گنجور

 
۱۶۲۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۸ - وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی

 

... این همی گفت و رخش در عین گفت

نرگس و گلبرگ و لاله می شکفت

تاب رو و چشم پر انوار او ...

مولانا
 
۱۶۲۲

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۰ - تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی

 

... هر که دید او مر ترا از دور گفت

کو در آن صحرا چو لاله تر شکفت

او نداند که تو همچون ظالمان ...

مولانا
 
۱۶۲۴

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۱ - بقیهٔ قصهٔ آهو و آخر خران

 

... ور لباسم کهنه گردد من نوم

سنبل و لاله و سپرغم نیز هم

با هزاران ناز و نفرت خورده ام ...

مولانا
 
۱۶۲۵

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۴ - تفسیر خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین و تفسیر و من نعمره ننکسه فی الخلق

 

... گشته در پیری دو تا هم چون کمان

رنگ لاله گشته رنگ زعفران

زور شیرش گشته چون زهره زنان ...

مولانا
 
۱۶۲۷

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۱ - قصهٔ درویشی کی از آن خانه هرچه می‌خواست می‌گفت نیست

 

... هم نه ای بلبل که عاشق وار زار

خوش بنالی در چمن یا لاله زار

هم نه ای هدهد که پیکی ها کنی ...

مولانا
 
۱۶۲۸

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۲

 

چشمی که نظر بدان گل و لاله کند

این گنبد چرخ را پر از ناله کند ...

مولانا
 
۱۶۲۹

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹۳

 

دل جمله حکایت از بهار تو کند

جان جمله حدیث لاله زار تو کند

مستی ز دو چشم پرخمار تو کند ...

مولانا
 
۱۶۳۰

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۱

 

ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز

وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز ...

مولانا
 
۱۶۳۱

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶۴

 

ای نرگس پر خواب ربودی خوابم

وی لاله سیراب ببردی آبم

ای سنبل پرتاب ز تو درتابم ...

مولانا
 
۱۶۳۲

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸۱

 

بوی دهن تو از چمن می شنوم

رنگ تو ز لاله و سمن می شنوم

این هم چو نباشدم لبان بگشایم ...

مولانا
 
۱۶۳۳

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳۳

 

دوش از سر مستی بخراشید رخم

آندم که زروش لاله میچید رخم

گفتم مخراشش که از آنروز که زاد ...

مولانا
 
۱۶۳۴

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰۷

 

... در کشته شادی همه غم میدرویم

چون لاله کم عمر در این دشت فنا

تا سر زده از خاک ببادی گرویم

مولانا
 
۱۶۳۵

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳۳

 

آن لاله رخی که با رخ زردم از او

وان داروی دردی که همه دردم از او ...

مولانا
 
۱۶۳۶

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الخامس » مناجات

 

... پرسید یکی که عاشقی چیست       گفتم که چو من شوی بدانی

هر شبانگاهی که طاس مرصع زحل بر سر پایه چرخ می درخشید نسر طایر گرد هامون گردون می گردید مشتری از باغ فلکی چون لاله از دامن راغ می تافت زهرە زیبا پیش شمع جوزا برکارگاه ثریا دیبای چگلی می بافت هر شبانگاهی که چنین طناب ظلمت خود بگسترانیدی حبیب عجمی از عبادتگاه خود به نزد عیال آمدی عیال و فرزندان همه روز منتظر بوده که شبانگاه پدر درآید و ما را چیزکی آرد راست چون حبیب نماز شام درآمدی دست تهی عرق خجالت بر جبین او نشسته انگشت تشویر به دندان گرفته که با زن و فرزند چه عذرگویم عیال گفتی هیچ آورده ای

حبیب گفتی که استادم وکارفرمایم سیم حواله به روز آدینه کرده است آن یک هفته عیال و فرزندان منتظر می ماندند چون روز آدینه آمد و خورشید رخشان سر از برج قیرگون خود برزد حبیب از خجالت کنجی رفت و می نالید و می گفت ای دستگیر درماندگان حبیب را خجل مگردان

ملک جل جلاله بزرگی را به خواب نمود و از واقعه او خبر دادکه حبیب با عیال هفته ای است که به امید کرم ما وعده به روز آدینه می دهد آن بزرگ چندانی زر و گندم گوسفندان و تختهای جامه و غیر آن به خانه حبیب فرستادکه در خانه نمی گنجید همسایگان و خلق حیران ماندندکه این ازکجاست

آرندگان گفتندکه کارفرمای حبیب عذر می خواهدکه این ماحضری را خرج می کنید تا دیگر رسیدن ...

مولانا
 
۱۶۳۷

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... گلاب تازه دهد شاخ خیزران ترا

به رنگ لاله برآید رخ تو با دل من

زخون دیده دهد آب گلستان ترا ...

مجد همگر
 
۱۶۳۸

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... باغ معانی است ضمیرم ولی هنوز

گل ها و لاله هاش همه نشکفیده اند

آن آهوان که نافه مشک است خونشان ...

مجد همگر
 
۱۶۳۹

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... عذار و خط ترا از سرشک من چه زیان

به روی لاله و سنبل خود از مطر چه رسد

از آب چشم منت نرم می نگردددل ...

مجد همگر
 
۱۶۴۰

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... تبارک الله یارب که دیده در باغی

که سرو لاله و لاله بنفشه بر دارد

قدش که جان روان است چون روا دارم ...

مجد همگر
 
 
۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۳۶۲