گنجور

 
سلمان ساوجی

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

در مقامی که شهیدان غمت را طلبند

من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت

من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم

چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا

تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم

عمر با سوز تو چون شمع به پایان آرم

نیستم دود که زود از سر آن برخیزم

تو مپندار که از خاک سر کوی تو من

به جفای فلک و جور زمان برخیزم

سرگرانم ز خمار شب دوشین ساقی

قدحی تا من ازین رنج گران برخیزم

دو سه روز از سر سجاده بر آنم سلمان

که به عزم سفر کوی مغان برخیزم

 
 
 
سلمان ساوجی

همین شعر » بیت ۴

چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا

تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم

حافظ

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

امیرخسرو دهلوی

گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم

حاش لله که ز سودای فلان برخیزم

یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین

تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم

گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز

[...]

حافظ

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم

افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم

سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست

لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم

مگس روح نشسته به لبت چون گویم

[...]

صائب تبریزی

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم

گرد من برتو گران است، بیفشان دستی

که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم

مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند

[...]

طغرای مشهدی

من و آن گوشه وحدت، که ز بینایی دل

چون نشینم، به تماشای جهان برخیزم

بجز این نیست میان من و اسکندر فرق

کو پی آب رود، من پی نان برخیزم

رشک آن حسن بهاری چو شود آفت باغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه