گنجور

 
غزالی

بدان که چهار ادب است اندر این:

ادب اول آن که قصد بکند که ب وقت طعام در نزدیک کسی نشود که در خبر است که هرکه قصد طعام کسی کند ناخوانده، اندر آمدن فاسق است و در خوردن حرام خواره. اما اگر به اتفاق فرا رسد بی دستوری نخورد و اگر گویند بخور و داند که از دل نمی گویند. هم نخورد که نشاید، ولیکن تعللی کند و به تلطف دست بدارد. اما اگر قصد کند به خانه دوستی که بر وی اعتماد دارد و از دل وی آگاه بود، روا باشد، بلکه میان دوستان این سنت است. و رسول (ص) و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما در وقت گرسنگی به خانه ابوایوب انصاری و ابوالهیثم التیهان شده اند و طعام خواسته و این اعانتی باشد میزبان را بر خیر، چون دانند که وی راغب است.

و از بزرگان کس بوده است که سیصد و شصت دوست داشته است. هر شبی به خانه یکی بودی. و کس بوده است که سی دوست داشته و کس بوده است که هفت دوست داشته، هر شبی از هفته به خانه یکی بودی. و این دوستان معلوم ایشان بودندی به جای کسب و ضیاع و ایشان سبب کسب فراغت عبادت این قوم بودندی. بلکه چون دوستی دینی افتاد، روا بود که اگر وی در خانه نباشد از طعام وی خورد.

و رسول (ص) در خانه بریره شد و از طعام وی بخورد و در غیبت وی، چه دانست که وی بدین شاد شود. و محمد بن واسع رحمه الله علیه از بزرگان اهل ورع است. با اصحاب خویش به خانه حسن بصری شدندی رحمه الله علیه و آنچه یافتندی بخوردندی. چون وی بیامدی بدان شاد گشتی. و گروهی در خانه سفیان ثوری چنین کردند، گفت، «اخلاق سلف به یاد من دادید، که ایشان چنین کردند.»

ادب دوم آن که ماحضر پیش آرد. چون دوستی به زیارت وی آید و هیچ تکلف نکند و اگر ندارد وام نکند و اگر بیش از آن نبود که از عیال وی نماند، بگذارد ایشان را. و کسی امیرالمومنین علی (ع) را میزبانی کرد، گفت، «به سه شرط آیم که از بازار هیچ نیاری و از آنچه در خانه است هیچ بازنگیری و نصیب عیال تمام به ایشان بگذاری.» و فضیل عیاض گوید که مردمان که از یکدیگر بریده شده اند به تکلف بریده شده اند. اگر تکلف از میان برخیزد، استاح وار یکدیگر را بتوانند دید».

دوستی با یکی از بزرگان تکلف کرد، گفت، «چون تنها باشی از این نخوری و من تنها باشم هم نخورم، چون گرد آییم چرا باید این تکلف کرد؟ یا تکلف از میان برگیر یا من در باقی کنم». و سلمان رضی الله عنه گوید، «ما را رسول (ص) فرموده است که تکلف نکنیم و از ما حضر بازنگیریم» و صحابه رضوان الله علیهم نان پاره و خرمای خشک پیش یکدیگر بردندی و گفتندی، «ندانم کدام بزهکارتر است، آن که حقیر دارد آن را که حاضر بود و فراپیش نیارد یا آن که چون پیش وی آرند حقیر دارد و نخورد؟»

و یونس پیغمبر (ع) نان پاره و تره که وی کشته بودی پیش مردمان آوردی و گفتی، «اگر نه آن است که لعنت کرده است خدای تعالی متکلفان را، تکلف کردمی» و قومی خصومتی داشتند زکریا (ع) را طلب داشتند تا میانجی ایشان کند. به خانه وی شدند، ورا ندیدند و زنی نیکو را دیدند. عجب داشتند که وی پیمبر است و با چنان زن تنعم کند. چون وی را طلب کردند جایی مزدور بود. وی را یافتند طعام می خورد و ایشان سخن می گفتند و وی نگفت که با من نان خورید. و چون برخاست پای برهنه بیرون آمد. ایشان را این هرسه کار از وی عجب آمد. پرسیدند که این چیست؟ گفت، «آن زن با جمال از برای آن دارم تا دین مرا نگاهدارد و چشم و دل من به جای دیگر نگذارد و شما را نگفتم که طعام خورید که آن مزد من بود تا کار کنم که اگر کمتر خوردمی در کار ایشان تقصیر کردمی و آن فریضه من بود و پای برهنه از آن رفتم که میان خداوندان زمین ها عداوت بود. نخواستم که خاک زمین در کفش من رود و به دیگر زمین برده آید.» و بدین معلوم شود که صدق و راستی در کارها از تکلف اولیتر.

ادب سیم آن که بر میزبان تحکم نکند چون داند که دشوار خواهد بود. و اگر مخیر کند وی را میان دو چیز، آسانتر اختیار کند که رسول (ص) چنین کردی در همه کارها. و کسی نزدیک سلمان شد رضی الله عنه، پاره ای نان جوین و نمک پیش آورد، گفت، «اگر سعتر بودی با این نمک به بودی.» سلمان چیزی نداشت. مطهره به سعتر گرو کرد. چون نان بخورد گفت، «الحمدلله الذی قنعنا بما رزقنا»، سلمان گفت، «اگر تو را قناعت بودی مطهره من به گرو نبودی». اما جایی که داند که دشوار نبود و آن کس شاد شود روا بود که از او درخواهد. شافعی رحمه الله علیه به بغداد در خانه زعفرانی بودی و هر روز زعفرانی نخست الوان طعام به طباخه دادی. یک روز شافعی به خط خویش لونی طعام درافزود. چون زعفرانی آن خط در دست کنیزک بدید شاد شد و به شکرانه کنیزک را آزاد کرد.

ادب چهارم آن که خداوند خانه ایشان را گوید که چه خواهید و چه آرزو کنید. چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که چه خواهید و چه آرزو کنید. چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که آنچه آرزوی ایشان بود، ثواب در آن بیشتر بود. و رسول علیه الصلوه و السلام می گوید، «هرکه به آرزوی برادری مسلمان قیام کند، او را هزار حسنه بنویسند و هزار هزار سیئه از وی بسترند و هزار هزار درجه وی را بردارند و از سه بهشت وی را نصیب کنند فردوس و عدن و خلد»، اما پرسیدن که چیزی آورم یا نه؟ آن مکروه است و مذموم، بلکه آنچه باشد بیاورد و اگر نخورد بازبرگیرد.