اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۸ - الشریعة
... و از خوی که عزت است وز ذل بگذر
سیل است عقول و شرع پل بسته برو
در سیل میفت و بر سر پل بگذر
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
... ز قد چفتۀ من در ره عشق
بر آب دیده ام پل می توان کرد
ز نوک غمزۀ تو بی محابا ...
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
... ریزنده و جای جای جون موی منست
و ایت طاق پل شکسته و آب روان
گویی که مثال چشم و ابروی منست
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وقال ایضاًفی النصیحة
ز کار آخرت آن را خبر تواند بود
که زنده بر پل مرگش گذر تواند بود
به آرزو و هوس بر نیاید این معنی ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰ - وله ایضا یمدحه
... زان تا خیال تو شب تیره عبر کند
پل بسته ام ز ابرو بر چشمه سار چشم
در چشم تو چگونه توان آمدن که هست ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
... هرکرا دیده بصیرت بنور الهی منورست او را گذاشتن جاه و مال فانی مصور است باقیات صالحات که دستگیر و فریادرس مومن است اعمال صالحه بدنی است و خیرات باقیه مالی خواجه علیه السلام فرمود اذامات الانسان انقطع عمله الا عن ثلث صدقه جاریه او علم ینتفع به او ولد صالح یدعو له بالخیر
چه دولت باشد شگرف تر از ان که بنده در گور خفته واز اعمال فرومانده هر نفس و هر لحظه طبقهای رحمت و کرامت از حضرت عزت ملایکه مقرب بدو میرسانند که این ثواب لقمه ای است که در مدرسه و خانقاه تو بفلان فقیه و درویش رسید یا ثواب استراحت و آسایشی که از بقاع خیرات تو بفلان بنده رسید که بر فلان پل بگذشت یا در فلان رباط در سایه دیواری نشست یا در فلان مسجد دو رکعت نماز گزارد
هر پادشاهی را در ایام دولت خویش چنین سعادتها از خود دریغ نباید داشت که آن خیرات ناکرده نماند ولیکن چون او از خواب خوش دولت در آید مال و ثروت از دست رفته بود و او ازان سعادت محروم مانده ...
... باشدکه در بقعه ای بخیری مقبول افتاده باشدو روح بانی آن خیر را در حضرت عزت بدان وسیلت قربتی پدید آمده پیوسته دران حضرت مظلمه خویش عرضه میدارد که خداوندا من مال خود از نفس خود بازگرفتم وفرزندان را محروم گردانیدم واز بهر رضای توبر بندگان تو وقف کردم فلان ظالم آن خیر من باطل میکند و بندگان ترا محروم میگذارد و با حضرت تو این دلیری مینماید چه گویی از عهده این واقعه که بیرون تواند آمد خصوصا چون اوقاف بسیار بود و مطالبان بسیار نعوذبالله من عذاب النار
وزنهار اگر جاهلی یا عالمی مداهن رخصت دهد که مال اوقاف را در چیزی دیگر صرف شاید کرد یا بلشکر توان داد که بدان غزا کند یا بعمارت پلی یا رباطی یا ثغری یا سدی توان کرد بدان مغرور نشود حاشا و کلا این هیچ روا نبود الا بمصرف خویش هر وقف بمصب استحقاق صرف کنند بشرط واقف و الا آنک فتوی دهد و آنک فرماید و آنک مباشر آن شغل بود و آنک تواند و دفع نکند جمله در وزر و بال و مظلمه آن باشند و فردا جمله مستحقان اوقاف خصم ایشان گردند و داد خویش طلبند
بر پادشاه واجب است که هر وقف که درممالک او بود بشرط واقف بر مستحقان ان مقرر دارد و بر اوقاف امینی صاحب دیانت مشفق که اهل آن کار باشد گمارد تا در عمارات اوقاف کوشد و دست ظلمه و مستأکله ازان کوتاه دارد و حق بمستحقان رساند چون چنین کند چندانک واقفان را ثواب دهد حق تعالی آن پادشاه را ثواب دهد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
... ز قد پرخم من در ره عشق
بر آب چشم من پل می توان کرد
ز اشک خون همچون اطلس من ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۷
... تو جوی بی کرانی پیشت جهان چو پولی
حاشا که با چنین جو بر پل گذار ماند
عالم چهار فصلست فصلی خلاف فصلی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
... ز حرف بگذر و چون آب نقش ها مپذیر
که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۶
... به فراغت نظرکنان به سوی کار و بار تو
بگذارم ز بحر و پل بگریزم ز جزو و کل
چه کنم من عذار گل که ندارد عذار تو ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
... گفت کوی او کدام است در گذر
او سر پل گفت و کوی غاتفر
گفت دانستم که رنجت چیست زود ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۷۷ - قصهٔ منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان
... سوی لطف بی وفایان هین مرو
کان پل ویران بود نیکو شنو
گر قدم را جاهلی بر وی زند
بشکند پل و آن قدم را بشکند
هر کجا لشکر شکسته میشود ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۲ - جواب گفتن عاشق عاذلان را
... منبلی نی کو به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد
آن نه کو بر هر دکانی بر زند ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۳ - مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیان کی ابنای جنس ویاند و نعرهزنان کی یا لَیْتَ قَوْمي یَعْلَمونَ
... موسیم پنهان و من پیدا به پیش
بر مسلمانان پل دریا شوم
باز بر فرعون اژدها شوم ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۱ - حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم
... یا در آن لوتی که آن سوزان بود
یا بر آن پل کز خلل ویران بود
خدمت شیخی بزرگی قایدی ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴۷
... یا همچو پری به بوی عودی بروم
یا پل که شکسته تا به رودی بروم
یا حرص که در عشوه سودی بروم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲۷
... تو غره به طاعتی و طاعت داری
این آن سر پل نیست که می پنداری
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر آغاز
... نمرد آن که ماند پس از وی به جای
پل و خانی و خان و مهمان سرای
هر آن کاو نماند از پسش یادگار ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - تنبیه و موعظت
... مرغ از قفس برآید و در آشیان شود
جان ار بود پلید شود در زمین فرو
ور پاک باشد او زبر آسمان شود ...
... آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود
بندند باز بر سر دوزخ پل صراط
هر کس ازو گذشت مقیم جنان شود ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۵ - در بیان آنکه مرید راستین اوست که احوال و تقرب شیخ را که بخدا دارد ظاهراً و باطناً اکتساب کرده باشد و بمقامات شیخ رسیده، باعتبار ما کان او را مرید خوانند و الا در حقیقت عین شیخ باشد. این چنین مرید را تفضیل مینهیم بر اولیای گذشته نه هر مرید ناقص را که راه شیخ چنانکه حق آن است نبریده باشد و نرفته. در طلب سست بوده باشد و از رنجها گریخته و کاهلی ورزیده و بکلی خود را فدای حقناکرده و مرادهای نفس را گردن نازده، و نفس خود رادر جهاد ناکشته اوصاف حیوانی بر او غالب و ملکی مغلوب. اینچنین کس را بنام اگر مرید خوانند اسمی باشد بی مسمی فافهم.
... جسم من خار و عشق من چوگل است
شهر عشقم من و جهان چو پل است
همه ماییم و این جهان هیچ است ...