جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۳ - عقد سی و دوم در طلاقت وجه و مزاح که چین انقباض در جبین نینداختن است و به زبان انبساط سخنان شیرین پرداختن
... می کن اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
هزل یک لحظه به راه آسودن ...
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۰ - حکایت صوفی و اعرابی که غلام وی به حسن حدی شتران وی را هلاک کرده بود
... چون ارم پیکرشان ذات عماد
از سفر واسطه روزی من
وز جرس نوبت فیروزی من ...
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۸ - عقد سی و هفتم در دلالت رعایا چه غایب و چه حاضر به حق شناسی و شکرگزاری سلاطین چه عادل و چه جابر
... در حضر روشنی جاهت ازوست
در سفر ایمنی راهت ازوست
سوی تو ظلمی ازو گر ره کرد ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۵ - رسانیدن مالک یوسف را علیه السلام به حوالی مصر و خبر یافتن پادشاه از آن و عزیز را به استقبال ایشان فرستادن
... میان مصریان شد قصه مشهور
که آمد مالک اینک از سفر باز
به عبرانی غلامی گشته دمساز ...
... بود روزی سه چار آسوده گردیم
که از رنج سفر بی خواب و خوردیم
غبار از روی و چرک از تن بشوییم ...
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی
... هوای ملک خود از دل به در کرد
به ملک مصر آهنگ سفر کرد
ز شهر خود به شهر یوسف آمد ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۲ - رفتن مجنون روز دیگر به قبیله لیلی و ملاقات کردن باوی و به جهت ازدحام اغیار مجال سخن نایافتن
... قیس و خط سبز بر بناگوش
لیلی و سفر ز خطه هوش
لیلی و گره ز مو گشادن ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۸ - دلالت کردن بزرگان بنی عامر پدر مجنون را به آنکه یکی از معشوقان قبیله عرب را به نکاح مجنون درآرد تا آتش سودای او فرو نشیند
... گر زانکه طلب کند دوایی
شرط است ره سفر گرفتن
یا مهر بتی دگر گرفتن
خرد است و زو سفر نیاید
وز عهده آن به در نیاید ...
... ماء/وای دو خصم نیست یک باغ
شهباز آید سفر کند زاغ
گفت ای پدر این چه حیله سازیست ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۱ - ملاقات کردن مجنون با شبان لیلی و خبر یافتن که مردان قبیله لیلی به غارت بیرون رفته اند و پیش لیلی رفتن وی
... غم های گذشته شرح دادند
مجنون ز شکایت سفر گفت
لیلی ز غم وطن گهر سفت ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - زیادت شدن اندوه مجنون از شوهر کردن لیلی و از انسیان بگسستن و با وحشیان پیوستن
... گر باغ ارم بود که داغ است
لیلی ست ز هر سفر مرادم
نی طالب سلمی و سعادم ...
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - بیمار شدن شوهر لیلی و وفات یافتن وی با داغ محرومی از وصال لیلی
... وز وی ببری به درد پیوند
در بودن درد و در سفر درد
آوخ ز جهان درد بر درد ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۶ - حکایت آن پیر که جوان گریان را دید و موجب گریه او را پرسید
... بده تا ز حال خود آگه شویم
به آخر سفر روی در ره شویم
بیا مطرب و ناله آغاز کن ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۷ - داستان اسکندر که خود را بر خاک تواضع انداخت و از خاک تواضع سر بر اوج ترفع افراخت
... که هستیم با یکدگر خواجه تاش
سفر کرد ازین ملک شاه شما
به هر نیک و بد نیکخواه شما ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۳ - داستان جهانگیری اسکندر و عمارت شهرها و اختراع کارهای وی بر سبیل اجمال
... نه تنها حکیمان که پیغمبران
در آن خوش سفر همدمش بوده اند
به تدبیر ره محرمش بوده اند ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۱ - داستان کاغذ نوشتن مادر اسکندر و جواهر حکمت در آن پیچیدن و به اسکندر فرستادن
... چو گرد جهان گشتن آغاز کرد
به کشورگشایی سفر ساز کرد
ز دیدار او مادرش ماند باز ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۳ - ظاهر شدن علامات وفات بر اسکندر و مکتوب نوشتن وی به سوی مادر
... که اکنون به گرداب مرگ اندر است
سفر کرد گرد جهان سال ها
ز فتح و ظفر یافت اقبال ها ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۴ - داستان وصیت کردن اسکندر که دستش را بعد از وفات از تابوت بیرون گذارند تا تهیدستی وی بر همه کس ظاهر شود
... چو بحرش به کف نیست جز باد هیچ
چه امکان ز وی این سفر را بسیچ
تو هم گیر ازین دست ای خواجه پند ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۰ - ندبه حکیم چهارم
... که میدان خشکی بر او تنگ بود
کنون کرده زانجا سفر اختیار
به سوی دو گز منزل تنگ و تار ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶۴ - ندبه حکیم هشتم
... که کس کوس ملک سکندر نزد
سفرها که او کرد گرد جهان
نکرده کس از خیل شاهنشهان
ولیکن به هر سو سفر ساز کرد
ره آن به زور سپه باز کرد
جز این یک سفر کز همه دور ماند
جنیبت به منزلگه گور راند
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
... خدا یار او باد هر جا که هست
نه زین شهر بار سفر بست و رفت
که از کوی مهر و وفا رخت بست ...
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
... راه خلاصی از همه سویی گرفته است
جان را خجسته باد به شهر عدم سفر
کز طلعت تو فال نکویی گرفته است ...