دلافروز شمع شبستان انس
چراغ بدر ز بده دودمان
گل کم بقا سرو کوته حیات
نهال خزان دیده پیش از خزان
درخشان سهیل سریع الغروب
بدیع زمانه بدیع الزمان
مه چارده سالهای کام یافت
مه چارده را باو توامان
درین بزم فانی به کوشش رساند
فلک نغمه ارجعی ناگهان
دمی کز در او در آمد اجل
برآمد غریو از زمین و زمان
چو او بر زبان راند حرف وداع
پدر نطق را تیغ زد بر زبان
چو پیک اجل دامن او گرفت
دردیدند یاران گریبان جان
چو او ساغر مرگ بر لب نهاد
لب از کردهٔ خود گزید آسمان
چو او چشم برهم نهاد از قضا
شد از غصهٔ چشم قدر خون فشان
چو او در جوانی کفن پوشد شد
سیهپوش گشتند پیر و جوان
چو او گشت بر اسب چوبین سوار
سوار فلک را ز کف شد عنان
چو تابوت او شد روان همچو تیر
ز بار الم گشت قدها کمان
چو شد مهد آن ناز پرور زمین
بلرزید بر خود زمین و زمان
پسر رفت و یار پدر شد جنون
جنونی که کردش به صحرا دوان
جنونی که مجنون اگر داشتی
برآوردی از کوه و هامون فغان
به چشم خود از گریه نزدیک شد
که نگذارد از روشنائی نشان
چو از گریهاش مینمودند منع
به زاری همی گفت کای دوستان
بدیعالزمان رفته از دیدهام
که بیاو مبیناد چشمم چشم جهان
چو این بیت برخواند تاریخ وی
شد از اولیم مصرع او عیان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جگر تشنگانند بیتوشگان
که بیچارگانند و بیزاوران
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کِی توان
ولیکن مرا هست عذر زنان
یکی هفته ام داد باید زمان
خداوند ما شاه کشورسِتان
که نامی بدوگشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
یکی خانه کردهست فرخاردیس
[...]
به دست آرد از آب حیوان نشان
بخورزو و پس شادزی جاودان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.