بخش ۵۳ - ظاهر شدن علامات وفات بر اسکندر و مکتوب نوشتن وی به سوی مادر
چنین داد داننده داد سخن
ز مشکل گشای سپهر کهن
که از وضع افلاک و سیر نجوم
ز حال سکندر چنین زد رقوم
که چون صبح اقبالش آید به شام
بگردد تر و خشک گیتی تمام
به جایی که مرگش مقدر بود
زمین آهن و آسمان زر بود
بود زیر پا آهنین بسترش
به بالای سر سایبان زرش
سکندر چو آمد ز دریا برون
سپه را سوی روم شد رهنمون
همی رفت آورده پا در رکاب
چو عمر گرانمایه با صد شتاب
همی راند شکر به هر کوه و دشت
به هر روز از کشوری می گذشت
نبودی در آن جنبش کوه گاه
به جز خانه زینش آرامگاه
یکی روز در گرمگاه تموز
گرفته جهان خسرو نیمروز
به دشتی رسید آتشین ریگ و خاک
چو طشتی پر از اخگر تابناک
هوایش چو آه ستمدیده گرم
ز بس گرمیش سنگ چون موم نرم
به هر راهش از نعل های مذاب
نشان سم بادپایان پر آب
سمندر اگر کردی آنجا گذر
چو پروانه اش سوختی بال و پر
چو تابه زمین آتش افشان در او
چو ماهی شده مار بریان در او
اگر پر درم مشت بستی لئیم
فرو ریختی همچو سیماب سیم
سکندر در آن دشت پر تاب و تف
همی راند از پردلان بسته صف
ز آسیب ره در خراش و خروش
به تن خونش از گرمی خور به جوش
ز جوشش چو زد در تنش موج خون
ز راه دماغش شد از سر برون
فرو ریختش بر سر زین زر
ز ماشوره عاج مرجان تر
بسی کرد در دفع خون حیله ساز
ولی خون نیستاد ازان حیله باز
ز سیل اجل بر وی آمد شکست
بر آن سیل رخنه نیارست بست
بر او تنگ شد خانه پشت زین
شد از خانه مایل به سوی زمین
ز خاصان یکی سوی او رفت زود
به تدریجش آورد ازان زین فرود
ز جوشن به پا مفرش انداختش
ز زرین سپر سایبان ساختش
به بالای جوشن به زیر سپر
زمانی فتاد از جهان بی خبر
چو بگشاد ازان بی خودی چشم هوش
به گوشش فرو گفت پنهان سروش
که اینست جایی که دانا حکیم
در آنجا ز مرگ خودت کرد بیم
چو از مردن خویش آگاه شد
بر او راه امید کوتاه شد
دبیری طلب کرد روشن ضمیر
که بر لوح کافور ریزد عبیر
نویسد کتابی سوی مادرش
تسلی ده جان غم پرورش
چو بهر نوشتن ورق کرد باز
سر نامه را ساخت مشکین طراز
به نام خداوند پست و بلند
حکیم خرد بخش بخرد پسند
ازو عقل را رو در آوارگی
وزو عشق را چاره بیچارگی
هراسندگان را بدو صد امید
شناسندگان را ازو صد نوید
بسا شهریاران و شاهنشهان
که کردند تسخیر ملک جهان
ز زین پای ننهاده بالای تخت
به تاراج آفاتشان داده رخت
یکی زان قبل بنده اسکندر است
که اکنون به گرداب مرگ اندر است
سفر کرد گرد جهان سال ها
ز فتح و ظفر یافت اقبال ها
چو آورد رو در ره تختگاه
اجل زد بر او ره در اثنای راه
دو صد تحفه شوق ازان ناتوان
نثار ره بانوی بانوان
چراغ دل و دیده فیلقوس
فروزنده کشور روم و روس
نمی گویم او مهربان مادر است
که از مادری پایه اش برتر است
ازو دیده ام کار خود را رواج
و زو گشته ام صاحب تخت و تاج
دریغا که رفتم به تاراج دهر
ز دیدار او هیچ نگرفته بهر
دریغا که خفتم به دل داغ مرگ
نه از باغ او شاخ دیده نه برگ
بسی بهر آسانیم رنج برد
پی راحتم راه محنت سپرد
ازین چشمه لیک آبرویی ندید
ز خارم گل آرزویی نچید
جهاندیده دهقان درختی نشاند
به پایش ز جوی جگر آب راند
پس از سال ها داد چون میوه بار
به آن میوه دهقان شد امیدوار
ز ناگه برآمد یکی باد سخت
هم آن میوه بر باد شد هم درخت
درخت نوم من که اسکندرم
جهاندیده دهقان من مادرم
اگر من فتادم ز پای از نخست
قبای بقا هم بر او نیست چست
چه از جنس حیوان چه نوع بشر
که زاد اندرین کهنه دیر دو در
که آخر به صد نامرادی نمرد
ازین ورطه کس جان به شادی نبرد
چو از من برد قاصد نامه بر
به آن مادر مهربان این خبر
وز این غم بسوزد دل و جان او
شود خونفشان چشم گریان او
همان به که حکمت شناسی کند
نه چون سفلگان ناسپاسی کند
قدم در طریق صبوری نهد
جزع را به رخ داغ دوری نهد
نکوشد چو خور در گریبان دری
نپوشد چو مه جامه نیلوفری
اگر شعله دل کند اخگرش
نبیند زمین فرش خاکسترش
نه از پنجه گیسوی سنبل کند
نه از ناخنان چشمه در گل کند
ننالد ز رنج و نموید ز درد
نمالد به خاک سیه روی زرد
وگر بس نیاید به اندوه خویش
شود پست از اندوه چون کوه خویش
بکش گو چو شاهان یکی خوان عام
بخوان سوی آن مرد و زن را تمام
طعامی بنه پیش هر یک چنان
که برباید از دست رغبت عنان
وزآن پس بر آن جمع سوگند ده
ز سوگند بر دستشان بند نه
که هر کس درین تنگنای سپنج
ز مرگ عزیزی کشیده ست رنج
نیارد بدین طعمه ها دست آز
کند چشم امید از اینها فراز
اگر یک تن آرد سوی طعمه دست
به یک لقمه بر خوانش آرد شکست
سزد گر خورد غم ز خوان فراق
که با طعمه خواران خوش است اتفاق
وگر نی نشاید ز صاحب خرد
که در مجلس جمع تنها خورد
چرا غم خورد زیرک هوشیار
چو ز آغاز می داند انجام کار
سرانجام گیتی به خون خفتن است
به خواری به خاک اندرون خفتن است
کسی را که انجام کار این بود
پی دیگران از چه غمگین بود
تفاوت ندارد درین کس ز کس
جز این کاوفتد اندکی پیش و پس
چو آخر درین مهد باید غنود
ازین چند روزه تفاوت چه سود
گرانمایه عمرم که مستعجل است
ز میقات سی کرده رو در چل است
گرفتم که از سی به سیصد رسد
به هر روز ملکی مجدد رسد
چه حاصل ازان هم چو جاوید نیست
ز چنگ اجل رستن امید نیست
نیم من جز آن مرغ شیرین نفس
که ملک جهان بود بر من قفس
تنم در قفس بود با درد و داغ
ولی دل به جان آرزومند باغ
خوش آن کز قفس ره به باغم نمود
جدا کرد نور چراغم ز دود
رخ آوردم اینک به باغ و بهار
نهادم به ره دیده انتظار
بود کان ز من مانده در من رسد
وز این تیره گلخن به گلشن رسد
به یک جای گیریم با هم مقام
بر این ختم شد نامه ام والسلام
چو نامه ز مضمون به عنوان رسید
چو منشور عمرش به پایان رسید
به عنوانش از خون دل رنگ داد
ز داغ جگر سوز مهرش نهاد
ببوسید و مقصود را نام برد
پی بردن آنجا به قاصد سپرد
بیا ساقیا تا به می برده پی
کنیم از میان قاصد و نامه طی
ببندیم بار از مضیق خیال
گشاییم در بارگاه وصال
بیا مطربا کز صدای نفیر
ببندیم بر خامه صوت صریر
زنیم آتش از آه هنگامه را
بسوزیم هم خامه هم نامه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی درباره اسکندر مقدونی روایت میشود که در پی فتحها و پیروزیهایش به مرگ هم نزدیک میشود. او در شرایط سختی در دشت گرم و آتشین قرار میگیرد و از شدت گرما، جانش در خطر میافتد. در این حال، هوش و عقل خود را از دست میدهد و به خواب میرود.
وقتی که بیدار میشود، متوجه میشود که به مرگ نزدیک شده و احساس ترس و ناامیدی به او دست میدهد. به همین دلیل، از یکی از دبیرانش میخواهد تا نامهای به مادرش بنویسد و از او طلب بخشش کند تا او را تسلی دهد. او در نامه از سختیهایی که متحمل شده میگوید و به درماندگی خود اشاره میکند.
در ادامه، اسکندر به حقیقت مرگ و بیثباتی جهان پی میبرد و به این نتیجه میرسد که همه انسانها سرنوشتی مشابه دارند و در نهایت باید به خاک سپرده شوند. او بر این نکته تأکید میکند که غم و اندوه در زندگی اجتنابناپذیر است و انسان باید با صبر و حکمت به این موضوع نگریسته و در راستای آرامش خاطر تلاش کند.
در پایان، اسکندر برمیگردد به تفکر دربارهی زندگی و مرگ و خواستهاش این است که در لحظات سخت، انسان به یاد عشق و محبت باشد و از خداوند درخواست کند که او را در این مسیر هدایت کند.
هوش مصنوعی: خداوند دانا سخنی را آشکار کرده است که از مشکلات جهان قدیمی میگوید.
هوش مصنوعی: از وضعیت آسمانها و حرکت ستارهها، به حال اسکندر چنین نوشتهای رقم زده شد.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح خوشبختی او فرا برسد، همه چیز در دنیا به طور کامل دگرگون خواهد شد.
هوش مصنوعی: در مکان مقدر برای مرگ او، زمین از آهن و آسمان از طلا بود.
هوش مصنوعی: زیر پای او بستر آهنینی وجود داشت و بالای سرش سایبانی از زرشک قرار داشت.
هوش مصنوعی: سکندر که از دریا بیرون آمد، سپاه را به سمت روم هدایت کرد.
هوش مصنوعی: او با شتاب بسیار و با قدمهایی محکم به جلو میرود، گویی که عمر باارزشش را به سرعت میگذارند.
هوش مصنوعی: شکر به هر کوه و دشت میرفت و به هر روز از کشوری عبور میکرد.
هوش مصنوعی: در آن حرکت کوهستانی هیچ چیزی جز آرامگاه زینت وجود نداشت.
هوش مصنوعی: یک روز در گرمای شدید تابستان، دنیا به شکل شاهی در میانه روز تحت تأثیر گرما و داغی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به دشت وسیعی رسید که مانند یک ظرف پر از ذغالهای درخشان و سوزان بود.
هوش مصنوعی: هوای آنجا به اندازهای گرم است که مانند آه یک مظلوم ستمدیده احساس میشود و به همین دلیل، سنگها هم در گرمای شدید آنجا نرم و قابل تغییر میگردند.
هوش مصنوعی: به هر یک از مسیرهایش نشانههایی از نعلهای داغ و ذوب شده وجود دارد که حکایت از گذر پای جانوران بزرگ و پرآب میکند.
هوش مصنوعی: اگر سمندر را به آنجا ببر یا اجازه بدهی که رد شود، مانند پروانهای که به آتش نزدیک میشود، او نیز بال و پرش را از دست میدهد و میسوزد.
هوش مصنوعی: وقتی که آتش به زمین فرود میآید، مانند ماهیای در حال سرخ شدن میشود.
هوش مصنوعی: اگر دستانت را مانند یک پیکر ضعیف و بیبنیه نگهداری، به سرعت و بیخبر از خودت، به زمین خواهی افتاد.
هوش مصنوعی: سکندر در آن دشت گرم و پر از حرارت، از میان جنگجویان آمادهی نبرد عبور میکند.
هوش مصنوعی: به سبب مسیری که پیموده است و مشکلاتی که در آن با آن مواجه شده، بدنش از شدت گرما و فشار به خون آمده است و در حال جوشیدن است.
هوش مصنوعی: وقتی که از شدت هیجان و احساسات، خون در بدنش به جوش آمد، از راه بینیاش به بیرون زد.
هوش مصنوعی: او گنجینهای از جواهرات گرانبها را بر سرش نهاد، که از طلا و عاج و مرجان ساخته شده بود.
هوش مصنوعی: خیلی تلا ش کرد تا خون را دفع کند و در این راه مکر و تزویر به کار برد، اما خون به هیچ وجه از آن ترفندها باز نایستاد و نه تنها متوقف نشد.
هوش مصنوعی: از طوفان مرگ، آسیبهایی به او رسید و بر آن سیل، نتوانستند مانع ایجاد کنند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به وضعیتی اشاره شده که فردی احساس میکند فضای او به قدری محدود و تنگ شده که به سمت زمین تمایل پیدا کرده است. این حس میتواند نشاندهنده اضطراب، فشار یا محدودیتی باشد که فرد تجربه میکند.
هوش مصنوعی: یکی از ویژهگان به سرعت به سمت او رفت و کمکم او را از آن زین پایین آورد.
هوش مصنوعی: او از زرهی خود فرشی برای او انداخت و از سپر طلایی سایبانی برایش ساخت.
هوش مصنوعی: در بالای زره و زیر سپر، در زمانی به خواب رفتهام که از دنیا بیخبر بودم.
هوش مصنوعی: زمانی که از حالت بیخودی خارج شد و چشمانش را باز کرد، صدای رازآلودی به آرامی در گوشش زمزمه کرد.
هوش مصنوعی: این مکان جایی است که افراد خردمند و حکیم به خاطر مرگ خود احساس نگرانی و ترس میکنند.
هوش مصنوعی: زمانی که او از مرگ خود آگاه شد، دیگر امیدش به زندگی کمرنگ شد.
هوش مصنوعی: یک دبیر با دانایی خواسته است که عطر خوشبو را بر روی لوحی از کافور بپاشد.
هوش مصنوعی: نویسنده کتابی برای آرامش دادن به مادرش مینویسد تا دل پر از غمش را تسلی بخشد.
هوش مصنوعی: وقتی که برای نوشتن روی ورق آماده شد، دوباره بالای نامه را به زیبایی خاصی نوشت.
هوش مصنوعی: با نام خدایی که حکمتش در همه جا وجود دارد و به خردمندان نعمت میدهد و بزرگ و کوچک را در نظر میگیرد.
هوش مصنوعی: از او عقل را در بیپناهی و از او عشق را راه نجات بیچارگان.
هوش مصنوعی: ترسیدگان با او به امیدهای فراوانی میرسند و آگاهان از او وعدههای نویدبخشی دریافت میکنند.
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان و فرمانروایان بزرگ بودند که kingdoms و سرزمینهای وسیعی را فتح کردند.
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و بلایایی که به وجود آمده، از جایگاه و اعزاز خود پایین آمده و تمام داراییها و امکاناتش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: یکی از آن افرادی که در گذشته بنده و خدمتگزار اسکندر بوده، اکنون در حال مواجهه با مشکلات و خطرات مرگ است.
هوش مصنوعی: سالها سفر کرد و در جهان گردی کرد، به پیروزیها و خوشبختیهای زیادی دست یافت.
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی به سوی سرای مرگ حرکت کرد، در میانه راه دچار حادثهای شد که او را متوقف کرد.
هوش مصنوعی: دو صد هدیه از شوق به آن ناتوان میدهم به پای بانوی بانوان.
هوش مصنوعی: چراغ دل و چشمان فیلقوس، نورافکن کشور روم و روس است.
هوش مصنوعی: من نمیگویم او مانند مادر مهربان است، زیرا مقام او بالاتر از مادری است.
هوش مصنوعی: من از او دیدهام که زندگیام رونق پیدا کرده و به خاطر او به مقام و جایگاه بلندی رسیدهام.
هوش مصنوعی: ای کاش که در این دوران ز دیدن او هیچ چیزی به دست نیاوردم و فقط از بین رفت.
هوش مصنوعی: ای کاش که در خواب مرگ نمیرفتیم، زیرا نه از زیباییهای زندگی چیزی در دلم مانده و نه نشانهای از رشد و شادابی.
هوش مصنوعی: برای راحتی و آسایش خود، سختیها و مشکلات را تحمل میکنم و این مسیر دشوار را انتخاب کردهام.
هوش مصنوعی: من از این چشمه هیچ آبرو و اعتباری نیافتم و از خار زندگی، هیچ گلی از آرزوهایم هم نچیدم.
هوش مصنوعی: یک کشاورز با تجربه، درختی را در کنار زمینش کاشت و برای آن درخت از آب جوی چشمه استفاده کرد.
هوش مصنوعی: پس از گذشت سالها و تلاشهای فراوان، سرانجام میوه کار و زحمت به بار نشست و دهقان به امیدی تازه دست یافت.
هوش مصنوعی: ناگهان بادی شدید وزید که هم میوهها را از درختان انداخت و هم خود درختان را تحتتأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: درخت آشنایی من، که مانند اسکندر، مردی با تجربه و دانا است، مادر من همان زنی است که زحمتکش است و زمین را میکارد.
هوش مصنوعی: اگر من از ابتدا بر زمین بیفتم، هیچ چیز از دوام و بقای زندگی بر من نیست.
هوش مصنوعی: هیچ فرقی نمیکند که انسان باشد یا موجودی از جنس حیوان، همه در این دنیا به نوعی در یک مکان قدیمی به دنیا آمدهاند.
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی از این درد و مشکلات هیچکس با خوشی از این دنیا نرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی قاصد نامه را به آن مادر مهربان برد، من از او خبری گرفتم.
هوش مصنوعی: دل و جانش از غم میسوزد و چشمانش به خاطر این درد، اشک میریزند و خون میبارند.
هوش مصنوعی: بهتر است انسان عاقل و حکیم باشد و از رفتارهای ناپسند و ناسپاسی که برخی افراد دارند، دوری کند.
هوش مصنوعی: انسانی که در راه صبر قدم میگذارد، ناامیدی و اندوه ناشی از دوری را به فراموشی میسپارد.
هوش مصنوعی: انسانی که در تلاش است، مانند خورشید در آسمان است و نمیتواند در تاریکی پنهان شود. او مانند ماه هم نمیتواند به تنهایی در دنیای تاریک بماند.
هوش مصنوعی: اگر دل انسان شاداب و زنده باشد، حتی اگر در خفا و دور از چشم دیگران باشد، باز هم نشانهها و آثار آن در دنیا مشهود است. وقتی عشق و احساس عمیق در وجود فردی جاری است، اثراتی را به جا میگذارد که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: نه به باشکوهی موهای سنبل پردهای میزند و نه به تیزی ناخنها میتواند چشمهای را در گل ایجاد کند.
هوش مصنوعی: از درد و رنج فریاد نمیزنم و از دردهایم شکایت نمیکنم، چون نمیخواهم همچون خاک سیاه، چهرهام زرد و پژمرده شود.
هوش مصنوعی: اگر اندوه انسان به اندازهای باشد که نتواند آن را تحمل کند، مانند کوهی که به زمین میافتد، انسان نیز به خاطر اندوهش به سطحی پایین میآید.
هوش مصنوعی: بیا و مثل پادشاهان با شکوه و فخر، میزی بزرگ بگستران و مهمانی برپا کن، تمامی مردان و زنان را دعوت کن تا دور هم gathered شوند.
هوش مصنوعی: برای هر یک از آنها غذایی تهیه کن که به دلخواهشان باشد و نتوانند از آن دست بکشند.
هوش مصنوعی: پس از آن، بر آن جمع سوگند یاد کن و بر دستانشان قسم بگذار که به این عهد و پیمان وفا کنند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این وضعیت دشوار و سخت از فقدان عزیزش رنج میبرد، به خوبی میفهمد که چه درد و مشقتی را تجربه کرده است.
هوش مصنوعی: او اجازه نمیدهد که به این چیزها، مانند طعمهها، دست بزند و چشمش را از امید به آنها برمیدارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی دستش به غذا برسد و به یک لقمه از آن دست یابد، توانایی او برای رسیدن به دیگر چیزها از بین میرود و میتواند در آن لحظه از آن لقمه بهرهمند شود، ولی ممکن است از دیگر امکانات و منابع محیط خود غافل شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی از درد جدایی غمگین شود، جای تعجب نیست، چون زندگی در کنار افرادی که به شیوهای نادیده گرفته شدهاند، خوشایند است.
هوش مصنوعی: اگر انسان خردمند باشد، نباید در جمع دیگران تنها چیزی بخورد و به دیگران اهمیت ندهد.
هوش مصنوعی: چرا باید فرد باهوش و آگاه غمگین باشد، وقتی که از همان ابتدا میداند نتیجه کار چه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: سرانجام زندگی بر این زمین به مرگ و نابودی ختم میشود و انسان در نهایت به خاک برمیگردد و به حالتی ذلتبار در آنجا قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: کسی که به جای دیگران کار میکند، چرا باید غمگین باشد؟
هوش مصنوعی: تفاوتی بین انسانها نیست جز اینکه برخی اندکی جلوتر و برخی عقبتر هستند.
هوش مصنوعی: در پایان زندگی، وقتی که خواب ابدی در این دنیا را تجربه میکنیم، دیگر این چند روز تغییر و تفاوت چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: عمر گرانبهای من که به سرعت میگذرد، در وقتی معین به پایان میرسد و اکنون در حال انقضای آن هستم.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که هر روز بر ثروتم اضافه میشود و این افزایش میتواند به حدی برسد که از صفر به سیصد برسد.
هوش مصنوعی: هیچ دستاوردی از آنچه جاودانه نیست، امیدی به رهایی از چنگال مرگ وجود ندارد.
هوش مصنوعی: نیم من فقط آن پرندهای است با صدای دلنشین که تمام دنیای من را مانند یک قفس محصور کرده است.
هوش مصنوعی: بدن من در قفس گرفتار بود و از درد و رنج رنج میبرد، اما دل من به شدت آرزوی آزادی و زیبایی باغ را داشت.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از قفس رها شود و به باغ برود، و نور چراغش از دود جدا گردد.
هوش مصنوعی: حالا به باغ آمدهام و بهار را در مسیر نگاهام قرار دادهام، انتظار میکشم.
هوش مصنوعی: چیزی از من باقی مانده که به من میرسد و از این فضای تاریک و غمانگیز به روشنایی و زیبایی میرسد.
هوش مصنوعی: به یک مکان برویم و در آنجا با هم استراحت کنیم؛ اینجا پایان نامه من است و خداحافظ.
هوش مصنوعی: وقتی نامهای با محتوایی مشخص به دستش رسید، انگار که زندگیاش به پایان رسیده بود.
هوش مصنوعی: او به یاد و نام محبوبش، با دل شکسته و خون دل، رنگ و بویی خاص بخشید و از شدت عشق و درد ناشی از دوری او، نشان و علامتی به جا گذاشت.
هوش مصنوعی: او را بوسید و هدف را نام برد و فهمیدن آنجا را به پیامآور سپرد.
هوش مصنوعی: بیایید ای ساقی، تا با شراب گسسته، موضوع را از میان پیامرسان و نامهبردار روشن کنیم.
هوش مصنوعی: بار سنگینی که بر دوش داریم را برمیداریم و به سراغ درگاه وصال و نزدیک شدن به معشوق میرویم.
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، تا با صدای دلانگیز تو، نوای خوشی را بر کاغذ بنویسیم و صدای زنگینی را شکل بدهیم.
هوش مصنوعی: آتش اشک و آه ما را روشن میکند، و با آن هم دل خود را میسوزانیم و هم نوشتههایمان را.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.