بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸
... ز خود رفتم ولی بویی نبردم
که رنگم گردش پیمانه کیست
خموشی ناله می گردد مپرسید ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۴
... مرکز پرگار اسراری به ضبط خویش کوش
ورنه تا گردید رنگت گردش افلاک نیست
چشم بر احسان گردون دوختن دیوانگی ست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰
... ای خوش آن عهدی که در محراب چشم انتظار
اشک ما هم گردشی چون سبحه زهاد داشت
صید ما را حلقه دام بلا شد عافیت ...
... بیخودی از معنی جمعیتم آگاه کرد
گردش رنگ اعتبار سیلی استاد داشت
کرد تعمیر اینقدرگرد خرابی آشکار ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۵
... هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید
بهار رنگ چه مقدار ذوق گردش داشت
به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۰
... که خاک هم تری از خشکی وضوی توداشت
به گردش نگهت پی نبرد فطرت تو
که سبحه تو چه زنار درگلوی تو داشت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲
... کجاست تاب ز خودرفتنی که چون یاقوت
به عرض گردش رنگم هزار سال گذشت
بهار یأس ز سامان بی نیازیها ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴
... آب آیینه پلی داشت سکندر نگذشت
روش معدلت از گردش پرگار آموز
که خطش گر همه کج رفت ز محور نگذشت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵
... خواهدت پا و سر برابر گشت
گردش چشم یار در نظریم
باید آخر جهان دیگرگشت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۳
... نه فلک یک شیشه است از طاق نسیان قدح
فرصت اینجا گردش چشمی و از خود رفتنی ست
اینقدر هستی نمی ارزد به دوران قدح ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۴
... به انداز خرام او مباد از خودروی بیدل
که ترسم گردش رنگت عنان ناز درپیچد
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۸
... ز شرم زندگی چندان عرق ریز است اجزایم
که گر رنگی به گردش آورم گرداب می گردد
فلک می پرورد در هر دماغی شور سودایی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۰
... به رنگ شعله جواله ربطی با وفا دارم
که گر رنگی به گردش آورم زنار می گردد
کف پای حنابند که شورانید خاکم را ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰
به یادت گردش رنگم به هرجا بار می بندد
ز موج گل زمین تا آسمان زنار می بندد ...
... که سرتاپای من یک جبهه هموار می بندد
گرفتم تاب آغوشت ندارم گردش چشمی
تمنا نقش امیدی به این پرگار می بندد
بقدرگردش رنگ آسیای نوبت است اینجا
دو روزی خون ما هم گل به دست یار می بندد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۸
... جهان بی جلوه مدهوش است هم درپرده توفان کن
که می ترسم تحیر گردش از ایام بردارد
نظر از سیر هستی بستن است آخر خوشا چشمی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۲
حیا عمری ست با صد گردش رنگم طرف دارد
عرق نقاش عبرت از جبین من صدف دارد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰
... این تخته نجار جنون رنده ندارد
زین گردش رنگی که جبین ساز تماشاست
آنیست که صد جامه زیبنده ندارد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۰
... سر افتاده با نقش کف پا گفتگو دارد
غبار گردش چشمی ست سر تا پای ما بیدل
زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۳
... مشت خاک من هواپرورد جولان تو بود
پایمالش گردش ایام نتوانست کرد
چرخ گو مفریب از جا هم که سعی باغبان ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۳
... نفی خود کردم دو عالم آرزو شد محو یاس
گردش رنگ گلم چندین چمن پامال کرد
گر نباشد دل دماغ کلفت هستی کراست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۴
روزی که نقش گردش چشمت خیال کرد
نقاش خامه از مژه های غزال کرد ...