گنجور

 
جامی

ای درین تنگ فضا گشته اسیر

زیر تیغ و قلم شاه و وزیر

گه ز تیغ ستمی همچو قلم

فرق سر شق شده رنج و الم

گه به زخم قلمی همچون تیغ

غرق خون مانده افسوس و دریغ

جگری گیر به دندان دو سه روز

بنشین خرم و خندان دو سه روز

پرده تنگدلی ساز مکن

داستان گله آغاز مکن

همچو زخم از اثر تیغ بخند

لوح سان نقش قلم را بپسند

نفع شه بیش بود از ضررش

خیر او نیز هم افزون ز شرش

شکر نفعش چو نگفتی هرگز

چون گل از وی نشکفتی هرگز

این همه از ضرر او گله چیست

خیر بین شو ز شر او گله چیست

گنج بی رنج ندیده ست کسی

گل بی خار نچیده ست کسی

گر نه شه داور عالم بودی

کار عالم همه در هم بودی

گر شبان پاس ندارد رمه را

گرگ از پای درآرد همه را

باغبان گر نزند بانگ به باغ

قرص انجیر شود نان کلاغ

تیغ او گر به میان سد نشود

کید یأجوج فتن رد نشد

رمح او شاخ سعادت ثمر است

که ازو کام امل میوه خور است

خود او بیضه سیمرغ ظفر

طایر دولت از آنجا زده پر

بر تن او زره پر خم و تاب

چشمه ساری خوی مردیش زهاب

تیر او مرغ پران سوی به سو

نامه مرگ بر جان عدو

بر کمانش که ز هر گوشه زه است

زو به صید ظفرت توشه ده است

افسرش کنگره دولت توست

کمرش بسته پی خدمت توست

قهر او گر نشود شحنه شهر

شهد در کام کسان گردد زهر

خلق او گر نشود لطف طلسم

بگسلد رابطه روح ز جسم

در حضر روشنی جاهت ازوست

در سفر ایمنی راهت ازوست

سوی تو ظلمی ازو گر ره کرد

دست ظلم دگران کوته کرد

تخم روزیت که دهقان کارد

مکنت از بازوی سلطان دارد

تاجران رخت که از راه آرند

سوی شهر از مدد شاه آرند

پاسبان شبت از دزد ویست

جارس روز تو بی مزد ویست

خویش و بیگانه ازو قافله شو

راه و بیراهه ازو قافله رو

سنت و شرع ازو پشت قوی

شرع دان زو بلدی و بدوی

مسجد و منبر ازو معمور است

دین و دولت ز خرابی دور است

این همه کارگر و کارگری

نیست جز بهر تو چون در نگری

قدر هر یک که شمردم بشناس

پیشه کن قاعده شکر و سپاس

از برای تو یکی کارگزار

کز پی مزد کند این همه کار

گر دو صد گنج گهر افشانی

مزد یک روزه ادا نتوانی

نیست یک نقد که گیرد ز تو شاه

مزد یک کاربر کار آگاه

این همه ناله و فریاد که چه

این همه طعنه بیداد که چه

گرچه پیش تو بود ظلم نمای

شاید آن عدل بود پیش خدای

ای بسا عدل که دارای جهان

کرده در صورت ظلم است نهان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode