گنجور

 
۱۶۶۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در مدح والی گیلان جمشید زمان گفته

 

... مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن

اسب چوبین پای امیدت که نقش عرصه بود

تمشیت فرمای دهر از تقویت کردش روان ...

... دی ز شوکت بر در ایوان کیوان ارتفاع

آفتابت پرده دارو آسمانت پاسبان

وی به استدعای فتحت در زوایای زمین ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۶۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱

 

... آن را که رفیق بود دولت

داد زر و سیم و اسب خلعت

وان هم که نداشت بخت مسعود ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۶۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - ایضا فی مدحه

 

... طیورش سر به سر مرغابیانند

سوار اسب چو بینند یک سر

عنان در دست طوفانهای صرصر

سکندر خوردنی زان اسب بی قوت

سوارش را برد تا سینه حوت ...

... نگردند از تو و ملک تو محروم

به خانها در کشند اسباب چندان

کزان گردد لب آمال خندان ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۶۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت فرماید

 

... کیسه بی زر سفره بی نان دل ز بی برگی به جان

اسب بی جو خانه بی گندم نفرها غصه خوار

کاهم اندر کاهدان نایاب تر از زعفران ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۶۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۲ - در ماده تاریخ گوید

 

... سیه پوش گشتند پیر و جوان

چو او گشت بر اسب چوبین سوار

سوار فلک را ز کف شد عنان ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۶۷

میلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

... رخ تافته ام ز راستی چون فرزین

وز کجبازی دو اسب درباخته ام

میلی
 
۱۶۶۸

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در ستایش عبدالله خان اعتمادالدوله

 

... مقرعه در دست تمثالی کشد صورت نگار

باد گویی اسب شطرنج است مانده در عری

در بساط بازی آن عرصه گردد راهوار ...

وحشی بافقی
 
۱۶۶۹

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - قصیده

 

... ابلق چرخ در این مرحله صاعقه بار

سخت رویی که نه رخ بر سم اسب تو نهد

باد چون نعل به هر گوشه هبه چشمش مسمار

وحشی بافقی
 
۱۶۷۰

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در ستایش میرمیران

 

... خود نمی خواهم ار نه آماده ست

هم مرا اسب و هم مرا نوکر

زانکه شاعر که اسب و نوکر یافت

خویش را برد و کرد بر قنطر ...

وحشی بافقی
 
۱۶۷۱

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در ستایش شاهزادهٔ آزاده شاه خلیل الله

 

... بر طرف سر نهد عوض تاج قیصرش

وحشی ز حرف اسب زبان بست و ذکر باز

کز وصف عاجز است زبان سخنورش

تا هر کرا ز دولت و بخت است اسب و بار

گردد شکار کام دل آسان میسرش

زین نوع باز و اسب که گفتم هزار بیش

بادا به زیر ران و سر دست نوکرش

وحشی بافقی
 
۱۶۷۲

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش میرمیران

 

... پیش پیش افسری چنین وز پی

اسب و زینی چو چرخ و جرم هلال

اسبی اندر جهندگی چو صبا

اسبی اندر روندگی چو شمال

در فضایی چو پهن دشت سپهر ...

... پای او بر سر و دمش بر یال

اینچنین اسب و اینچنین تشریف

کش دو سد دولت است در دنبال ...

وحشی بافقی
 
۱۶۷۳

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - قصیده

 

... زحل گر به درگاه قصر رفیعش

نورزد نکو شیوه پاسبانی

فلک از شهاب و هلالش کند غل ...

... عجب نبود از بارگاه رفیعش

اگر کهکشانش کند پاسبانی

تویی آن گرانمایه در گرامی ...

... اسد را ز گردون مرس کرده چون سگ

شهاب آورد از پی پاسبانی

وگر چرخ زنجیر عدل از مجرد ...

... ددی چند راغب به آفت رسانی

همه صاحب اسب و استر ولیکن

ز نا قابلی قابل خر چرانی

سزاوار آن جمله کز اسب و استر

کشی زیر و بمشان زنی تا توانی ...

... پر از زر در او نه خم خسروانی

مخور غم گرت نیست اسب رونده

چو بر توسن طبع داری روانی ...

وحشی بافقی
 
۱۶۷۴

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - استر بی‌علف

 

... بر علفزار فلک بیند و دندان خاید

نسبتی هست چو با اسب تو او را در اصل

گر ز پس مانده خویشش بنوازد شاید

وحشی بافقی
 
۱۶۷۵

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - وفا داری

 

... تو که سد من دل و شکم داری

اسب لاغر میان به کار آید

روز میدان نه گاو پرواری

وحشی بافقی
 
۱۶۷۶

وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش

 

... هر یک از ته بساط محنتیی

دوخته بی مناسبت هر سوش

که منم اوستاد تاج فروش ...

... میر عادل پناه دین و دول

عدل تو پاسبان ملک و ملل

ای به عدلت عدیل نابوده ...

... آن که طبعم چو فرصتی دریافت

به ثنا گوییش دو اسبه شتافت

آن که در مدح خوانیش علمم ...

... گر بود خشک پاره می نوشند

چه کنند اسب و استر رهوار

پای را باد قوت رفتار ...

... ندود هر طرف پی جو و کاه

استر و اسب و خانه و اسباب

خس و خارند در ره سیلاب ...

وحشی بافقی
 
۱۶۷۷

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

 

... گر رود بر اوج از اینسان موجه دریای من

پاسبان گنج را ماند شده گنجش به باد

الحذر از دود آه اژدها آسای من ...

... سوده خود بر دست او یک بار پیکان و برش

شهسوار ما که چوبین اسب زیر ران کشید

مرکب زرینه زین گو خاک می خور بر درش ...

وحشی بافقی
 
۱۶۸۰

وحشی بافقی » ناظر و منظور » خبر یافتن منظور از رفتن ناظر و برون آمدن از شهر آشفته خاطر و به کاروان مقصود رسیدن و از نامهٔ ناظر شادمان گردیدن

 

... شترها را دهان زنگ پابوس

ز بانگ اسب در خر پشته خاک

صدای گاو دم رفتی بر افلاک

اساس خسروی دیدند تجار

ز خود کردند اسبان را سبکبار

دعا کردند بر شهزاده منظور ...

وحشی بافقی
 
 
۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۱۱۷