مغنی توئی مرغ ساعت شناس
بگو تا ز شب چندی رفتست پاس
چو دیر آمد آواز مرغان به گوش
از آن مرغ سغدی برآور خروش
چو باد خزانی درآمد به دشت
دگرگونه شد باغ را سرگذشت
از آن باد برباد شد رخت باغ
فرو مرد بر دست گلها چراغ
زراندود شد سبزهٔ جویبار
ریاحین فرو ریخت از برگ و بار
درختان ز شاخ آتش افروختند
ورقهای رنگین بر او سوختند
به بازار دهقان درآمد شکست
نگهبان گلبن در باغ بست
فسرده شد آن آبهای روان
که آمد سوی برکهٔ خسروان
نه خرم بود باغ بیبرگ و آب
درافکنده دیوار گشته خراب
بجای می و ساقی و نوش و ناز
دد و دام کرده بدو ترکتاز
گرفته زبان مرغ گوینده را
خسک بر گذر باد پوینده را
تماشا روان باغ بگذاشته
مغان از چمن رخت برداشته
به سوهان زده سبلت آفتاب
چو سوهان پر از چین شده روی آب
تهی مانده باغ از رخ دلکشان
نه از بلبل آوا نه از گل نشان
زده خار بر هر گلی داغها
نوائی و برگی نه در باغها
به هنگام آن برگ ریزان سخت
فرو پژمرید آن کیانی درخت
سکندر سهی سرو شاهنشهی
شد از رنج پر، وز سلامت تهی
دمه سرد و شه بادم سرد بود
جهانگرد را با جهان گرد بود
چو بنیاد دولت به سستی رسید
توانا به ناتندرستی رسید
شکسته شد آن مرغ را پر و بال
که جولان زدی در جهان ماه وسال
به پژمرد لاله بیفتاد سرو
به چنگال شاهین تبه شد تذرو
طبیبان لشگر بزرگان شهر
نشستند برگرد سالار دهر
مداوای بیماری انگیختند
ز هر گونه شربت برآمیختند
ز قاروره و نبض جستند راز
نشیننده را رفتن آمد فراز
طبیب ارچه داند مداوا نمود
چو مدت نماند از مداوا چه سود
پژوهش کنان چاره جستند باز
نیامد به کف عمر گم گشته باز
به چارهگری نامد آن در به چنگ
که پوینده یابد زمانی درنگ
چووقت رحیل آید از رنج و درد
زمانه برآرد بهانه به مرد
چنان افشرد روزگارش گلو
که بر مرگ خویش آیدش آرزو
سگالش بسی شد در آن رنج و تاب
نیفتاد از آن جمله رایی صواب
چراغی که مرگش کند دردمند
هم از روغن خویش یابد گزند
هر آن میوهای کو بود دردناک
هم از جنبش خود درافتد به خاک
پزشکی که او چاره جان کند
چو درمانده بیند چه درمان کند
شناسندهٔ حرف نه تخت نیل
حساب فلک راند بر تخت و میل
رخ طالع اصل بی نور یافت
نظرهای سعدان ازاو دور یافت
ندید از مدارای هیچ اختری
در آزرم هیلاج یاریگری
چو دید اختران را دل اندر هراس
هراسنده شد مرد اخترشناس
چو اسکندر آیینه در پیش داشت
نظر در تنومندی خویش داشت
تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته
نه در طبع نیرو نه در تن توان
خمیده شده زاد سرو جوان
چو شمع از جدا گشتن جان و تن
به صد دیده بگریست بر خویشتن
طلب کرد یاران دمساز را
به صحرا نهاد از دل آن راز را
که کشتی درآمد به گرداب تنگ
دهن باز کرد آن دمنده نهنگ
خروش رحیل آمد از کوچگاه
به نخجیر خواهد شدن مهد شاه
فلک پیش ازین برمن آسوده گشت
به آسایشم داشت بر کوه و دشت
به کینه کند درمن اکنون نگاه
همان مهربانی شد از مهر و ماه
چنان بر من آشفته شد روزگار
که ره ناورم سوی سامان کار
چه تدبیر سازم که چرخ بلند
کلاه مرا در سر آرد کمند
کجا خازن لشگر و گنج من
به رشوت مگر کم کند رنج من
کجا لشگرم تا به شمشیر تیز
دهند این تبش را ز جانم گریز
سکندر منم خسرو دیو بند
خداوند شمشیر و تخت بلند
کمر بسته و تیغ برداشته
یکی گوش ناسفته نگذاشته
به طوفان شمشیر زهر آب خورد
زدریای قلزم برآورده گرد
بسی خرد را کرده از خود بزرگ
بسی گوسفندان رهانده ز گرگ
شکسته بسی را بهم بستهام
بسی بسته را نیز بشکستهام
ستم را به شفقت بدل کرده نیز
بسا مشکلی را که حل کرده نیز
ز قنوج تا قلزم و قیروان
چو میغی روان بود تیغم روان
چو مرگ آمد آن تیغ زنجیر شد
نه زنجیر دام گلوگیر شد
نبشتم بسی کوه و دریا و دشت
کز آنسان کسی در نداند نبشت
به دارای دولت سرافراختم
ز دارا به دولت سرانداختم
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را
ز قابیل و هابیل کین خواستم
ز ناسک به منسک زه آراستم
فرو شستم از ملک رسم مجوس
برآوردم آتش ز دریای روس
شدم بر سر تخت جمشید وار
ز گنج فریدون گشادم حصار
برانداختم دخمه عاد را
گشادم در قصر شداد را
سراندیب را کار برهم زدم
قدم بر قدمگاه آدم زدم
خبر دادم از رستم و لخت او
هم از جام کیخسرو و تخت او
ز مشرق به مغرب رساندم نوند
همان سد یاجوج کردم بلند
به قدس آوریدم چو آدم نشست
زدم نیز در حلقه کعبه دست
ز ظلمات مشغل برافروختم
به ظلم جهان تخته بردوختم
به بازی نیندوختم هیچ نام
به غفلت نپرداختم هیچ گام
بهرجا که رفتن بسیچیدهام
سر از داد و دانش نپیچیدهام
هوایی کزو سنگ خارا گداخت
چو نیروی تن بود با ما بساخت
کنون در شبستان خز و پرند
چو نیرو نماندم شدم دردمند
سرآمد به بالین چو تن گشت سست
نپاید به بالین سر تندرست
سیه تا سیه دیدم این کارگاه
زریگ سیه تا به آب سیاه
گرم بازپرسی که چون بودهام
نمایم که یک دم نپیمودهام
بدان طفل یک روزه مانم که مرد
ندیده جهان را همی جان سپرد
جهان جمله دیدم ز بالا و زیر
هنوزم نشد دیده از دید سیر
نه این سی و شش گر بود سی هزار
همین نکته گویم سرانجام کار
گشادم در رازهای سپهر
هم از ماه دادم نشان هم ز مهر
جهان دیدگان را شدم حق شناس
جهان آفرین را نمودم سپاس
نبردم به سر عمر در غافلی
مگر در هنرمندی و عاقلی
زهر دانشی دفتری خواندهام
چو مرگ آمد آنجا فروماندهام
گشادم در هر ستمکارهای
ندانم در مرگ را چارهای
بجز مرگ هر مشکلی را که هست
به چاره گری چاره آمد به دست
کجا رفتهاند آن حکیمان پاک
که زر میفشاندم برایشان چو خاک
بیایید گو خاک را زر کنید
مداوای جان سکندر کنید
ارسطو کجا تا به فرهنگ و رای
برونم جهاند ازین تنگنای
بلیناس کو تا به افسونگری
کند چارهٔ جان اسکندری
کجا شد فلاطون پرهیزگار
مگر نکتهای با من آرد به کار
نمودار والیس دانا کجاست
بداند مگر کین گزند از چه خاست
بخوانید سقراط فرزانه را
گشاید مگر قفل این خانه را
دو اسبه به هرمس فرستید کس
مگر شاه را دل دهد یک نفس
برید این حکایت به فرفوریوس
مگر باز خرد مرا زین فسوس
دگر باره گفت این سخن هست باد
درین درد از ایزد توان کرد یاد
ز رنجم در آسایش آرد مگر
براین خاک بخشایش آرد مگر
نگیرد کسم دست و نارد به یاد
بدین بی کسی در جهان کس مباد
چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ
نباید برآوردن آواز هیچ
ز خاکی که سر برگرفتم نخست
همان خاک را بایدم باز جست
از آن پیش که افتم در آن آبکند
سپر بر سر آب خواهم فکند
ز مادر برهنه رسیدم فراز
برهنه به خاکم سپارند باز
سبک بار زادم گران چون شوم
چنان کامدم به که بیرون شوم
یکی مرغ برکوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه بازو چه کاست
من آن مرغم و مملکت کوه من
چو رفتم جهان را چه اندوه من
بسی چون مرا زاد و هم زود کشت
که نفرین براین دایه گوژپشت
ز من گرچه دیدند شفقت بسی
ستم نیز هم دیده باشد کسی
حلالم کنید ار ستم کردهام
ستمگر کشی نیز هم کردهام
چو مشگین سریرم درآید به خاک
به مشکوی پاکان برد جان پاک
بجای غباری که بر سر کنید
به آمرزش من زبانتر کنید
بگفت این و چون کس ندادش جواب
فرو خفت و بی خویشتن شد به خواب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شاعرانه به وضعیت زوال و افول قدرت و عظمتهای انسانی میپردازد. شاعر از اسکندر سخن میگوید که در میانسالی به ضعف و بیماری مبتلا شده و از قدرت و شکوه خود به یاد میآورد. او به باغی اشاره میکند که به دلیل وزش باد خزانی، خشک و بی رونق شده و به زوال رفته است. اسکندر با دیدهای پر از عبرت به گذشتهاش مینگرد و بر این باور است که تمام تلاشهایش برای دستیابی به قدرت و ثروت در برابر مرگ بیفایده است. او از حکیمان و اندیشمندان بزرگ به دنبال راه حلی برای درمان خود میگردد، اما در نهایت به این نتیجه میرسد که هر آنچه بدست آمده، با مرگ به پایان میرسد. این شعر در نهایت به یادآوری پیوند انسان با خاک و پایان حیات میپردازد.
هوش مصنوعی: تو آوازخوانی هستی که به خوبی زمان را میشناسی، بگو تا چه مدت از شب گذشته است.
هوش مصنوعی: وقتی صدای پرندگان دیر به گوش میرسد، از آن مرغ سغدی طلب فریاد و بانگ کن.
هوش مصنوعی: وقتی بادهای پاییزی به دشت میوزند، سرنوشت باغ تغییر میکند و حال و هوای آن دگرگون میشود.
هوش مصنوعی: از آن نسیم، لباس باغ از بین رفت و مرد، بر دست گلها روشنایی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سبزهٔ کنار جویبار به رنگ زر درآمد و گلهای خوشبو از روی شاخهها به زمین افتادند.
هوش مصنوعی: درختان با شعلههای آتش زبانه کشیدند و برگهای رنگی آنها در آتش سوختند.
هوش مصنوعی: دهقان به بازار رفت و در باغ گلابی نگهبانی را شکست و درها را بست.
هوش مصنوعی: آبهای روان که به سوی برکههای زیبا و دلنشین میرفتند، اکنون دچار کسادی و بیحالی شدهاند.
هوش مصنوعی: باغی که بیبرگ باشد و دیواری که خراب شده، هرگز شاداب و زیبا نخواهد بود.
هوش مصنوعی: بجای می و نوشیدن و زیباییهای زندگی، با سختی و مشکلات مواجه شدهام.
هوش مصنوعی: زبان پرندهای را بر اثر وزش باد، بسته و خاموش کرده است.
هوش مصنوعی: مغان به تماشای باغ نشستهاند و درختان چمن، لباس خود را از دست دادهاند.
هوش مصنوعی: آفتاب مانند سوهانی که به تار موی نرم کشیده شده، به زمین میتابد و سطح آب را پر از چین و چروک میکند.
هوش مصنوعی: باغ از زیبایی و جلوههای دلانگیز خالی است، نه صدای بلبل شنیده میشود و نه نشانی از گل وجود دارد.
هوش مصنوعی: بر روی هر گلی خارهایی وجود دارد که نشاندهندهی زخمها و مشکلات است و درختان دیگر رنگ و بویی از زندگی ندارند.
هوش مصنوعی: در زمان فصل پاییز، درختی که روزگاری شکوه و عظمت داشت، حالا به شدت پژمرده و ضعیف شده است و برگهایش در حال ریزش هستند.
هوش مصنوعی: سکندر، آن پادشاه بزرگ و باارزش، به خاطر مشکلات و رنجهایی که کشید، به حالتی ناپایدار و بیمار دچار شد و از آسودگی و سلامت جسمی محروم گردید.
هوش مصنوعی: هوا سرد و خنک بود و مسافر در سفر خود با دنیا و زیباییهایش آشنا میشد.
هوش مصنوعی: زمانی که اساس حکومت سست و ضعیف شود، قدرت و توانایی آن نیز به ناکامی و ضعف منجر میشود.
هوش مصنوعی: پر و بال آن پرنده شکست که در دنیای زمان و مکان جولان داد.
هوش مصنوعی: در این مصرع، بیانگر این است که لالهای که پژمرده شده، در دست یک سرو قرار میگیرد و در نتیجه، پرندهای به نام تذرو هم به سرنوشت شومی دچار میشود. به نوعی، تصویر از ضعف و نابودی موجودات زیبا و بیپناه در برابر قدرت و آسیبپذیری آنهاست.
هوش مصنوعی: پزشکان و درمانگران بزرگ شهر دور هم جمع شدهاند تا به مقام و رهبری زمانه کمک کنند.
هوش مصنوعی: برای درمان بیماری، از هر نوع دارو و شربتی استفاده کردند و آنها را با هم ترکیب کردند.
هوش مصنوعی: از شیشه و نبض، راز کسی را جستجو کردند. شخصی که در اینجا حضور دارد، دائما در حال آمدن و رفتن است.
هوش مصنوعی: هرچند پزشک به درمان آگاه است، اما اگر زمان کافی برای درمان وجود نداشته باشد، درمان چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: محققان و دانشمندان تلاش کردند تا به راهحلی دست یابند، اما نتوانستند عمر گمشده را بازگردانند.
هوش مصنوعی: در این بیت به این مفهوم اشاره شده است که گاهی برای حل یک مشکل یا رسیدن به هدفی نیاز است که فرد لحظهای توقف کند و تأمل کند. در واقع، تلاش مداوم بدون وقفه ممکن است به نتیجه نرسد، و لحظاتی از سکون و فکر کردن میتواند به پیدا کردن راهحل کمک کند.
هوش مصنوعی: زمانی که موعد سفر فرا رسد، انسان از رنجها و دشواریهای زندگی بهانههایی را برای خروج از آنها ارائه میدهد.
هوش مصنوعی: زمانه چنان فشارش میآورد که حتی دیگر آرزوی مرگش را دارد.
هوش مصنوعی: سگال او در midst of سختی و رنج بسیار بود و با این حال، از هیچیک از تصمیمات درست خود دور نشد.
هوش مصنوعی: چراغی که به خاطر مرگش به غم و درد دچار میشود، از خود نور و روغناش هم لطمه میخورد.
هوش مصنوعی: هر میوهای که باعث درد میشود، به دلیل بیاحتیاطیاش به زمین میافتد.
هوش مصنوعی: پزشکی که برای نجات جان انسانها تلاش میکند، وقتی خود را ناتوان ببیند، چگونه میتواند درمانی پیدا کند؟
هوش مصنوعی: کسی که میتواند حقیقت را درک کند، مثل حاکمی نیکوست که بر اساس محاسبات و آگاهیهای درست، بر همه چیز مسلط است و به طور صحیح مسیر خود را میسازد.
هوش مصنوعی: چهره خوشبختی از نور و روشنی خالی است و نگاههای خوش را از خود دور کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره دارد که از هیچ ستارهای در مدارا و صبوری، نشانی نمیبیند و به همین خاطر احساس تنهایی و بیپشتیبانی میکند. حسی از ناامیدی و یاریگری در برابر چالشها به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که ستارهها را دید، دلش پر از ترس شد و آن مردی که ستارهشناس بود، نیز به وحشت افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر آیینه را پیش روی خود داشت، به تنومندی و قدرت خود نگاه میکرد.
هوش مصنوعی: بدنی را دیدم که مانند مویی در حال ذوب شدن فرار میکند و جانش تا لبهایش در حال تلاش است.
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای این است که نه تنها در ذات و طبیعت شخص نیرو و قدرتی وجود ندارد، بلکه از نظر جسمی نیز او توانایی کافی ندارد. او مانند یک سرو جوان است که به دلیل خمیدگی و ناتوانی، نتوانسته به بهترین شکل خود تبدیل شود.
هوش مصنوعی: زمانی که جان و تن از هم جدا میشوند، مانند شمعی که خاموش میشود، انسان با نهایت اندوه و حسرت به خود و زندگیاش مینگرد و از این جدایی غمگین میشود.
هوش مصنوعی: او از دوستان همدل و همفکر خود خواسته است که به دشت و صحرا بروند و در دل آنها رازی را که دارد، بیان کند.
هوش مصنوعی: کشتی به گرداب تنگی وارد شد و در آن لحظه نهنگ دهانش را باز کرد.
هوش مصنوعی: صدای دلنشین سفر از محل اردو به گوش میرسد، و مهد شاه به زودی به محل جدیدی خواهد رفت.
هوش مصنوعی: آسمان پیش از این از من راحت شد و به خاطر آرامش من، در کوه و دشت نگه داشته شد.
هوش مصنوعی: اکنون نگاه کسی که به من کینه دارد، همانند مهربانی و محبت است که از او انتظار میرود.
هوش مصنوعی: روزگار آنقدر بر من سخت و آشفته شده که نمیتوانم راهی به سوی آرامش و سامان پیدا کنم.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم تدبیری بیندیشم که زمانه و سرنوشت سختیهای زندگیام را به دوش بکشد و مرا از مشکلات دور کند؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانم بگویم که آیا کمک مالی لشکر و ثروتم میتواند از درد و رنج من کم کند؟
هوش مصنوعی: کجا هستند سربازانم که این درد و تب را با شمشیر تیز از جانم دور کنند؟
هوش مصنوعی: من سکندر هستم، پادشاهی که دیوان را زیر سلطه دارم و صاحب شمشیر و تختی بلند و باشکوه هستم.
هوش مصنوعی: شخصی آماده نبرد شده و شمشیر به دست گرفته، و در این میان هیچ گوش به نواختهای از گناه و خطا باقی نگذاشته است.
هوش مصنوعی: در دل طوفان، شمشیر زهرآگین به دریا میزند و از عمق آبهای قلزم موجی بر میخیزد.
هوش مصنوعی: خردمندان زیادی هستند که فریب خوردهاند و خود را بزرگتر از آنچه که هستند تصور میکنند. همچنین، بسیاری از گوسفندها از خطر گرگها نجات یافتهاند.
هوش مصنوعی: بسیاری را که درهم شکستهام، دوباره جمع کردهام و همچنین بسیاری را که جمع کردهام، باز هم شکستهام.
هوش مصنوعی: گاه انسان میتواند با محبت و رافت، ظلم و ستم را به نیکی تبدیل کند و همچنین بسیاری از مشکلاتی را که به نظر لاینحل میرسند، با همین رویکرد حل کند.
هوش مصنوعی: از قنوج تا قلزم و قیروان، شمشیرم به مانند ابر در حرکت و جاری است.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ فرا میرسد، آن تیغ مانند زنجیر میشود و دیگر زنجیری برای گرفتار کردن شخص نیست، بلکه به مانند دامی است که گلو را میفشارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از کوهها، دریاها و دشتها را توصیف کردهام، اما هیچکس از آنچه که من نوشتهام اطلاعی ندارد.
هوش مصنوعی: من به لطف و نعمتهای بزرگ خداوند، خود را با عزت و سربلندی آراستهام و از داراییهای مادی بهرهمند شدهام.
هوش مصنوعی: من گردن دشمن را زدم و در چین، جایگاه سوگند را گرفتم.
هوش مصنوعی: من از داستان قابیل و هابیل خواستهایم، و برای برقراری این کینه البته پایبند به اصول و آداب خاصی هستم.
هوش مصنوعی: در این بیت، گویا گوینده از حاکمیت مجوس و رسم و رسوم آن کاسته و به جای آن، آتش و روشنایی را از زمانه و سرزمین دیگر به ارمغان میآورد. به عبارتی، او در تلاش است که تصورات و آداب گذشته را کنار بگذارد و چیزی نو و درخشان به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: من بر تخت جمشید نشستم و مانند فریدون، از ثروت و گنجهای او، محاصرهای را ایجاد کردم.
هوش مصنوعی: من بناهای عظیم و باستانی قوم عاد را ویران کردم و درب قصر باشکوه شداد را گشودم.
هوش مصنوعی: من با کارهای خود در سراندیب آشوبی به پا کردم و بر روی جای پای آدم قدم گذاشتم.
هوش مصنوعی: من از رستم و وضع او خبر دادم و همچنین از جام و تخت کیخسرو نیز صحبت کردم.
هوش مصنوعی: از سمت مشرق تا مغرب را پیمودم و همانند سدی که یاجوج را در برابر آن قرار دادم، ارتفاع آن را بالا بردم.
هوش مصنوعی: وقتی که به قدس رسیدم، مثل آدم در بهشت نشستم و دستم را به دور کعبه حلقه کردم.
هوش مصنوعی: از تاریکیها و دشواریها عبور کرده و با تلاش و کوشش، نور و روشنایی ایجاد کردهام؛ در برابر تباهیهای دنیا ایستادهام و آن را کنار زدهام.
هوش مصنوعی: من هیچ وقت به بازی مشغول نشدم و هرگز به غفلت قدمی برنداشتم.
هوش مصنوعی: هر جا که رفتهام، به نحوی از عدالت و علم سر فرود نیاوردهام و به دور از آنها نبودهام.
هوش مصنوعی: فضایی که سنگ سخت را ذوب میکند، مانند نیرویی است که با ما تعامل دارد و ارتباط برقرار میکند.
هوش مصنوعی: اکنون در جایی تاریک و سرد، همچون پرندة مجروح، دیگر نیرویی ندارم و به درد و رنج گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: زمانی که بدن ضعیف میشود و به تخت خواب میرود، دیگر نمیتوان به سر سالم و تندرست اکتفا کرد.
هوش مصنوعی: در این کارگاه، رنگهای تیره و سیاه را مشاهده کردم که به جوی آب سیاه میرسید.
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که چگونه بودهام، به تو نشان میدهم که حتی یک لحظه هم از راه راست منحرف نشدهام.
هوش مصنوعی: من مانند کودکی هستم که یک روز بیشتر ندارد و هنوز دنیای بزرگسالان را تجربه نکرده و جان خود را فدای عشق میکند.
هوش مصنوعی: من این دنیا را از بالا و پایین دیدم، اما هنوز از دیدن و مشاهده سیر نشدهام.
هوش مصنوعی: اگر این سی و شش، سی هزار هم باشد، من همین نکته را به عنوان نتیجهگیری نهایی میگویم.
هوش مصنوعی: من در رازهای آسمان گشودهام و از نور ماه نشانهای به دست آوردهام و همچنین از مهر و محبت نیز اشارهای دارم.
هوش مصنوعی: من به شکرگذاری و قدردانی از آفریننده جهان پرداختم و به درک و شناخت نعمتهای او نایل شدم.
هوش مصنوعی: من هرگز به سرنوشت عمرم به خاطر غفلت نخواهم رفت، مگر اینکه به خاطر مهارت و زکاوت خودم باشد.
هوش مصنوعی: در پی آموختن دانش زیادی هستم، اما وقتی مرگ سر برسد، همه این علم و دانش کنار میرود و من باقی میمانم.
هوش مصنوعی: من در برابر هر ستمکاری درهای خود را باز کردهام، اما نمیدانم در برابر مرگ چه چارهای دارم.
هوش مصنوعی: به جز مرگ، هر مشکلی که وجود دارد، با تدبیر و راهحل میتوان آن را برطرف کرد.
هوش مصنوعی: کجا رفتهاند آناندیشمندان شریف که من برای آنها مانند خاک، طلا پخش میکردم؟
هوش مصنوعی: بیا تا خاک را به طلا تبدیل کنیم و جان سکندر را درمان کنیم.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم مانند ارسطو از فرهنگ و اندیشههای عمیق بهرهمند شوم تا از این وضعیت دشوار و تنگنا خارج شوم؟
هوش مصنوعی: بلی، چه کسی را میتوان یافت که با جادوگری بتواند به اسکندر کمک کند؟
هوش مصنوعی: کجاست آن فیلسوف بزرگ و پرهیزگار که شاید نکتهای برای من به همراه داشته باشد؟
هوش مصنوعی: والیس که دانا و عالم است، باید بداند که سرچشمه این آسیب و درد از کجا نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: مطلبی درباره سقراط فرزانه با صدای بلند بخوانید تا شاید قفل این مکان باز شود.
هوش مصنوعی: دو نفر اسب به هرمس فرستادند تا شاید بتوانند دل شاه را یک لحظه شاد کنند.
هوش مصنوعی: این داستان را به فرفوریوس بسپارید، شاید دوباره عقل و فهم مرا از این مشکل روشن کند.
هوش مصنوعی: این بار دوباره گفت که این حرف، مانند بادی است که در این درد به یاد خداوند میآید.
هوش مصنوعی: اگرچه در درد و رنج هستم، اما آیا ممکن است که این وضعیت به من آرامش بدهد یا بر این زمین بخششی را به همراه داشته باشد؟
هوش مصنوعی: کسی دست مرا نگیرد و در این دنیای بیکسی، هیچ کس نباشد که به یاد من بیفتد.
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع و احوال به این شکل درآمده، دیگر نباید سر و صدایی بلند کرد و به حرفهای بیهوده گوش داد.
هوش مصنوعی: از خاکی که از آن برخاستم، در ابتدا باید دوباره به همان خاک بازگردم.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به خطر بیفتم، باید خودم را در برابر مشکلات آماده کنم.
هوش مصنوعی: من از مادر بدون هیچ پوششی به دنیا آمدم و در نهایت نیز با تمام عریانی و بیپناهی به خاک سپرده میشوم.
هوش مصنوعی: من با سبکباری به دنیا آمدهام و وقتی که سنگین شوم، بهتر است که از دنیا بروم.
هوش مصنوعی: یک پرنده بر دامن کوه نشسته و سپس از آنجا پرواز کرده است. این کار چه بر ارتفاع کوه افزوده و چه از آن کاسته است؟
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای هستم که از دیار خود دور شدهام و وقتی به کوههایم فکر میکنم، از آنچه در دنیا وجود دارد غمگین میشوم.
هوش مصنوعی: بسیاری مانند من به دنیا آمدهاند و به سرعت از بین رفتهاند، پس لعنت بر آن پرستار کجکوله.
هوش مصنوعی: هرچند که من مهربانی زیادی از خود نشان دادهام، ممکن است کسی نیز شاهد ظلم و ستمی از جانب من بوده باشد.
هوش مصنوعی: اگر بر شما ظلم کردهام، مرا ببخشید؛ زیرا من نیز به ظالمی ظلم کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که سرم به زمین میرسد، به دنیای نیکوکاران میرود و روح پاک را به همراه میآورد.
هوش مصنوعی: به جای اینکه غباری بر سر خود بپاشید، زبان خود را به آمرزش من تر کنید.
هوش مصنوعی: او این صحبت را گفت و چون کسی به آن پاسخ نداد، به خواب رفت و خود را فراموش کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.