ای ملکی که ذاتت باقی و قایم است و ملکی و دولتی که تو بخشی دایم است، مُلک توحیدمان تو داده ای بی سابقهٔ خدمت و بی لاحقهٔ طاعت، تاج زرین «ولقدکرمنا» بر فرق ما نهاده ای، به ناشکری ما و به تقصیر ما به تاراج قهر از سرما برمگیر. دشمن ابلیس به قصد ما،گرد ما تکاپوی می کند مکرها می اندیشد تا جامهٔ آشنایی و خلعت روشنائی از سرما برکشد. ای خالق دشمن و دوست! این بندگان را دشمن کام او مگردان. دوست شفیع و نور رفیع پیغامبر ماست صلوات الله علیه کمر شفاعت بر میان بسته است و برگوشهٔ صراط ایستاده تا زمرۀ امت را از دود عذاب، بسلامت گذراند. آن آفتاب عالم و رحمت بنی آدم را بر ما مشفق و مهربان گردان و به ستاری خویش ما را از او خجل مگردان. ای مُلک تو را از ثواب دادن مطیعان زیانی نی، و از عذاب کردن مجرمان سودی نی! به حق جگرهای کباب گشته از تاب آتش محبت تو که جگر ما را به آتش فراق ابد سوخته مگردان. هرچه خواهی، توانی کرد و هر عتاب که فرمایی، سزاوار آنیم و جز فضل و رحمت تو حیله و چاره ندانیم، ای چاره گر بیچارگان و ای پناه آوارگان! سایهٔ لطف ابدی بر سر ما انداز و انعام عامت که دل دوستان را صدف دُرِ توحیدکرده است، آلایش ما را بدان انعام، آرایش گردان. صدف دل ما را به دست تلف، عذاب مده. پیش خَلَف و سَلف ما را رسوا مکن. چون جهان بکام توست و فلک غلام توست و قاهران آسمان و زمین مقهور تواند و نیّرات درخشان،گدای نور تواند و ملوک و سلاطین زکات خوار دولت منصور تواند، از چنین دولتی که ما را واقف کردی محروم مگردان، ما را تمام از خود، بیخودگردان.
بادۀ عشق در ده ای ساقی تا شود لاف عقل در باقی
از آن شرابی که در روز الست، ذرات ارواح، مست وار «بلی» گفتند، تمام بر ما ریز، ما را از دست صدهزار اندیشه و وسوسه باز خر.
ای ساقی از آن باده که اول دادی رطلی دو در انداز و بیفزا شادی
یا چاشنئی از آن نبایست نمود یا مست و خراب کن چو سر بگشادی
آغاز و افتتاح این خبر به حدیثی کنیم از اخبار خوش آثار سرور و مهتر و بهتر عالم و آدم، رسول ثقلین، آفتاب کونین، رحمت عالم، فخر بنی آدم، آنکه پیش از آنکه آفتاب وجودش از مشرق آب وگِل برآید، آثار نورش چون صبح، عالم را از نور پرکرده بود. چنانکه می آورندکه قحطی افتاده بود درمکه پیش از این،کافران به نزدیک عبدالمطلب آمدندکه آخر تدبیر این چیست؟کسی بایستی که حلقهٔ در رحمت بجنبانیدی و بر در قضا تقاضاکردی که آتش قحط، دود از خلق برآورد، هم اکنون نه حیوان ماند و نه نبات، هم اکنون نفی شود خطهٔ اثبات. عبدالمطلب گفت: مرا باری نه بر آسمان آبروی است و نه در زمین، اما نوری بود در پیشانی من از عدن عدنان آمده بر ناف عبد مناف،گذرکرده، آن را به ودیعت به عبدالله دادند. عبدالله به امانت به ایمنه سرپد. اکنون آن نور به عالم ظهور آمده است. او را بیارید تا به حرمت او از خدا باران خواهیم، باشدکه به دولت او کاری برآرید.
محمد (ص) را بیاوردند. عبدالمطلب پیش او برخاست، او را درصدر نشاند.
گفتند: طفلی را بر صدر مینشانی؟
گفت: آری اگر چه بصورت من در صدر نشسته ام، اما از بارگاه معنی غلغله میشنوم که او به صدر از تو حق تر است. بعد از آن عبدالمطلب او را بنواخت، چنانکه پادشاه زادگان را بندگان می نوازند و به در خانهٔ کعبه آورد. با او بازی می کرد و او را برمی انداخت، چنانکه عادت است که طفلان را به بازی به دست براندازند وگفت: ای خداوند! این بندۀ توست محمد وگریه بروی افتاد.
دایهٔ لطف قدیم را مهر بجنبید، دریای رحمت به جوش آمد، بخاری از جانب زمین برآمد و بر چشم ابر زد، باران باریدن گرفت به اطراف، چاه ها وگرداب ها پر و نباتها سیراب شدند. عالم مرده زنده شد. چون به سبب ذات مبارک او، در هنگام طفولیت کافران بت پرست از بلا خلاص یافتند، روزی که این شفیع قیامت،کمر شفاعت بر میان بندد و شفاعت کردن گیرد به ذات خود، آن رحمت بی پایان کی روا داردکه مومنان در عقوبت مانند؟ این مهترکه شمّه ای از فضایل او شنیدی، چنین می فرمایدکه:
«العلم حیوة القلوب و العمل کفارة الذنوب. الناس رجلان: عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاة و سایر الناس همج ارتعوافی ریاض الجنه، قیل و ما ریاض الجنه قال حلق الذکر قیل و ما الرتوع؟ قال: الرغبة فی الدعاء من احب العلم و العلماء لم تکتب له خطیئته قطّ» صدق رسول الله
رسول کاینات، مهتر و بهتر موجودات صلی الله علیه و سلم چنین می فرماید: العلم حیات القلوب: علم زندگی دلهاست، زیرا علم آگاهی دل است. آگاهی زندگی است، بی آگاهی مردگی است. چون دست تو بی خبر شود، از سرما وگرما خبر ندارد و از زخم خبر ندارد،گویی که: دستم مرده است. اکنون اگر دل اشارت کند دست راکه کوزه را برگیر و دست، اشارت دل را فرمان نبرد، اگر به عذری و رنجی باشد، آن دست را مرده نگویند زیرا اشارت دل را فهم میکند و می خواهدکه بکند، اما منتظر است که رنج از او برود. اما آن دستی که هیچ خبر ندارد از اشارت دل و هیچ عمل نکند و دل را جاسوسی هم نکندکه نداندکه سرماست یاگرماست یا آتش است یا زخم است، آن دست مرده باشد و همچنین هر آدمئی که نداند و حس نیابدکه اثرگرمای طاعت چیست و اثر سرمای معصیت چیست و اثر زخم عتاب چیست، آن شخص همچو آن دست مرده باشد، صورت شخص هست ولی معنی نیست، چنانکه بر سر بستانها شخصی سازند از بهر مترس. شب کسی پنداردکه پاسبان است که باغ و بوستان را نگاه میدارد. او خودکسی نباشد. آنهاکه به نور صبح بدو نگرند، دانندکه کسی نیست: «و ترا هم ینظرون الیک و هم لایبصرون». اگر تو از ظلمت نفس و هوی بیرون آیی و در نور صبح دل درآیی و به نور دل بنگری، اغلب خلق را در بستان دین، همچو آن مترس بستان بینی.
میدان فراخ و مرد میدانی نی حوال جهان چنانکه میدانی نی
ظاهرهاشان به اولیا ماند لیک در باطنشان بوی مسلمانی نی
نعوذبالله. دیگر چه می فرماید رسول محبوب: «و العمل کفاره الذنوب» یعنی عمل صالح، عملهای بد را محو کند و پاک کند. مثلاً تو اندیشیدی که فلان کس در حق من چنین بدکرد و چنین سعی و دشمناذگی کرد، ترا خشمی آمدکه او را بزنم و در زندان کنم. باز اندیشیدی که فلان روز چنین نیکویی کرد و چنین خدمت کرد و از بهر من به فلان کس جنگ کرد آن خشم از تو رفت وگفتی: نشاید چنین دوستی را آزردن، آن خطا که کرده بود، بقصد نبود و عذر خواستن گرفتی. همچنین اکرم الاکرمین طاعتها فرمود و آموخت بندگان را تا عذر خواه بدی و فساد شود، چنانکه داروها آفرید تا دفع بیماریها باشد و جوشن ها و زره ها و سرپها آفرید تا دفع زخم شمشیر و تیر و نیزۀگناهان باشد شمشیرگرکه شیطان است، شمشیر تیز میکند و سرپگرکه عقل و علم است، سرپ را محکم می کند و تیر تراش نفس، پیکان را سر تیز می کند و زره گر توبه، حلقه های زره را تنگ و محکم می کند. این عامل قهر است و آن عامل لطف. ای برادر! سوی تیغ میروی بی سرپ توبه و طاعت مرو.
دیگرچه می فرماید: «الناس رجلان: عالم و متعلم علی سبیل النجاة» عالم همچون قلاوز است مر مسافران ره روان را به کار آید. کسی را که دل سفر آخرت ندارد، چه داند قدر قلاوز را؟ عالم، طبیب است مر علتهای صعب را. بیمار زار داند قدر طبیب را، زر و مال فدا می کند و منت بر جان خود می نهد. مرده چه داند قدر طبیب را؟ داروکسی را به کار آیدکه دردی دارد آنکه درد ندارد به گوش می شنود او چه داند قدر دارو را؟کسی راکه درد چشم نیست، داروی چشم را چه کند؟ آن راکه درد چشم است، نیم درم سنگ داروی چشم، پیش او صدهزار درم می ارزد.
آن شنیدیکه رفت نادانی به عیادت به درد دندانی
گفت: بادست ازین مباش حزین گفت: آری ولی به نزد تو این
بر من این غم چوکوه پولادست چون تو زین فارغی، ترا بادست
اکنون دانشِ راه دین و دانشِ مکر نفس و دفع مکر او و دانش راه روشنایی دل و دین، آنکس داند اکنون که روزی روشنایی دیده باشد و جان او روزی دولت چشیده باشد و از آن دولت به روز محنت افتاده باشد و ازمیان گلستان و سیبستان و شکرستان بی نهایت در تاریکی خارستان گرفتار شده باشد، همچو آدم و حوا، بهشت دیده و نعمت بهشت چشیده به شومی نفس و مکر شیطان،گندم معصیت ناگاه خورده و از چنان بهشت و بوستانی، به چنین زندانی و خاکدانی افتاده که «اهبطوا منها جمیعا» لاجرم چندین سال گریان باشد و دست بر سر میزند و در آفتاب می گردد و می گرید تا از آب دیدۀ او زمین هندستان دل، چنین داروها و عقاقیر بروید. آب دیدۀ گناهکاران، داروست در این جهان و در آن جهان.
گر نبودی سوز سینه و آب چشم عاشقان خودنبودی درحقیقت آب وآتش در جهان
تا آتش به چوب نرسد، چگونه سوزد؟ و چون یک سر چوب نسوزد، از آن سر دیگر آب چون روان شود؟
ای شمع زرد روی که با اشک دیده ای سر خیل عاشقان مصیبت رسیده ای
فرهاد وقت خویشی، میسوز و میگداز تا خود چرا ز صحبت شیرین بریده ای؟
بعضی گویند: شمع از بهر آن گریدکه آتش هم خانهٔ او شده است و بعضی می گویند: از بهر آن می گریدکه شهد شیرین از خانهٔ او رفته است، او به زبان حال می گوید:
حال شبهای مرا همچو منی داند و بس تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد
*
پرسید یکی که: عاشقی چیست؟ گفتم که: چو من شوی بدانی
هر شبانگاهی که طاس مرصع زحل بر سر پایهٔ چرخ می درخشید، نسر طایر گرد هامون گردون می گردید، مشتری از باغ فلکی چون لاله از دامن راغ می تافت، زهرۀ زیبا پیش شمع جوزا، برکارگاه ثریا، دیبای چگلی می بافت، هر شبانگاهی که چنین طناب ظلمت خود بگسترانیدی حبیب عجمی، از عبادتگاه خود به نزد عیال آمدی عیال و فرزندان همهٔ روز منتظر بوده که شبانگاه پدر درآید و ما را چیزکی آرد. راست چون حبیب نماز شام درآمدی، دست تهی عرق خجالت بر جبین او نشسته، انگشت تشویر به دندان گرفته که با زن و فرزند چه عذرگویم؟ عیال گفتی: هیچ آورده ای؟
حبیب گفتی که: استادم وکارفرمایم، سیم، حواله به روز آدینه کرده است. آن یک هفته، عیال و فرزندان منتظر می ماندند. چون روز آدینه آمد و خورشید رخشان سر از برج قیرگون خود برزد، حبیب از خجالت کنجی رفت و می نالید و می گفت: ای دستگیر درماندگان حبیب را خجل مگردان.
ملک جل جلاله بزرگی را به خواب نمود و از واقعهٔ او خبر دادکه حبیب با عیال، هفته ای است که به امید کرم ما، وعده به روز آدینه می دهد. آن بزرگ چندانی زر و گندم گوسفندان و تختهای جامه و غیر آن به خانهٔ حبیب فرستادکه در خانه نمی گنجید. همسایگان و خلق حیران ماندندکه این ازکجاست؟
آرندگان گفتندکه: کارفرمای حبیب، عذر می خواهدکه این ماحضری را خرج می کنید تا دیگر رسیدن.
گفتند: سبحان الله! حبیب، مزدوری و خدمت کدام کریم کرده است که چندین خزینه و نعمت می کشیدند؟ آن اندازۀ کرم آدمیان نیست، مگر خدمت حق می کرده است که اکرم الاکرمین است؟
لطفت به کدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد؟
شبانگاه حبیب از عبادتگاه خود به هزار شرم بازگشت که: امروز چه عذرگویم؟ بهانه ای می اندیشید چون به نزدیک خانه آمد در این اندیشه، عیال و فرزندان درپیش دویدند، در دست و پای او می افتادند و همسایگان سجده می کردند، زهی کریمی که تو خدمت اوگزیدی و مزدوری اوکردی، زهی بخشنده، زهی بخشاینده که خانهٔ ما را همچو انار پرگوهرکرد. خانه، مال و نعمت را برنمی تابد. تدبیر خانهٔ دیگر می بایدکرد. ایشان از اینها برمی شمردند و حبیب می پنداردکه بر او افسوس میکنند و تَسْخَرْ میزنندکه هفته ای استکه ما را با آدینه وعده می دهد چون آدینه آمد،گریختی این ساعت می آیی خواست گفتن مرا افسوس مدارید، ازگوشهٔ بیگوشه آواز آمد، آوازی که آوازهای همهٔ عالم از آدمی و پری و فرشته، خروشانند و نعره زنانند و ربناگویانند. در آن آواز این بود که: ای حبیب ما! آنکرامت و عطای ملک قدوس است نه استهزا و افسوس است، آن همه زرها وگوهرها و تختهٔ جامه ها وگوسفندان و شمع که فرستادیم ایشان را، مزد خدمت تو نیست، حاشا ازکرم ما! آن استخوانی است که انداختیم پیش سگان نفس ایشان، آن نفس خصومت گر بیشین طلب بدگمان ایشان انداختیم تا بدان استخوان مشغول شوند عیال و فرزندان، ترا به تقاضای سخت از نماز و حضور ما برنیاورند. ای نفس! بتر از آنگاوی که در اخبار آورده اندکه در ساحلی از ساحلها، حق تعالی گاوی آفریده است از مدت شش هزار سال پیش، هر روزی که بدمد، آنگاو از خواب بیدار شود، صحرای آن ساحل راکه چشم به کنار آن نرسد، سبز و پرگیاه بیند، چندان بلند آنگیاه که گاو در اوگم شود و آن گاو تنها، او را مزاحمی نی. درافتد و آن گیاهها را همه بخورد، جوع البقر از این رو نام نهاده اند طبیبان رنجوری را. چون شب شود، آن همه گیاه ها را خورده باشد آن گاو و فربه شده چنانکه افزون از صفت. بعد از آن نماز شام نظرکند در آن همه صحرا، یک بند گیاه نبیند.
آن گاو با خودگوید: امروز چندین گیاه ببایست تا سیر شدم. شکم پرکردم. آه فردا چه خورم؟ چندان آه کند و غم فردا بخوردکه همچنان لاغر شودکه بود و هیچ دریادش نیایدکه بارها من چنین غم خورده ام به هرزه و حق تعالی به خلاف گمان من، صحرا را پرگیاه سبز و تر و تازه گردانید، چندین سال است.
پاک آن قادری که رایت نصرت بر اولیای خود آشکارا کرد و آن قهاری که بر اعدای خود آیت حجت پیداکرد و آن کریمی که دوستان خود را خلعت سیادت و سعادت پوشانید و آن عادلی که بر دشمنان خود، باران خواری و نگوساری بارانید.وحی فرستاد بر آن نبی با خبر محمد رسول الله، صلی الله علیه و سلم: ای محمد! مراکه آفریدگارم، در عالم غیب در هرکنجی صدهزارگنج است که خاطر هر ناگنجی بدان نرسد.
«حجاب دیدۀ نامحرمان زیادت باد»
آن راکه خواهیم برگزینیم و خانهٔ سینهٔ وی را مفتاح خزاین غیب گردانیم و انوار بی شمار بروی نثارکنیم و مدد لطایف بی عدد بروی ایثارکنیم و تقوی را دثار وی گردانیم تاکلام نامخلوق ازوی خبر می دهد: «هدیً للمتقین الذین یؤمنون بالغیب» دست ایشان به گنج نعمت غیب رسد در بحر آلاء و نعما غریق شوند، در سراپردۀ قدم، قدم بر بساط فضل نهند ازکاس محبت، شراب الفت چشیده و شخص دولت ایشان سر به ثریا کشیده و قلم و لوح این رقم به روزگار ایشان زده. «ان الابرار لفی نعیم»، در آن برگزیدن کس را بر من اعتراضی نی، آن راکه خواهم بردارم و آن راکه خواهم فروگذارم، تا نهاد یکی را عیبهٔ عیب گردانیم و سرمهٔ بی خبری در دیدۀ وی کشیم تا عسل کسل از شرابخانهٔ ابلیس علیه اللعنه می نوشدکه: «و ان الفجار لفی جحیم».
اما فتح بابی که طالبان شریعت و سالکان طریقت را باشد، هیچ شبی از ایشان گرد آن نگردد چون فتح باب اصلی نه وصلی از عالم غیب، نه از عالم ریب، از نزد عالم الغیب به سالکی یا به عاشقی رسد از غیب، در فرع بایدکه راست رود تا خود را از این دریای بی پایان، این نفس طرار خودپرست و این هوای غدار منگوی که او فرعون بی فر و عون استکه «انا ربکم الاعلی» می گوید و از آهنگ نهنگ نفس بگریزد و در حبل متین آویزد که: «واعتصموا بحبل الله» و این کلمه را ورد خود سازد و ازگفتهٔ من، خود را عنوان نسازد که «فذلک حرمان» بر جریدۀ جریمهٔ خودکشد و از آن رقم این آیت که: «فخسفنا به و بداره الارض» اهل دنیا آرد و هوا در هاویه زند تا جماعتی از ایشان، در هوای بُعد افتادند، از بی باکی و ناپاکی حلال و پاک بگذاشتند، مشغول جام و جامه و غلام و حطام و مرکب و ستام شدند. و به چربی لقمه و بزرگی طعمهٔ لذت ساختند تا خود را در آتش دوزخ انداختند و حطب جهنم شدند.
«اولئک کالانعام بل هم اضل» و «سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون» لاجرم در عالم قیامت ورد ایشان این باشدکه: «یالیتنی کنت تراباً» و جماعتی از معاصی روی گردانیدند و دنیا را ردکردند، با خلق انس گرفتند نه برای خدا برای آنکه ایشان را عابد و زاهد خوانند. ایشان از صدق این حدیث بی خبرند، بانفاق آشنا گشته اند این چنین سالوسی را از بهر جاه دنیا چه آید؟ «فمثله کمثل الکلب» تا به فروغ دروغ ایشان مغرور شدند و بر هوای نفس رفتند، نه بر درس شرع «و من سنّ سنة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها». در قیامت همهٔ مطیعان را ثواب جزا باشد و او در وحلِ «ظلمات بعضها فوق بعض» بماند نه در دنیاکامی داشته و نه در عقبی کام داشته این مفلسان در عقب مخلصان می آیند و همی گویندکه:«انظرونا نقتبس من نورکم» جواب می آید: «قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوانورا» آن قوم، خودپرستانند تا قرآن کریم برسید طریقت و مفتی شریعت گوید: «افرایت من اتخذ الهه هواه و اضلّه الله ... الایه».
یک جماعتی دیگرکه عقل آن جهانی داشتند و بوی اخلاص به مشام ایشان رسیده بود، قدم بر هوای نقد نهادند و نفس شوم را قهرکردند طمع آن را، تا نفس ایشان به هوای ابد رسد و فردوس اعلی، مطلب ایشان گردد و این بشارت از قرآن کریم به سمع جمع رسیده بود: «و فیها ما تشتهیه الانفس». این گروه از هوای نفس گذشتند، اما میراث ابلهی بردندکه صدر نبوت خبرکرده است که: «اکثر اهل الجنة البله» باز جماعتی قدم بر هوای نفس نهادند و دنیا و لذت دنیا را پشت پای زدند و عقبی را به آنکه خلعت بقا داشت، پشت دست زدند از صورت دعوی در حقیقت معنی آویختند و این طایفه، سالکان طریقت و طالبان عین حقند تعالی و تقدس که در انوار الله افتاده اند. گاه هست از جمال احدیت شدند وگاه نیست کمال صمدیت گشتند. در نیست، هست و در هست، نیست لطف و قهر بماندند. این طایفه، انبیااند صلوات الله علیهم اجمعین.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به ستایش خداوند و پیامبر اسلام (ص) میپردازد و از رحمت و بخشندگی خداوند صحبت میکند. او به توحید و وحدت الهی اشاره میکند و از نعمتها و لطفهای الهی از قبیل شفاعت پیامبر برای بندگان یاد میکند. شاعر به ضعف انسانها در برابر وسوسههای شیطانی و معصیتها اشاره کرده و درخواست میکند که خداوند آنها را از عذاب محفوظ بدارد. همچنین از جایگاه علم و عالم صحبت میکند و بیان میکند که علم حیات قلبها و عمل صالح گناهان را میپوشاند. در نهایت، شاعر به اهمیت ترک دنیا و توجه به آخرت میپردازد و بر لزوم پیروی از سیرت انبیاء و سالکان حقیقت تأکید میکند. متن به صورت کلی سخنانی در مورد اعتقادات اسلامی و تقویت ایمان بدون تکیه بر مادیات را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: ای خداوندی که ذاتت همیشگی و پایدار است و ملکت و حکومتی که به تو تعلق دارد همیشگی و دائمی است، تو برای ما ملکه توحید را بدون هیچ سابقهای از خدمت و طاعت عطا کردهای. بر سر ما تاج کرامت نهادهای، حال آنکه ما ناشکری کردهایم و به دلیل کوتاهیهای خود، از قهر تو در امان نیستیم. ابلیس به ما دشمنی میورزد و به تکاپو افتاده است تا لباس آشنایی و نور را از ما بگیرد. ای خالق دشمن و دوست! این بندگان را به دشمنی ابلیس تبدیل نکن. پیامبر ما که شفیع و نور رفیع است، خود را برای شفاعت آماده کرده و در کنار صراط ایستاده تا پیروانش را از آتش عذاب نجات دهد. ای خالق عالم، رحمت خود را بر ما نازل کن و ما را از خجالت نسبت به خودت در فضیلت و رحمتت محفوظ بدار. تو هیچ زیانی از پاداش دادن به بندگان مطیع نداری و از عذاب کردن گناهکاران نیز سودی نمیبری. به خاطر دلهای دردمند ما، که در آتش عشق به تو سوختهاست، ما را در آتش فراق معذب مکن. هر چه بخواهی، توانایی انجام آن را داری و ما سزاوار هرگونه عتابی هستیم. ای چارهساز بیچارهها و پناه آوارگان! سایه لطف ابدیات را بر سر ما فرود آر و انعام خود را که دلهای دوستان را با نور توحید آراسته است، بر ما نازل کن. دل ما را از عذاب خود دور نگهدار و ما را در پیش اهل زمان خود رسوا نکن. چرا که جهان به دستان توست و آسمان و زمین زیر سلطه تو هستند. از چنین دولتی که ما را آگاه کردهای، ما را محروم مگردان و ما را از خود بیخود کن.
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی از عشق به من بده تا عقل و اندیشهام ناپدید شود و فقط شور و شوق باقی بماند.
هوش مصنوعی: از آن شری که در روز الست، ذرات ارواح به حالت مستی «بلی» گفتند، همه بر ما نازل شود و ما را از دسیسهها و افکار فراوان آزاد کند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از همان شرابی که در ابتدا به ما دادی، دو جام پر کن و شادمانی را افزون کن.
هوش مصنوعی: یا باید از آن استفاده کنی و برایش چاشنی درست کنی، یا اینکه با بیخیالی و بیتوجهی، خود را غرق در آن کنی.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف شخصیت بزرگی میپردازد که به عنوان رحمت برای جهان و فخر انسانها شناخته میشود. او پیش از ظهورش، نورش عالم را روشن کرده بود. در زمانی که قحطی، دچار مکه شده بود، کافران به عبدالمطلب مراجعه کردند و به دنبال راه حلی برای این مشکل بودند. عبدالمطلب در جواب گفت که او نزد خداوند مقامی ندارد، اما نوری در وجودش هست که از نسلش میآید و میتواند به حل مشکلات کمک کند. او به اهمیت آن نور اشاره کرد و گفت که اکنون زمان ظهور آن نور فرا رسیده است و باید او را به نزد خود بیاورند تا با دعا از خداوند باران بخواهند و شاید بدین وسیله معجزاتی رخ دهد.
هوش مصنوعی: عبدالمطلب، جد پیامبر محمد (ص)، او را به جمع حاضر آورد و سپس او را در جایگاه بالا نشاند.
هوش مصنوعی: گفتند: آیا میتوانی کودک را در مقام بالاتری قرار دهی؟
هوش مصنوعی: گفت: بله، هرچند من در جایگاه بالا نشستهام، اما از جایی که معنی و مفهوم در آنجا هست، صدای بلندی میشنوم که او به این مقام از تو شایستهتر است. سپس عبدالمطلب با مهربانی او را نوازش کرد، به گونهای که پادشاهان با فرزندان خود رفتار میکنند و او را به در خانه کعبه آورد. با او بازی میکرد و او را پایین میانداخت، مانند بازیهایی که معمولاً با کودکان انجام میشود و گفت: ای خدا، این بنده توست محمد و سپس بر روی زمین افتاد و گریه کرد.
هوش مصنوعی: مادری که محبت و لطفش بینظیر است، با شوق و عشق به جوش آمده، دریای رحمت و بخشش آغاز شده است. بخاری از زمین برخاسته و بر ابرها نشسته، باران شروع به باریدن کرده و اطراف را سیراب کرده است. چاهها و گردابها پر شده و گیاهان به زندگی دوباره برگشتهاند. جهان مرده زنده شده است. او که با وجود خود در دوران کودکی کافران پرستشکننده بت را از عذاب نجات داده، در روز قیامت که شفیع بزرگ الشفاعت مشغول شفاعت است، آیا رحمت بیپایانش بر مومنان مانند عذاب خواهد شد؟ این بزرگوار که تنها بخشی از فضایلش را شنیدهای، چنین میگوید:
هوش مصنوعی: علم، زندگی دلهاست و عمل، جبرانکننده گناهان است. مردم به دو گروه تقسیم میشوند: عالم ربانی و متعلمان که در مسیر نجات هستند؛ و دیگران که مانند دامها در باغهای بهشت سیر میکنند. پرسیده شد باغهای بهشت چیست؟ پاسخ داده شد: حلقههای ذکر. سپس پرسیدند: و دامها چه هستند؟ گفت: اشتیاق به دعا. کسی که علم و عالم را دوست داشته باشد، هرگز گناهش نوشته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: علم، زندگی بخش دلهاست، زیرا علم موجب آگاهی دل است. آگاهی، زندگی است و بیخبری، مردگی. اگر دست آدمی از سرما و گرما بیخبر باشد یا از زخمها، گویی که دستش مرده است. حال اگر دل او به دست اشاره کند و بخواهد که چیزی را بردارد، اما دست به این اشاره عمل نکند، در این صورت، آن دست مرده نیست زیرا که دل از آن خواسته و منتظر است که اقدامی کند. اما اگر دست هیچ خبری از اشاره دل نداشته باشد و هیچ عمل نکند، همچون دست مرده خواهد بود. این موضوع درباره آدمها نیز صادق است؛ اگر فردی نداند که اثر گرمای تبعیت چیست و تأثیر سرمای معصیت کدام است یا نتواند زخمهای عتاب را درک کند، مانند دستی مرده خواهد بود. ظاهری دارد اما معنایی در آن نیست. مانند ساختن مجسمهای در یک باغ که به عنوان نگهبان به نظر میرسد، ولی در واقع وجود ندارد. افراد صبح که به آن نگاه میکنند، متوجه میشوند که هیچکس آنجا نیست. اگر از تاریکی نفس و شهوات بیرون بیایی و در نور دل قرار بگیری، افرادی را در باغ دین مانند آن مجسمه میبینی.
هوش مصنوعی: فضا وسیع است و انسان در میدان زندگی، همانطور که میدانی، بر اساس تجربیات و آگاهیهای خود عمل میکند.
هوش مصنوعی: ظاهرشان شبیه اولیا میماند، اما در درونشان بوی مسلمانی یافت نمیشود.
هوش مصنوعی: نعوذبالله. چیزی که پیامبر عزیز میفرماید این است که «عمل صالح، گناهان را میپوشاند و پاک میکند». مثلاً ممکن است فکر کنی که یکی در حق تو بدی کرده و از این رو خشمگین شوی و بخواهی او را مجازات کنی. اما سپس به یاد میآوری که او در گذشته کارهای نیکی برای تو انجام داده و بنابراین تصمیم میگیری که به خاطر دوستیتان او را نیازی به آزار نداشته باشی و از خطای او هم عذر خواهی میکنی. همچنین خداوند به بندگانش آموخته است که از اعمال نیک خود بهرهبرداری کنند تا اثرات بدی را از میان ببرند. به همین ترتیب که داروها برای درمان بیماریها ساخته شدهاند، اقداماتی مثل توبه نیز میتوانند زخمهای ناشی از گناهان را التیام دهند. به یاد داشته باش که شناخت و علم مثل سپری عمل میکند و توبه و نیکیها نیز همچون زرهای هستند که ما را در برابر آسیبهای شیطان و افتهای نفس محافظت میکنند. ای برادر، نباید به سوی چاقو بروی بدون اینکه از توبه و عمل صالح بهرهمند باشی.
هوش مصنوعی: انسانها به دو دسته تقسیم میشوند: عالم و متعلم. عالم مانند راهنمایی است که به مسافران کمک میکند. کسی که به سفر آخرت فکر نمیکند، هرگز ارزش راهنما را درک نخواهد کرد. عالم مانند طبیبی است که به درمان دردهای سخت میپردازد. بیمار به خوبی ارزش طبیب را میداند و برای درمان خود حاضر است هر چیزی را فدای سلامتیاش کند، اما مردهای که احساس درد ندارد، چگونه میتواند ارزش طبیب را بفهمد؟ دارو تنها به کسی کمک میکند که درد دارد. کسی که درد چشم ندارد، نمیتواند داروی چشم را درک کند؛ اما برای چشمدردی، حتی یک پول نقرهای برای داروی چشم ارزش زیادی دارد.
هوش مصنوعی: روزی فردی نادان به عیادت کسی رفت که به درد دندان مبتلا بود.
هوش مصنوعی: گفت: با دلی شاد و بیناراحتی رفتار نکن. گفت: درست است، اما وقتی نزد تو هستم، این کار برایم سخت است.
هوش مصنوعی: این غم همچون کوهی از پولاد بر دوش من سنگینی میکند. اما تو از این غم بیخبر و آزاد هستی.
هوش مصنوعی: حالا کسی میتواند به درستی راه دین و روشهای دوری از فریب نفس و شناخت نور دل و دین را درک کند که روزگاری روشنایی چشم را تجربه کرده باشد و روحش نیز طعم خوشبختی را چشیده باشد. اما در روزهای سخت زندگی، از میان باغها و گلستانها و سرزمینهای شیرین به تاریکی و بدبختی افتاده باشد، همانطور که آدم و حوا از بهشت به زمین سقوط کردند. آنها نعمتهای بهشت را میدانستند و به خاطر وسوسههای نفس و فریب شیطان، به گناهی مبتلا شدند و از آن باغ زیبا به چنین زندانی رسیدهاند. به همین خاطر، سالها در حسرت روزهای گذشته به سر میبرند و اشک میریزند. این نگرانی و اندوه به قدری عمیق است که منجر به به وجود آمدن داروها و درمانهای معنوی در دلهایی مانند زمین هند میشود. اشک گناهکاران در این دنیا و آن دنیا داروست.
هوش مصنوعی: اگر عشق و احساساتی مانند سوز دل و اشک چشمان عاشقان وجود نداشت، در واقع نه آب و نه آتش در این دنیا معنا داشتند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آتش به چوب نرسد، چگونه میتواند آن را بسوزاند؟ و اگر یک سر چوب نمیسوزد، آب چگونه میتواند از سر دیگر آن جاری شود؟
هوش مصنوعی: ای شمع زردروی که با اشک چشمانت، در جمع عاشقانی که به مصیبت دچار شدهاند، حضور داری.
هوش مصنوعی: فرهاد در وقت تنهاییاش، میسوزد و میکوشد تا بفهمد چرا از گفتوگوی شیرین دور شدهای؟
هوش مصنوعی: برخی بر این باورند که شمع به خاطر این میگردد که آتش در خانهاش قرار دارد و برخی دیگر معتقدند که دلیل گریهاش این است که شهد شیرینی از خانهاش رفته است. شمع به نوعی در حال بیان این احساسات است.
هوش مصنوعی: حال شبهای مرا تنها کسی درک میکند که مثل من باشد. تو چه میدانی که شبهایی که سوختهاند، چگونه میگذرانند؟
هوش مصنوعی: سوالی از من مطرح کرد که عشق چیست؟ در پاسخ گفتم: زمانی که خودت عاشق شوی، میفهمی.
هوش مصنوعی: هر شب که ستارههای زحل بر دنیای آسمانی میدرخشیدند، پرندگان گرداگرد دنیای آسمانی پرواز میکردند. مشتری در آسمان مانند لالهای که از دامن باغ بیرون آمده، میدرخشید و زهرهٔ زیبا نزد شمع جوزا، در کارگاه ثریا، پارچهای زیبا میبافت. هر شب که این زنجیرهٔ تاریکی گسترده میشد، حبیب مسافر از محل عبادت خود به خانه میآمد. همسر و فرزندانش تمام روز منتظر بودند که پدر شب هنگام به خانه برگردد و چیزی به آنها بیاورد. وقتی حبیب بعد از نماز شام وارد خانه شد، با دستان خالی و عرق بر پیشانیاش، در خود میفشرد و نمیدانست با همسر و فرزندانش چه بگوید. همسرش از او پرسید: «هیچ چیزی آوردهای؟»
هوش مصنوعی: حبیب گفت که استاد و کارفرمایش پول را برای روز جمعه ارسال کرده است. در طول آن هفته، همسر و فرزندانش منتظر بودند. وقتی روز جمعه فرا رسید و خورشید از افق طلوع کرد، حبیب به خاطر خجالت به گوشهای رفت و با ناله گفت: ای کسی که به درماندگان کمک میکنی، حبیب را شرمنده نکن.
هوش مصنوعی: ملک بزرگ و محترم، خواب عجیبی دید و به او خبر داد که حبیب با خانوادهاش به مدت یک هفته به امید لطف و مهربانی او، وعدهای برای روز جمعه داده است. آن بزرگ صنایع و داراییهای زیادی مانند طلا، گندم، گوسفند، تخت و لباس و چیزهای دیگر به خانه حبیب فرستاد که در خانهاش جا نمیشد. همسایگان و مردم در حیرت ماندند که این همه نعمت و برکت از کجا آمده است؟
هوش مصنوعی: نویسندگان اعلام کردند که کارفرمای حبیب از او عذرخواهی میکند زیرا این موضوع را به خرج او ارائه میدهد تا از این به بعد بهتر عمل کند.
هوش مصنوعی: گفتند: چه شگفتانگیز! حبیب، برای کدام بخشنده و مهربانی کار کرده است که اینگونه از نعمتها و ثروتها بهرهمند شده است؟ این مقدار بزرگواری از انسانها خارج است و جز اینکه برای خداوند، که بهترین بخشنده است، خدمت کرده باشد، نمیتواند باشد.
هوش مصنوعی: کدام ذره به مهربانی تو متصل شد که آن ذره از هزاران خورشید نیز برتر است؟
هوش مصنوعی: شبانگاه، حبیب از عبادتگاه خود به خانه برگشت و با هزار شرم به این فکر میکرد که امروز چه عذری بیاورد. وقتی به نزدیک خانه رسید، اعضای خانواده و فرزندانش به سمت او دویدند و به پا و دستان او آویزان شدند. همسایگان هم به او احترام میگذاشتند و سجده میکردند. او به خودش میگفت که چقدر بخشنده است که چنین خدماتی از او کرده و خانهاش را مانند اناری پر از گوهر کرده است. اما در این لحظه، او به این فکر افتاد که شاید خانهاش از محبت و نعمتهایی که دارد، تحمل نکند و باید به فکر خانهای دیگر باشد. او این مسائل را در ذهنش مرور میکرد و احساس میکرد که دیگران بر او افسوس میخورند و حتی مسخرهاش میکنند به خاطر اینکه وعده داده بود و حالا بعد از یک هفته، بازگشته است. در همین افکار، صدایی از گوشهای به گوشش رسید، صدایی که همه موجودات عالم، اعم از انسان و پری و فرشته، به گونهای پرشور نعره میزدند و دعا میکردند. در این صدا همچنان آمده بود که: ای حبیب! آنچه را که تو به عنوان کرامت دریافت کردی، اینها از فضل خدای قدوس است و نه به خاطر مسخره کردن تو. تمام آن ثروتها و هدایا که برای تو فرستادهایم، مزد خدمت تو نیست. بلکه اینها همچون استخوانی است که برای سگان نفس آنها انداختیم تا آنها را مشغول کند و از تو درخواستهای سختی نداشته باشند. و او در ادامه به یاد گاوی میافتد که از شش هزار سال پیش آفریده شده و در هر شب که خورشید در میآید، از خواب بیدار میشود و در صحرا به چرا میپردازد و تا شب به قدری گیاه میخورد که دیگر چیزی برایش باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: آن گاو با خود فکر میکند: امروز چندین گیاه خوردم و سیر شدم. حالا شکمم پر است، اما آه، فردا چه میخورم؟ او آنقدر نگران و غمگین میشود که دوباره لاغر میگردد و فراموش میکند که بارها اینگونه نگران آینده بوده و در نهایت، خداوند برخلاف گمان او، صحرا را در طول این چندین سال پر از گیاهان سبز و تازه کرده است.
هوش مصنوعی: خداوند پاک و قادری که نشانههای نصرت خود را بر دوستانش نمایان کرد، و آنکه بر دشمنانش نشانه حجت را مشخص ساخت. او کریمی است که به دوستدارانش لباس مقام و خوشبختی پوشاند و عادلی است که بر دشمنانش باران ذلت و خاری نازل کرد. او وحی فرستاد به پیامبرش محمد رسول الله، صلی الله علیه و سلم و به او فرمود: ای محمد! من خالق شما هستم، و در عالم غیب در هر گوشهای صدها هزار گنجینه وجود دارد که خاطر هر کس غیر از من نمیتواند به آن دسترسی پیدا کند.
هوش مصنوعی: «حجاب و پوشش نامحرمان بیشتر شود.»
هوش مصنوعی: کسانی را که میخواهیم انتخاب میکنیم و قلب آنها را به کلید گنجینههای پنهان تبدیل میکنیم و انوار بیشماری بر آنها نازل میسازیم و نعمتهای بیشماری بر آنها ارزانی میداریم و تقوا را زینت وجود آنان قرار میدهیم تا کلامی ناخلوق از آنها خبر دهد: «هدیً للمتقین الذین یؤمنون بالغیب». دستشان به گنجینههای نعمتهای پنهان میرسد و در دریای نعمتها غرق میشوند، در سایهی محبت، قدم بر بساط فضل میگذارند و از کاسهی محبت، شراب دوستی مینوشند و مقام ایشان به اوج میرسد و قلم و لوح نام آنان را در تاریخ ثبت میکند: «ان الابرار لفی نعیم». در انتخاب این افراد هیچ اعتراضی بر من نیست. هر کس را که بخواهم برمیدارم و هر کس را که بخواهم رها میکنم، تا یکی از آنها را به عیباش شناسانده و سرمهی ناآگاهی را در دیدگانش بگذاریم تا از شرابخانهی ابلیس، عسلی تلخ بنوشد و بداند که «و ان الفجار لفی جحیم».
هوش مصنوعی: فتح دروازهای که طالبان شریعت و سالکان طریقت را به هم میآورد، هرگز برای آنان آسان نیست. این فتح واقعی نه از جهان غیب ناشی میشود و نه در دنیای شک و تردید قرار دارد. از دنیای غیب، تنها سالکی یا عاشقی میتواند به این دروازه برسد. در این زمینه، باید راه را راست و مستقیم طی کند تا از دریای بیپایان خودخواهی و نفس سرکش خود دور شود و از وسوسههای خطرناک بگریزد. او باید به ریسمان محکم خداوند چنگ بزند و این نکته را همواره به یاد داشته باشد. اگر او بخواهد به حرفهای دیگران متکی باشد، خود را از نعمتها محروم کرده و ممکن است به نتایج ناگوار دچار شود. بسیاری از انسانها، به واسطه سهلانگاری و عدم شفافیت در حلال و حرام، به دنیایی پر از لذتهای زودگذر و مادیات گرفتار شدهاند و در نتیجه، خود را به آتش دوزخوار میافکنند و به آسانی به هلاکت نزدیک میشوند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که به خدا ایمان نداشتهاند، آرزو میکنند که کاش مانند خاک میبودند و هیچگاه به دنیا روی نیاورده بودند. برخی از افراد، از گناه دوری کرده و دنیا را رها کردهاند، اما نه به خاطر خدا، بلکه برای اینکه به عنوان انسانهای زاهد و عابد شناخته شوند. این افراد از حقیقت این موضوع بیخبرند و به خاطر ریاکاری خود، به دنیا وابسته شدهاند. آنها به مانند سگی شدهاند که تنها دنبال منافع خود هستند و توجهی به تعالیم شرع ندارند. در روز قیامت، تمام اطاعتکنندگان پاداش میگیرند، در حالی که این افراد در تاریکی به سر خواهند برد و نه در دنیا و نه در آخرت به تفضلی نخواهند رسید. کسانی که در آخرت به مخلصان میپیوندند و تقاضای نور از آنها را دارند، با این پاسخ مواجه میشوند که به عقب برگردند و خود نوری برای خود پیدا کنند. این افراد خودپرست هستند و قرآن بوضوح به آنها هشدار داده است که هوای نفس خود را به جای خدا قرار دادهاند و از راه راست منحرف شدهاند.
هوش مصنوعی: گروهی از انسانها که درک عمیقی از جهان داشتند و به صداقت اهمیت میدادند، بر خواستههای نفسانی خود غلبه کردند و به سوی هدف جاودانگی و بهشت حرکت کردند. این امید و نوید از قرآن برای آنها روشن بود که در آن وعدههایی درباره آرزوهای انسانها داده شده است. این افراد از خواستههای نفسانی خود گذشتند، اما در عوض، به وراثتی بیفایده گرفتار شدند که پیامبران اشاره کرده بودند که بیشتر اهل بهشت افراد سادهلوح هستند. گروه دیگری نیز از آرزوهای نفسانی خود پیشی گرفتند و لذات دنیوی را ترک کردند تا به پاداشی ابدی دست یابند. این افراد حقیقت راه را درک کرده و در نور الهی غرق شدند. آنها در لحظاتی از جمال یکتایی بهرهمند میشوند و در لحظاتی دیگر به کمال زندگی جاودانه میرسند. در وجود و عدم، در لطف و قهر، همیشه ثابت و پابرجا هستند. این گروه همان پیامبران الهی هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.