گنجور

 
مولانا

گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند

کاری که بی‌تو گیرم والله که زار ماند

گر خمر خلد نوشم با جام‌های زرین

جمله صداع گردد جمله خمار ماند

در کارگاه عشقت بی‌تو هر آنچ بافم

والله نه پود ماند والله نه تار ماند

تو جوی بی‌کرانی پیشت جهان چو پولی

حاشا که با چنین جو بر پل گذار ماند

عالم چهار فصلست فصلی خلاف فصلی

با جنگ چار دشمن هرگز قرار ماند

پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل‌هایی

تا فصل‌ها بسوزد جمله بهار ماند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۵۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

از چشم پرخمارت دل را قرار ماند

وز روی همچو ماهت در مه شمار ماند

چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد

مر زهره فلک را کی کسب و کار ماند

یغمابک جمالت هر سو که لشکر آرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه