ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷۲ - در هجو یکی از زنهای تهران
... بر گرد کمان و دف و تار می کشند
هرکس که نیم شب ز خیابان گذر کند
او را میان خانه به اصرار می کشند ...
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
... نیامخته خویی که مخلوق راست
خیابان ندیده است و غوغای شهر
ز سور و ز ماتم نبرده است بهر ...
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » شب زمستان
... بهر تفتیش سیه روزی این ماتمکده
در خیابان منعکس گشته به سطح یخ زده
زیر دیواری یتیمی گرسنه چنگل زده ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۴ - در صفت محبس تأمینات
... شرح این های وهوی رازین پیش
نوک خیابان وسیع ترگشته
رفت و آمد سریع ترگشته ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۳ - سیل در اصفهان
... وز دو بازوی پل برون زد آب
سیل افتاد در خیابان ها
پای دیوارها و ایوان ها ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۴ - حکایت گراز
در خیابان باغ فصل بهار
می چمید آن گراز پست شعار ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۵ - خطاب به دروغگویان مصلح نما
... خانه خاص و عام ویران کشت
همه خانه ها خیابان گشت
دکه پیر زال شد میدان ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان
... چنان شور و غوغا در آن شهر بود
که از خون خیابان چویک نهر بود
برفتند با جنگ تا بارگاه ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۰ - عاشق شدن دختر داریوش بر مردونیه، سردار جوان ایرانی
... که دستم بدادند بیرون باغ
روان شد بسوی خیابان باغ
گل و نرگس و لاله بدچون چراغ ...
... در باغ بگشود و آمد بیرون
قدم در خیابان بزد با جنون
ندانست او خود کجا میرود ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ
... کند صف دو رویه گرفته لوا
بسازد خیابان هم از شمع و نور
که از نور طالع شود روی حور ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۲ - اردو کشی داریوش به هندوستان
... نموده همان نیزه داران شاه
خیابان به بستند از نیزه دار
کزان بگذرد شاه با اقتدار ...
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » سرگذشت تأثرآور شاعر
در منتهاالیه خیابان بود پدید
تهران برون شهر خرابه یکی بنای ...
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » ای کلاه نمدی ها!
... فرق من و تو کلاه زرد و سیاهست
هیچ شماها ز مردمان خیابان
فرق ندارید ای کلانمدی ها ...
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - نمایندگان ریاکار
... هیکلش چون مردم درباری است
در خیابان هرکه بیندش این چنین
گوید این شارژدافر بلغاری است
شغل این جنتلمن عالیجناب
در خیابان ها قدم برداری است
مسلکش دزدی ز هر ره شد کنون
للعجب بهر وطن غمخواری است
از قضا روزی خیابان دیدمش
تند از بالا روان چاپاری است ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده
... زآن خاطره تا خون نشود خاطرم ای شوخ
دیگر نگذشتیم به خیابان رفاهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید ...