گنجور

 
۱۷۰۱

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸

 

ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده

گرینده چو ابر نوبهارم دیده ...

سعدی
 
۱۷۰۲

سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه

 

... کدو را نشاندند و گردن زدند

می لاله گون از بط سرنگون

روان همچنان کز بط کشته خون ...

سعدی
 
۱۷۰۳

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

... حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم

لاله در غنچه ست تا کی خار در پهلو نهم

دوست در خانه ست تا کی رطل بر دشمن کشم ...

سعدی
 
۱۷۰۴

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

... روییست ماه پیکر و موییست مشکبوی

هر لاله ای که می دمد از خاک و سنبلی

بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند ...

... هر بامداد کرده به شوخی تجملی

دی بوستان خرم و صحرای لاله زار

وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی ...

سعدی
 
۱۷۰۵

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار

 

... عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست

با رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت

با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست ...

سعدی
 
۱۷۰۶

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - توحید

 

... اجزای خاک مرده به تأثیر آفتاب

بستان میوه و چمن و لاله زار کرد

این آب داد بیخ درختان تشنه را ...

سعدی
 
۱۷۰۷

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار

 

... بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر

راست چون عارض گل بوی عرق کرده یار ...

سعدی
 
۱۷۰۸

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر

 

... گر چون بنفشه سر به سخن برنمی کنم

فکر از دلم چو لاله به در می کند زبان

چون غنچه عاقبت لبم از یکدگر برفت ...

سعدی
 
۱۷۰۹

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در وداع ماه رمضان

 

... گفتم انده مبر که بازآید

روز نوروز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند ...

سعدی
 
۱۷۱۰

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در ستایش صاحب دیوان

 

... خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت

سلاله ای چو تو دیگر نیافرید از طین

نه در قبیله آدم که در بهشت خدای ...

... مگر درخت بهشتی بود که بار آرد

شکوفه گل و بادام و لاله و نسرین

ز بس که دیده مشتاق در تو حیرانست ...

سعدی
 
۱۷۱۱

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

... خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع

ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار

هر گل و برگی که هست یاد خدا می کند ...

سعدی
 
۱۷۱۲

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

... باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره بوم خس

زمین شوره سنبل بر نیارد ...

سعدی
 
۱۷۱۳

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

... که تو هم در میان ما تلخی

جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته

تو هیزم خشک در میانی رسته ...

سعدی
 
۱۷۱۴

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۴ - مجلس چهارم

 

بسم الله الرحمن الرحیم نام خداوندی ست که تا او نخواهد صبا پرده گل نشکفاند و باد گیسوی شمشاد نجنباند بی حکم او زمرد غنچه بیجاده نشود بی صنع او لاله پر ژاله نگردد نام ملکی ست که به دست عمله صبا قامت سرو پیراسته است و زیر سر زلف شاخ چهره گل آراسته است نام ذوالجلالی ست که طیران ملکی و دوران فلکی بی خواست او نیست جنبش ریشه و گردش پشه بی حکم او نیست هر دیده ای که نه در جمال آن نام نگرد بردوخته باد و هر دل که نه در محبت این نام قرار گیرد سوخته باد هر قدمی که نه در راه موافقت حق پوید به تیغ قطیعت پی کرده باد

یحیی بن معاذ رازی قدس الله روحه گفتی الهی جعلت الدنیا میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا مع اسمک و جعلت العقبی میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا بقربتک خداوندا همه دنیا را به کلیت میدانی ساختم و دل خود را در آن میدان گویی ساختم و آن گوی را هر جای انداختم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا به نام تو و همه عقبی را به تمامها میدانی کردم و دل خود را در آن میدان گوی نمودم و به هر طرف که زدم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا با دیدار تو پس گفت ملکا مرا از همه دنیا نام تو بس و از همه عقبی مرا جمال تو بس جان و جهان من از عالم نام به عالم پیغام آی اگر برگ آن داری که به تیغ جلال ما شهید شوی بگو الله و جان فدا کن تا سعید شوی و برخوان اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة ...

سعدی
 
۱۷۱۶

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۳ - در بیان آن که آدمی اوست که ممیز باشد تا تواند فرق کردن میان حق و باطل و دروغ و راست و قلب و نقد. از این رو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که اَلمُؤْمِنُ کَیِّسٌ ممیزٌ. در هر که تمیز باشد به نقش ظاهر فریفته نشود همچنانکه صراف به نقش درم و سکهٔ آن فریفته نمی‌شود، مردان حق صرافان‌اند نقد را از قلب و حق را از باطل میدانند و جدا می‌کنند و در تقریر آنکه مدح اولیاء میکردم شیطان از سر رهزنی که خلق اوست گفت از مدح دیگران تو را چه فایده و خواست که مرا از آن طاعت باز دارد. همچنانکه به شخصی که دایم یا رب میگفتی گفت چند یا رب میگوئی، چون تو را لبیکی جواب نمیرسد بدین طریق آن رهرو را از راه برد تا سال‌ها از ذکر و طاعت بماند. بعد مدت‌ها از حق تعالی بوی خطاب رسید که ترک یا رب گفتن چرا کردی. گفت از آن که لبیک جواب نمیرسید. حق تعالی فرمود که آن یا رب گفتن تو عین لبیک گفتن من است، آخر من تو را بر آن میدارم که یا رب میگوئی و اگر چنین نیست دیگران چرا نمیگویند. پس به خود آمد و دانست که آن منع مکر شیطان است. باز بر سر رشته افتاد و به یا رب گفتن مشغول شد

 

... غیر لقیاه ضایع هدر

کل من لاله سوی المحبوب

هو فی الدهر واصل مطلوب ...

سلطان ولد
 
۱۷۱۸

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۸ - در بیان آنکه موحدان در هر چه نظر کنند احد را بینند

 

... نعته طاهر من الاضداد

هو سر الاله فی الارواح

هو اصل الحیوة و الافراح ...

... کیف یاتی له سعادتنا

عقل من لاله هوی جامد

هو ان کان سایلا راکد ...

سلطان ولد
 
۱۷۱۹

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۷۰ - در معنی این حدیث مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم که موتوا قبل ان تموتوا

 

... هر کجا جو رود بهم پوید

گل و ریحان و لاله زو روید

زان گذارش تو عین او گردی ...

سلطان ولد
 
۱۷۲۰

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... آفریده ست تو را بهر بهشت آرایی

چون گل و لاله و نرگس چمن آرایی را

روی ها را همه دارند ز زیبایی دوست ...

همام تبریزی
 
 
۱
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
۳۶۲