گنجور

 
۱۶۲۱

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۲ - خردنامه سقراط

 

... خردمند روی از پذیرش نتافت

به غواصی در به دریا شتافت

چنین راند بر کاغذ سیم سای ...

... رود با تو گستاخیی در سخن

چو دریا مکن خو به تنها خوری

که تلخست هرچ آن چو دریا خوری

به هر کس بده بهره چون آب جوی ...

... از آنست کابی به خم میکشند

به قطره ستان آب دریا چو میغ

به هنگام دادن بده بیدریغ ...

نظامی
 
۱۶۲۲

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری

 

... بر او روشن آیینه ای ساختن

که از روی دریا به یک ماهه راه

نشان باز داد از سپید و سیاه ...

... دگر باره شد عزم را ساخته

نمود از بیابان به دریا شتافت

درافکند کشتی به دریای آب

سه مه بر سر آب دریا نشست

بیاورد صیدی ز دریا به دست

از آنسو که خورشید می شد نهان ...

... چو پایان آن وادی آمد پدید

سکندر به دریای اعظم رسید

در آن ژرف دریا شگفتی بماند

که یونانیش اوقیانوس خواند ...

... فرو رفتن آفتاب از جهان

در آن ژرف دریا نبودی نهان

حجابی مغانی بد آن آب را ...

... فلک هر شبان روزی از چشم دور

به دریا درافکندی از چشمه نور

به ما در فرو رفتن آفتاب

اشارت به چشمه است و دریای آب

همان چشمه گرم که او راست جای

به دریا حوالت کند رهنمای

چو آبی به یکجا مهیا شود

شود حوضه و در به دریا شود

معیب بود تا بود در مغاک ...

... در آن بحر کورا محیطست نام

معلق بود آب دریا مدام

چو خورشید پوشد جمال را جهان ...

... سکندر بران ساحل آرام جست

سوی آب دریا شد آرام سست

چو سیماب دید آب دریا سطبر

گذر بسته بر قطره دزدان ابر ...

... چو شاه آن بنا کرد ازو روی تافت

ز دریا بسوی بیابان شتافت

چو شش ماه دیگر بپیمود راه ...

... سرانجام کان ره به پایان رسید

دگر باره شد عطف دریا پدید

هم از آب دریا به دریا کنار

تلاوشگهی دید چون چشمه سار ...

... دگر باره کشتی بسی ساختند

ز ساحل به دریا در انداختند

چو دریا بریدند یک ماه بیش

به خشکی رساندند بنگاه خویش ...

نظامی
 
۱۶۲۳

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۴ - رسیدن اسکندر به عرض جنوب و ده سرپرستان

 

... کمر به کمر گرد بر گرد کوه

یکی وادی یی بود دریا شکوه

فراوان در آن وادی الماس بود

که روشن تر از آب در طاس بود

چو دریا که گوهر برآرد ز غار

نه دریای ماهی که دریای مار

ز ماران در او صد هزاران به جوش ...

نظامی
 
۱۶۲۴

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان

 

... مرا گفت اگر چند جایی ست گرم

به دریا نشستن هوا یی ست نرم

بدان تا چو آهنگ دریا کنم

در او نیک و بد را تماشا کنم

شگفتی که باشد به دریای ژرف

ببینم نمودار های شگرف ...

... چو نزدیک آب کبود آمدند

به پایین دریا فرود آمدند

بر آن فرضه گاه انجمن ساختند ...

... حکایت چنان رفت از آن آب ژرف

که دریا کناری ست اینجا شگرف

عروسان آبی چو خورشید و ماه ...

... جهاندار فرمود تا یک دو میل

کند لشگر از طرف دریا رحیل

چو شب نافه مشک را سرگشاد ...

... بر آن فرضه گه خیمه ای زد ز دور

که گوهر ز دریا برآورد نور

در آن لعبتان دید کز موج آب ...

... نگهبان کشتی پذیرنده گشت

درآورد کشتی به دریا ز دشت

شه کاردان گشت کشتی گرای ...

... کسی را که بگذاشت بدورد کرد

درافکند کشتی به دریای چین

که دیده ست دریای کشتی نشین

از آن همرهان به کار آمده ...

... بلیناس فرزانه را برد و بس

سوی ژرفی آمد ز دریا کنار

به دریای مطلق درافکند بار

جهان در جهان راند بر آب شور ...

... چو یک چند کشتی روان شد در آب

پدید آمد ان میل دریا شتاب

که سوی محیط آب جنبش نمود ...

... کزین پیشتر خلق را راه نیست

از آنسوی دریا کس آگاه نیست

چو زینسان طلسمی مسین ریختند ...

... بدان تا طلسمی مهیا کنند

مرابین که چون خضر دریا کنند

به فرمان کشتی کش چاره ساز

جهان جوی از آن میلگه گشت باز

ز دریا چو ده روزه بگذاشتند

غلط بود منزل خبر داشتند ...

... خبر داد شه را شناسای کار

از آن بند دریای ناسازگار

که هر کشتی یی کاو بدینجا رسید ...

... وز آنجا به چین هست راهی دراز

ز دریا به ست آن ره دور دست

که دوری و دیریش را چاره هست ...

... هراسان شود ماهی از بانگ تیز

سوی ژرف دریا نماید گریز

روان گردد آب از بر و یال او ...

... شه از بازی آن طلسم شگرف

گراینده شد سوی دریای ژرف

بران کوه دیگر نبودش درنگ ...

... ز شادی رها کن که چون آمدند

چو اسکندر آمد ز دریا به دشت

گذشته بسر بربسی برگذشت ...

... چو خورشید سر برزند زین نطاق

برآید ز دریا طراقا طراق

چنان کز چنان نعره هولناک ...

... به طبل و دهل درنیارند بند

بدان تا ز دریا برآید خروش

نیوشنده را مغز ناید به جوش ...

... چو ریحان صبح از جهان بردمید

سر آهنگ فریاد دریا شنید

مگر تشت دوشینه که افتاده بود ...

... مگر چون خروشان شود ساز او

شود بانگ دریا به آواز او

جهاندار در وقت آن دست بوس ...

نظامی
 
۱۶۲۵

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۶ - رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج

 

... پس این گریوه در این سنگلاخ

یکی دشت بینی چو دریا فراخ

گروهی در آن دشت یاجوج نام ...

... از او سیر گردند چندان گروه

به امید آن کوه دریا ستیز

که اندازدش ابر سیلاب ریز ...

... وگر مردم اینند پس ما که ایم

فرستادن ما به دریا و دشت

بدان بود تا باید اینجا گذشت ...

... از آن مملکت شادمان بازگشت

روان کرد لشگر چو دریا به دشت

ز رنگین علم های دیبا ی روم ...

نظامی
 
۱۶۲۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۷ - بازگشتن اسکندر از حد شمال به عزم روم

 

... سکندر ز سوری چنان دور بود

بیابان و وادی و دریا و کوه

شب و روز می گشت با آن گروه ...

... بود پنج حرف این سخن یادگیر

بسست اینکه بر کوه و دریای ژرف

زدی پنج نوبت بدین پنج حرف ...

... وز آنجا گرایش سوی روم کرد

به خشکی و تری و دریا و دشت

بسی راه و بی راه را در نوشت ...

نظامی
 
۱۶۲۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۸ - وصیت نامه اسکندر

 

... به طوفان شمشیر زهر آب خورد

زدریای قلزم برآورده گرد

بسی خرد را کرده از خود بزرگ ...

... نه زنجیر دام گلوگیر شد

نبشتم بسی کوه و دریا و دشت

کز آنسان کسی در نداند نبشت ...

... فرو شستم از ملک رسم مجوس

برآوردم آتش ز دریای روس

شدم بر سر تخت جمشید وار ...

نظامی
 
۱۶۲۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۳ - انجامش روزگار هرمس

 

... بدان ناله زین ناله دانیم رست

چو هرمس بدین ژرف دریا رسید

رهی دید کز وی رهایی ندید ...

... چه باید گرانباری یی ساختن

که باید به دریا در انداختن

جهان خانه وحش بود از نخست

در او بانوا هر گیاهی که رست

ز کوه گران تا به دریای ژرف

چه و بام او شد به باران و برف ...

نظامی
 
۱۶۲۹

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۵ - انجامش روزگار بلیناس

 

... چو خواهم کنم در دل صخره جای

به دشت و به دریا توانم گذشت

هم الیاس دریا و هم خضر دشت

جز این هر چه یابی در ایوان من ...

نظامی
 
۱۶۳۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۹ - ستایش ملک عز الدین مسعود بن ارسلان

 

... بدان تا جهان را تماشا کند

رصد بندی کوه و دریا کند

گهی تاختن در طراز آورد ...

... به من برچنان درگشاد این کلید

که دری ز دریایی آید پدید

که تا میل زد صبح بر تخت عاج ...

... به از زحمت آوردن تیره خاک

دو گوهر برآمد ز دریای من

فروزنده از رویشان رای من ...

نظامی
 
۱۶۳۱

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۵۰ - انجامش اقبال‌نامه

 

... به سیلاب در گنج پرداختن

جواهر به دریا در انداختن

از آن به که بر گوش تاریک مغز ...

... پسند نوا درهم آهنگیست

زدر درگذر بیع دریاست این

بها کو که بیعی مهیاست این

چو در بیع دریا نشیند کسی

خزینه به دریاش باید بسی

به دریا کند بیع دریا پدید

که دریا به دریا تواند خرید

هر آوازه کان شد به گیتی بلند ...

نظامی
 
۱۶۳۲

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن

 

... مشکل این کار نکردند حل

کز ازلش علم چه دریا ست این

تا ابدش ملک چه صحرا ست این ...

... زین دو کله وار سپید و سیاه

زهره میغ از دل دریا گشاد

چشمه خضر از لب خضرا گشاد ...

نظامی
 
۱۶۳۳

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۴ - مقالت سوم در حوادث عالم

 

... گفته گروهی که به صحرا درند

کای خنک آنان که به دریا درند

وانکه به دریا در سختی کش است

نعل در آتش که بیابان خوش است ...

نظامی
 
۱۶۳۴

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۱ - داستان سگ و صیاد و روباه

 

... گر قدمت شد به یقین استوار

گرد ز دریا نم از آتش برآر

هر که یقین را به توکل سرشت ...

نظامی
 
۱۶۳۵

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۸ - مقالت پانزدهم در نکوهش رشگبَران

 

... دانه مخوانش چو شود خوشه ای

حوضه که دریا شود از آب جوی

تا به همان چشم نبینی در اوی ...

نظامی
 
۱۶۳۶

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۸ - مقالت بیستم در وقاحت ابنای عصر

 

... جز خلل و عیب ندانند جست

حاصل دریا نه همه در بود

یک هنر از طبع کسی پر بود ...

نظامی
 
۱۶۳۷

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر تغری تغان فرماید

 

... بر آسمان شرف داده پایگاه ترا

امیر عادل تغری تغان دریا دل

که جان سپارد از دل همه سپاه ترا ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۳۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح نصیرالملة والدین ناصرحسین فرماید

 

... ز روی شرم به من گفت آخر ای بد عهد

مکن چنین و دلم را به وصل اندریاب

مگر به خواب دری زان همی نمیدانی ...

... همی بزرگ شود نام کنیت و القاب

سپهر قدری دریا دلی که با قدرش

سپهر و دریا باشد کم از دخان و حباب

پدید باشد اسرار غیب بر طبعش ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۳۹

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح معزالدوله خسرو شاه پسر بهرام شاه گوید

 

... کف سخیش و همت عالیش کمتر است

شرم ایدم که گویم دریا و آفتاب

با طبع پاک و رأی منیرش برابر است ...

سید حسن غزنوی
 
۱۶۴۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح ابونصر احمد فرماید

 

... افسر پیروز بختش روی بر بالا نهاد

در دریای خداوندی ابو نصر احمد آنک

موکب بخت ابد بر منکب جوزا نهاد ...

... دشمن سرکش چو دیدش نرم گردن شد بلی

سیل تندی کم کند چون پای در دریا نهاد

ای سرافرازی که اندر کلک جادو طبع تو ...

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۳۷۳