سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
... می رود دل به ره دیده و تا چون باشد
سفر دیده مبارک سفر دریایی است
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
... مرد سرگشته چه داند که کجا باید رفت
تا نگویی سفر صوب حجازست صواب
وقت باشد که تو را راه خطا باید رفت ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
ای عمر باز رفته نمی آیی از سفر
وی بخفت خفته هیچ نداری ز ما خبر ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳
... دو سه روز از سر سجاده بر آنم سلمان
که به عزم سفر کوی مغان برخیزم
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱
... زمان زمان به جهانی رسیدن عشقش
وزان جهان به جهانی دگر سفر کردن
به منزلی که نباشد حبیب اگر باشد ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹
... در درون دارم خروشی ای طبیبان پرسشی
در سفر دارم عزیزی ای عزیزان همتی
آن همایون عید من یک روز خواهد کرد عود ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۵
... لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست
خیمه و اسب است و زین جامه اسباب سفر
جز دو اسب لاغری با بنده زینها هیچ نیست ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۱
... قضا خلاف رضای شما نخواهد کرد
گرفتم آنکه دعاگو برای ساز سفر
حدیث خیمه و اسب و قبا نخواهد کرد ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۲
... در هوای عزم درگاه تو پر از بال کرد
داشتم عزم سفر چون ماه بهر اجتماع
ناگه از یک ماهه ره خورشیدم استقبال کرد ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۵۳
... ای بسا آب که در دیده عمان آورد
هر صباحی که به صوبی ز دیار تو سفر
کرد ازان ملک بضاعت همگی جان آورد ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
... زر دارد و این کار به زر می سازد
یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا
دریاب که سفره سفر می سازد
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در شكایت از روزگار
... صهیل مراکب غطیط نجایب
دلم را نشاط سفر خواست ناگه
شدم چست بر مرکب عزم راکب ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - درموعظه و پند
... اگر چه کار تو امروز راست همچو زر است
منازل سفرت دور و راه رفتن توست
ولی نه مرکب راهت نه سفره سفر است
ز جهل دامن درکش به علم دین پیوند ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان اویس
... دولتت باز به بازوی توانا آورد
بعد سی سال سفر باز به بغداد مرا
به عراق آروزی مولد و منشا آورد ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در مدح سلطان اویس
... مسافری عجیب است این گل رسیده که او
چو برگ سفره بسازد ره سفر گیرد
ز یک نسیم که در آستین غنچه بکر ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح امیر شیخ حسن
... صف بر کشیده اند کران تا کران چشم
هندوی چشم من سفر بحر می کند
آراسته است از آن به لالی وکان چشم ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه
... جودان پاینده بادا سایه ی ظل اله
پادشا ها گر عزیزی کرد از این دنیا سفر
به سریر مصر جنت رفت چون یوسف زجاه ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در موعظه ونصیحت
... کمال قدر وشرف می کنی طلب چون ما
منازلی که تو می جویی از سفر یابی
ز خود سفر کن اگر نعمت ابد طلبی
که در چنین سفر آن سفره ی ما حضر یابی
تو مرغ بی پری از بال نیست خبری ...
... هم به خیل حشمتت دریا بخیل وکان لییم
سفره ی افلا ک را رای تو بخشد قرص چاشت
ابلق ایام را جودت دهد وجه فضیم ...
سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۴ - اندرز به فرزند
... که ز آن رفتگان باز گوید خبر
که چون است احوالشان در سفر
بسا کاروانا کزین پل گذشت ...
سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۱ - بوسه بر باد
... بجز بازگشتن طریقی ندید
به زحمت سفر کرد و راحت گذاشت
در آخر بدانست که اول چه داشت
بجایی که وقتت خوش است ای پسر
نمی بایدت کرد ز آنجا سفر
مکن دولت عافیت را رها ...