گنجور

 
۱۴۱

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح سلطان مسعود بن ابراهیم همانا در سال فراز آمدن آن پادشاه والاجاه بر تخت پادشاهی گفته شده است

 

... سپهر موکب او باد و مهر مرکب او

ستاره کفش بساط و زمانه کبش فدی

براق همت او اوج مشتری و زحل ...

ابوالفرج رونی
 
۱۴۲

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - ایضاً له

 

... با همت عالیش فلک پست

با جود کفش محیط اندک

او را چه خطر ز خصم کش هست ...

ابوالفرج رونی
 
۱۴۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۲۴ - پیدا کردن حقیقت روح اعمال نماز

 

بدان که اول چیزی که به تو رسد بانگ نماز است در وقت که بشنوی باید که معلق گردی به دل و در هر کار که باشی دست بداری که سلف چنین بوده اند که چون بانگ نماز شنیدندی آن که آهنگر بودی اگر پتک در هوا داشتی فرو نگذاشتی و اگر کفشگر اگر درفش فرو برده بودی برنیاوردی و از جای بجستی برای آن که از این منادی ندای روز قیامت جز ندای بشارت به وی نرسد اگر دل خویش به شادی و رغبت آکنده بینی بدین منادی بدان که در آن منادی همچنین باشی

طهارت ...

غزالی
 
۱۴۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۵۴ - ارکان حج

 

... اما محظورات حج شش است

یکی جامه پوشیدن که این احرام است پیراهن و موزه و شلوار و دستار نشاید بلکه ازار و ردا و نعلین باید اگر نعلین نیابد کفش روا بود و اگر ازار نباشد شلوار روا بود و هفت اندام به ازار بپوشد روا بود مگر سر و زن را روا بود جامه داشتن بر عادت مگر روی باید که نپوشد و اگر در محمل و مظله باشد روا بود

دوم آن که بوی خوش به کار ندارد اگر به کار دارد یا جامه درپوشد گوسفندی واجب آید ...

غزالی
 
۱۴۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۸ - آداب طعام خوردن دوستان که به زیارت یکدیگر می روند

 

... دوستی با یکی از بزرگان تکلف کرد گفت چون تنها باشی از این نخوری و من تنها باشم هم نخورم چون گرد آییم چرا باید این تکلف کرد یا تکلف از میان برگیر یا من در باقی کنم و سلمان رضی الله عنه گوید ما را رسول ص فرموده است که تکلف نکنیم و از ما حضر بازنگیریم و صحابه رضوان الله علیهم نان پاره و خرمای خشک پیش یکدیگر بردندی و گفتندی ندانم کدام بزهکارتر است آن که حقیر دارد آن را که حاضر بود و فراپیش نیارد یا آن که چون پیش وی آرند حقیر دارد و نخورد

و یونس پیغمبر ع نان پاره و تره که وی کشته بودی پیش مردمان آوردی و گفتی اگر نه آن است که لعنت کرده است خدای تعالی متکلفان را تکلف کردمی و قومی خصومتی داشتند زکریا ع را طلب داشتند تا میانجی ایشان کند به خانه وی شدند ورا ندیدند و زنی نیکو را دیدند عجب داشتند که وی پیمبر است و با چنان زن تنعم کند چون وی را طلب کردند جایی مزدور بود وی را یافتند طعام می خورد و ایشان سخن می گفتند و وی نگفت که با من نان خورید و چون برخاست پای برهنه بیرون آمد ایشان را این هرسه کار از وی عجب آمد پرسیدند که این چیست گفت آن زن با جمال از برای آن دارم تا دین مرا نگاهدارد و چشم و دل من به جای دیگر نگذارد و شما را نگفتم که طعام خورید که آن مزد من بود تا کار کنم که اگر کمتر خوردمی در کار ایشان تقصیر کردمی و آن فریضه من بود و پای برهنه از آن رفتم که میان خداوندان زمین ها عداوت بود نخواستم که خاک زمین در کفش من رود و به دیگر زمین برده آید و بدین معلوم شود که صدق و راستی در کارها از تکلف اولیتر

ادب سیم آن که بر میزبان تحکم نکند چون داند که دشوار خواهد بود و اگر مخیر کند وی را میان دو چیز آسانتر اختیار کند که رسول ص چنین کردی در همه کارها و کسی نزدیک سلمان شد رضی الله عنه پاره ای نان جوین و نمک پیش آورد گفت اگر سعتر بودی با این نمک به بودی سلمان چیزی نداشت مطهره به سعتر گرو کرد چون نان بخورد گفت الحمدلله الذی قنعنا بما رزقنا سلمان گفت اگر تو را قناعت بودی مطهره من به گرو نبودی اما جایی که داند که دشوار نبود و آن کس شاد شود روا بود که از او درخواهد شافعی رحمه الله علیه به بغداد در خانه زعفرانی بودی و هر روز زعفرانی نخست الوان طعام به طباخه دادی یک روز شافعی به خط خویش لونی طعام درافزود چون زعفرانی آن خط در دست کنیزک بدید شاد شد و به شکرانه کنیزک را آزاد کرد ...

غزالی
 
۱۴۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۰ - عقد سیم (سلم است)

 

... شرط سوم آن که هم در مجلس عقد راس المال تسلیم کند

شرط چهارم آن که بهسلم چیزی دهد که به وصف حال وی معلوم شود چون حبوب و پنبه و پشم و ابریشم و شیر و گوشت و حیوان اما هرچه معجون بود از هرچیزی که مقدار هریکی ندانند چون غالیه یامرکب بود از هر چیزی چون کمان یا مصنوع بود چون کفش و موزه و نعلین و تیر تراشیده سلم در وی باطل بود که صفت نپذیرد و درست آن است که سلم در نان روا بود اگرچه آمیخته است به نمک و آب ولیکن آن مقدار مقصود نبود و جهالتی نیارد

شرط پنجم آن که اگر به اجل می خرد که وقت معلوم بود نگوید که تا ادراک غله این متفاوت بود و اگر گوید تا نوروز و دو نوروز معروف باشد و یا تا جمادی درست بود و بر اول حمل کنند ...

غزالی
 
۱۴۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۴ - باب سیم

 

... اما سوگند خوردن اگر دروغ بود از کبایر بود و اگر راست بود برای کاری خسیس نام خدای تعالی برده بود و این بی حرمتی بود که در خبر است وای بر بازرگانان از لاوالله و بلی والله و وای بر پیشه وران از فردا و پس فردا و در خبر است که اگر کسی کالای خویش به سوگند ترویج کند خدای تعالی روز قیامت به وی ننگرد و حکایت است از یونس بن عبید که وی خز فروختی و صفت نمی کرد یک روز سقط فراز کرد بر خریدار و شاگرد وی گفت یا رب مرا از جامه های بهشت کرامت کن او سفط بیفکند و آن خز نفروخت ترسید که این ثنا باشد و بز کالا

شرط دوم در بیع آن است که هیچ چیز از عیب کالا از خریدار پنهان ندارد و همه به تمامی و راستی با وی بگوید اگر پنهان دارد خیانت کرده باشد ونصیحت نکرده باشد و ظالم و عاصی بود و هرگاه که روی نیکوترین از جامه عرض کند یا در جای تاریک عرضه کند تا نیکوتر نماید یا پای نیکوتر از کفش و موزه عرضه کند ظالم و خاین بود

رسول صبه مردی بگذشت که گندم می فروخت دست در گندم کرد درون وی تر بود گفت این چیست گفت آب رسیده است گفت پس چرا آی بیرون نگردی من غشنا فلیس من هرکه غش کند از ما نیست ...

غزالی
 
۱۴۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۷۳ - باب دوم

 

... درجه دوم

تعریف است که باشد که کسی کاری کند و نمی داند که نشاید که روستایی در مسجد نماز کند و رکوع و سجود تمام به جای نیاورد یا در کفش او نجاست بود و نداند اگر دانستی که این نماز درست نیست خود نکردی پس او را بباید آموخت و ادب آن این است که به لطف آموزد تا او را رنجور نشود که رنجانیدن مسلمانان بی ضرورتی نشاید و هرکه را چیزی بیاموختی او را به جهل و نادانی صفت کردی و عیب او فرا چشم او داشتی و این جراحت را بی مرهمی احتمال نتوان کرد و مرهم آن بود که عذری فراپیش داری و گویی که هرکه از مادر بزاید عالم نبود لیکن بیاموزد و هرکه نداند تقصیری بود که از مادر و پدر و اوستاد باشد مگر که در ناحیت شما کسی نیست که به شما آموزد و به این و امثال این دل او خوش کند و هرکه چنین نکند تا کسی برنجد مثل او چون کسی بود که خون از جامه به بول می شوید یا خواهد که خیری بکند و شری کرده باشد

درجه سیم ...

غزالی
 
۱۴۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۶۱ - پیدا کردن علاج بخل

 

... و هر که بخل به ریا ببرد پلیدی به پلیدی شسته باشد لیکن چون بر ریا قرار نگیرد سود کرده باشد بلکه اگر بر ریا قرار گیرد هم سود کرده باشد اگر چه بخل و رعونت ثنای نیکو هر دو از کوی بشریت است ولیکن اندر کوی بشریت نیز گلخن است و گلشن است و بخل گلخن کوی بشریت است و سخاوت به ریا گلشن کوی بشریت است و سخاوت برای ریا حرام است که ریا در عبادت حرام ست و بس و دادن و داشتن لله را از کوی بشریت بیرون است و محمود تمام این است پس بخیل را نرسد که اعتراض کند که فلان خرج به ریا همی کند که خرج به ریا نیکوتر از امساک و بخل بی ریا که اندر گلشن بودن نیکوتر که اندر گلخن بودن

علاج بخل این است که گفته آمد دادن به تکلف و رنج پیشه گیر تا آنگاه که طبع گردد بعضی از شیوخ علاج مریدان بدان کرده اند که هیچ کس را بنگذاشتندی که زاویه جدا داشتی و دل بر آن بنهادی چون دیدی که دل بر آن بنهاد وی را با زاویه دیگر فرستادی و زاویه وی به دیگری بخشیدی و اگر دیدی که کفش نو در پای کردی که دل وی باز نگریستی گفتی تا به دیگری دادی

و رسول ص شراک نعلین نو بکرد آنگاه در نماز چشم وی بر آن افتاد گفت آن کهنه باز آورید و آن نو بیرون کرد و چون چنین کرد معلوم شد که گسستگی دل را از مال هیچ علاجی نیست جز به جدا کردن از خود تا دست از مال فارغ نباشد دل فارغ نبود و از این بود که درویش فراخ دل بود چون مال بر وی جمع شد لذت جمع بشناسد و بخیل گردد و هرچه نباشد دل از آن فارغ بود ...

غزالی
 
۱۵۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۲۰ - پیدا کردن آن که کفران هر نعمتی آن باشد

 

... پس گمان مبر که در شرع چیزی است که از حکمت و عدل بیرون است بلکه هرچه هست چنان می باید که هست لکن بعضی از آن حکمتها باریک بود که جز پیغامبران ندانند و بعضی جز علمای بزرگ ندانند و هر عالم که کارها را به تقلید و به صورت فراگرفتن بود ناقص بود و به عوام نزدیک بود و چون این حکمتها بشناخت این که فقها آن را مکروه شناسند ایشان حرام شناسند

تا یکی از بزرگان به سهو پای چپ اول در کفش کرد کفارت آن را چندین خروار گندم بداد و آن که اگر عامی شاخی درخت بشکند یا آب دهان از سوی قبله اندازد یا به دست چپ مصحف بستاند بر وی چندان اعتراض نکنیم که آن نقصان عامی است و عامی به بهایم نزدیک است و طاقت این کارها ندارد چه احوال وی خود چنان دور باشد از حکمت که چنین دقایق در وی هیچ چیز ننماید

چه اگر کسی آزاد بفروشد روز آدینه به وقت بانگ نماز با وی عتاب نکنند که در این وقت بیع مکروه است که جنایت آزاد فروختن این کراهیت را فرو پوشد و اگر کسی در محراب مسجد قضای حاجت کند پشت با قبله این عتاب راکه پشت با قبله قضای حاجت کردی جای نماند که جنایت وی خود چنان زشت است که این دقیقه در آن پیدا نیاید و آسان گرفتن کار عوام از این است فتوای ظاهر برای عوام است اما سالک راه آخرت باید که به فتوای ظاهر ننگرد و این همه دقایق نگاه دارد تا به ملایکه نزدیک شود در عدل و حکمت و اگر نه همچون عامی به بهیمه نزدیک بود در گذاشتگی

غزالی
 
۱۵۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۵۴ - پیدا کردن آنچه زاهد را بدان قناعت باید کرد در دنیا

 

... مهم دوم جامه است

زاهد را باید که جامه یکی بیش نبود چون بشوید باید که برهنه بود چون دو شد زاهد نبود و کمترین این پیراهنی و کلاهی و کفشی بود و بیشترین آن که باز این دستاری و ازارپایی بود و اما جنس کمترین پلاس بود و میانه پشم درشت و اعلی پنبه بود درشت چون نرم و باریک باشد زهد نبود و در آن وقت که رسول ص فرمان یافت عایشه گلیمی و ازاری بیاورد و گفت این بوده است خاصه وی و بس و در خبر است که هیچ کس جامه شهوت در نپوشد که نه خدای تعالی از وی اعراض کند اگر چه دوست بود نزدیک وی تا آنگاه که بیرون نکند و قیمت دو جامه رسول ص پانزده درهم بیش نبودی و گاه بودی که جامه وی چنان شوخگن بودی چون جامه روغن گر و یک راه جامه ای آوردند وی را به هدیه و بر آن علمی بود درپوشید و پس بگفت این به نزدیک ابوجهم برید و آن گلیم وی بیاورید که این علم چشم مرا مشغول بکرد

و یک بار شراک نعلین وی نوبکردند گفت آن کهنه باز آورید که این نخواهم که در نماز چشم من بدین بازنگرید و بر منبر انگشتری از انگشت بینداخت بدان که چشمش بر آن افتاد و یک بار او را نعلین نیکو آوردند خدای را تعالی سجده کرد و بیرون آمد و اول درویشی را که بدید بدو داد و گفت نیکو آمد به چشم من ترسیدم که خدای تعالی مرا دشمن گیرد و سجود از آن کردم و عایشه را گفت اگر خواهی که مرا دریابی به قدر زاد مسافری قناعت کن هیچ پیراهن بیرون مکن تا پاره ننهی بر جامه ...

غزالی
 
۱۵۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

... اختر فرزانگی را با دلش هست اقتران

لشکر آزادگی را با کفش هست اقتراب

حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل ...

امیر معزی
 
۱۵۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

... آتش همت او را ز ثریا شررست

درگهش کعبه فضل است و کفش زمزم جود

قدمش رکن و مقام است و رکابش حجرست ...

امیر معزی
 
۱۵۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

... دلش چو مصدر و توفیق همچو تصریف است

کفش چو نقطه و تحقیق همچو پرگارست

شهاب همت او را ز مهتری فلک است ...

امیر معزی
 
۱۵۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۴

 

... چو مهر زرافشان دلش روشن است

چو ابر در افشان کفش هست راد

از این خواجه هستند خرسند خلق ...

امیر معزی
 
۱۵۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

همیشه دولت و اقبال شاه سنجر باد

به بزم و رزم کفش جفت جام و خنجر باد

ز جشن عید همه جشنهاش خوبترست ...

امیر معزی
 
۱۵۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳

 

... با جام و قدح بابت بوسند و کنارند

با کفش وکمر بابت خوفند و امانند

از جعد و قفا همچو ظلامند و ضیاء اند

از زر و قبا همچو بهارند و خزانند

شاهان جهان در کفشان جمله اسیرند

شیران عرین با دلشان جمله عرانند ...

امیر معزی
 
۱۵۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰

 

... آفریده صورتی از عقل و جان آمد پدید

تا پدید آید حسام آبدار اندر کفش

در دهان دولت و نصرت زبان آمد پدید ...

امیر معزی
 
۱۵۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷

 

... بشیر هر بشر و فخر دودمان وزیر

مظفر آن که کفش رایت کفایت را

همی درست کند پیش کافیان تفسیر ...

امیر معزی
 
۱۶۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹

 

... زحل ستاره و مه رای و مشتری اختر

بزرگواری کاندر کفش قلم گویی

قضا مصور گشته است در میان قدر ...

امیر معزی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۶
sunny dark_mode