گنجور

 
میرزاده عشقی

رند شیادی که دارایی وی

یک کت و شلوار و یک سرداری است

ریش بتراشیده، اسبیل از دو سوی

راست بالا رفته، کج دمداری است

گرچه او را نیست، دیناری به جیب

هیکلش چون مردم درباری است

در خیابان هرکه بیندش این چنین

گوید این شارژدافر بلغاری است

شغل این جنتلمن عالیجناب

در خیابان‌ها قدم‌برداری است

مسلکش دزدی ز هر ره شد، کنون:

للعجب بهر وطن غمخواری است

از قضا روزی، خیابان دیدمش

تند از بالا روان چاپاری است

ظهر تابستان و خور بالای سر

از در و دیوار، آتش باری است

داده او تغییر پز، من در عجب!

کاین چه طرز تازه طراری است؟

جبه و لباده و شال و قبا

در برش جای کت و سرداری است

بر سرش عمامه، رنگی نو ظهور

فینه‌ای و رشته چلواری است

هشته یک خروار ریش و عقل مات

زین خر و زین ریش یک خرواری است

زود بگرفتم سر راهش که هان:

بازت این چه بازی و بی‌عاری است؟

خر ز گرمای هوا، تب می‌کند

ای خر این پالانت سنگین باری است!

وآنگه این ریش دم گامیش چیست؟

کاین چنین در صورتت گلناری است!

گفت این ریشی که بینی ریش نیست:

ریشخند مردم بازاری است!

تازه در خط وکالت رفته‌ام

با عوامم عزم خوش‌رفتاری است!

گفتمش: تغییر «اونیفورم» هم

در وکالت، چون نظام اجباری است؟

هشتی عمامه، کله برداشتی!

گفت: این رسم کله‌برداری است!

وین لباس و هیکل مردم‌فریب

اولین فرمول مردم‌داری است!!

ریش انباری ز رأی مردم است

رأی مردم اندر آن انباری است

اولین شرط وکالت: ریش و آنک

می‌تراشد از وکالت عاری است

دیدمش آنگه که می‌گفت این سخن

آبی از بینی به ریشش جاری است

کاولین شرطش کثافت‌کاری است!

کاولین شرطش کثافت‌کاری است!