گنجور

 
۱۸۶۱

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۷

 

... واکنون که به دیده در زدی خار ای چشم

تا جانت برآید اشک می بار ای چشم

سنایی
 
۱۸۶۲

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۹

 

در بند بلای آن بت کش بودن

صد بار بتر زان که در آتش بودن

اکنون که فریضه ست بلاکش بودن ...

سنایی
 
۱۸۶۳

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۰

 

... بی ذکر تو هر جای نشستم توبه

در حضرت تو توبه شکستم صدبار

زین توبه که صد بار شکستم توبه

سنایی
 
۱۸۶۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - در تمجید و توحید حضرت باری

 

... هیولا چیست الله ست فاعل وین بدان ماند

که رنج بار بر گاوست و آید ناله از گردون

ترا پرسید من خواهم ز سر بیضه مرغی ...

... رمیده و آرمیده هر دو در دریا و در هامون

که پر کرد و که آگند از گیا و قطره باران

دهان این و ناف آن ز مشک و لولو مکنون ...

... جنید و شبلی و معروف شاه توری و سمنون

درین عالم ز ریگ و قطره باران بنی آدم

ز هر جنسی که من گفتم همانا بوده اند افزون ...

سنایی
 
۱۸۶۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۵

 

ای سنایی عاشقی را درد باید درد کو

بار حکم نیکوان را مرد باید مرد کو

پیش نوک ناوک دلدوز جانان روز حکم ...

سنایی
 
۱۸۶۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۶

 

... راه با همره روی همره نگویی تا کجاست

دین اگر بار یار داری مرد مردا یار کو

ور به شرع سیدی آگاهی از سر خدای ...

سنایی
 
۱۸۶۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷

 

... گشت پر طوفان ز نااهلان زمانه چون کنم

آن دعای نوح و آن کشتی دریا بار کو

هست پنجه سال تا تو لاف مردی می زنی ...

... هم ز وصل و هم ز محنت چون محبان هر زمان

چهره همچون لاله زار و دیده لولو بار کو

بی رجا و خوف گر گویی که هستی خاک و باد ...

... گیرمت بوبکر نامت چون نداری صدق او

باری آن دندان مار و زخم آن در غار کو

چون همی خواهی که عماری بوی بر ساق عرش ...

سنایی
 
۱۸۶۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - موعظه در تهیهٔ توشهٔ آخرت

 

... چند شوی ای پسر از پی این لقمه چند

همچو خران زیر بار همچو سگان مشغله

دامن توحید گیر پند سنایی شنو ...

سنایی
 
۱۸۶۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۸

 

... که روزی راهرو گردی و راه رهنما یابی

به سوی تپه رو یک بار موسی وار اگر خواهی

که علم اژدها دانی و سر آن عصا یابی ...

... در آن وادی مرو کانجا به هر پی صد بلا یابی

گر آن ماهی که یونس را بیوبارید در دریا

بیوبارد ترا چون او ازین سفلی علا یابی

کتاب مبتدا خوان تو که رمز گندم و آدم ...

سنایی
 
۱۸۷۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح خواجه عمید ابراهیم بی علی بن ابراهیم مستوفی

 

... از کف و چهره و زیب از همه زیبنده تری

سال تا سال دهد بار به یک بار درخت

تو به هر مجلس هر روز درختی ببری ...

... صدهزاران مه نوروز و رجب بر شمری

بارور باد همه شاخ تو در باغ بقا

زان که در باغ عطا سخت به آیین شجری

سنایی
 
۱۸۷۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷

 

... ای جنب شرمی نداری با جنیدی در زنی

بار سازی بر خرت آلت نمی بینی همی

از چه معنا بگذری تو آتش اندر خر زنی ...

سنایی
 
۱۸۷۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹

 

... بگشای گوش عقل و نگه کن به چشم دل

در کار و بار مردم و در عالم دنی

چون صدره تو بافته از پنبه فناست ...

سنایی
 
۱۸۷۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ - دریغا کو مسلمانی

 

... نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا

سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گران جانی

تو ای مرد سخن پیشه که بهر دام مشتی دون ...

... فقیه ار هست چون تیغ و فقیر ار هست چون افسان

تو باری کیستی زینها که نه تیغی نه افسانی

تو ای عالم که علم از بهر مال و جاه را خواهی ...

... بگفتا من ز بورانی به بویی کی شوم قانع

مرا در پشت بارانی و در دل عشق بورانی

دلی باید ز گل خالی که تا قابل بود حق را ...

... بباید کشت گرگی را که روز برف بر صحرا

کشد چون نازکان پا را ز تری یا ز بارانی

سنایی
 
۱۸۷۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸

 

... که اسب تازی آن بهتر که با بر گستوان بینی

اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی

هم از گبران یکی باشی چو خود را در میان بینی ...

... یکی اجزات را اثقال دوران زمان بینی

چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباری

که تا بر هم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی ...

سنایی
 
۱۸۷۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

... دست وزارت در آن بلند مقامست

کز شرف او به روز بار نداند

شاه فلک اوج خویش را که کدامست

سنایی
 
۱۸۷۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

... یک زاویه ای نیست که پر خون جگری نیست

آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید

کان قطره کنون در صدف دین گهری نیست ...

... امروز جز از حسرت از آنش ثمری نیست

اشکی دو سه امروز درین بقعه فرو بار

کاندر چمن عمر تو زین به مطری نیست

سنایی
 
۱۸۷۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۱

 

... فردا که به پیش تو رسول اجل آید

زایل شده گیر اینهمه ملک به یک بار

آن دم که رسول ملک لم یزل آید ...

سنایی
 
۱۸۷۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

... برگ بی برگی نداری گرد آن درگه مگرد

چشم هر نامحرمی کی بار نقش چین کشد

چند ازین دعوی بی معنی بی برهان تو ...

سنایی
 
۱۸۷۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار

زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر

سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار ...

سنایی
 
۱۸۸۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۰

 

... تا چند عنا و رنج فرمایم

صد بار به عقده در شود تا من

از عده یک سخن برون آیم ...

سنایی
 
 
۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۹۶
۶۵۵