... هر که چون نقطه زاندیشه فرو رفت به خویش

هیچ با گردش پرگار نمی پردازد

زور بر آینه صاف نیارد صیقل ...

... هر که را دست به آن زلف سیه تاب رسد

ساقی از گردش آن چشم به فریادم رس

که من آن صبر ندارم که می ناب رسد ...

... اهل مسجد ز خرابات سیه مست ترند

گردش سبحه در او گردش ساغر باشد

شمع و پروانه به دلگرمی هم می سوزند ...

آسمان ساغری از محفل مردان باشد

گردش چرخ به کام دل مردان باشد

نیست انگشتری از حکم سلیمان بیرون ...

... برق در ابر محال است به تمکین باشد

همه شب فیض چو پروانه به گردش گردد

هر که را داغ چراغ سر بالین باشد ...

... نقطه هایی که درین دایره فرد آمده اند

همه حیرت زده گردش این پرگارند

بی گره شو که به یک چشم زدن می گذرند ...

... باز چون چشم ببندند حصاری گیرند

آسمانها مگر از گردش خود سیر شوند

ورنه عشاق محال است قراری گیرند ...

... سنگ اطفال چه با شورش دیوانه کند

زاهد از گردش او نشأه ساغر یابد

چرخ اگر خاک مرا سبحه صد دانه کند ...

... جام در دست به صحرای قیامت آید

هرکه از گردش چشمان تو مدهوش شود

دل در اخفای غم عشق عبث می کوشد ...

... چون ز می صفحه رخسار تو گلفام شود

موج گرداب نیم گردش پرگار نیم

تا به کی نقطه آغاز من انجام شود ...

... سیل از کوه گرانسنگ به تمکین نشود

جنگ با گردش چرخ قدر انداز خطاست

سپر تیر قضا جبهه پرچین نشود ...

... هر نفس در دلم از راه دگر باز آید

شادی قافله مصر به گردش نرسد

هرکه را چون تو عزیزی ز سفر باز آید ...

... آخر آیینه به بالین نفس می آید

صایب از گردش چرخ است فغان دل ما

می رود محمل و آواز جرس می آید

... کسی سبک نشود تا گران نمی گردد

هزار سبحه تزویر هست در گردش

در آن حریم که رطل گران نمی گردد ...

... جهان نوردی دیوانه اختیاری نیست

خبر ز گردش خود آسمان نمی دارد

ز سایه وحشت صیاد می کند آهو ...

... عنان مرد به دست از پیادگی باشد

چنان که گردش پرگار ار فشردن پاست

روانی سخن از ایستادگی باشد ...

... کجا به مرکز حق راه می تواند برد

کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها ...

... ز گرد رهزن صد کاروان هوش شود

دلی که گردش چشم تواش خراب کند

سراغ قبله کند در حرم سبک عقلی ...

... که زنگی آینه بی غبار می شکنند

چنان ز گردش آن چشم سرخوشم صایب

که از مشاهده من خمار می شکند

... که جوهر دم تیغ عتاب خواهد بود

ز عشق گردش افلاک را نصیبی نیست

پیاله را چه خبر از شراب خواهد بود ...