گنجور

 
سلمان ساوجی

حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است

غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است

راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا

که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است

صورت خط تو در خاطر من می‌گذرد

باز سر برزده از خاطر من سودایی است

درد بالای تو چینم، که از آن بالاتر

نتوان گفت، که در بزم فلک، بالایی است

هر کسی را نظری باشد و رایی و مرا

دیدن روی تو رای است و مبارک رایی است

دل سودا زده در عهد تو بستیم و برین

عهدها رفت و نگویی که مرا شیدایی است

با غم توست اگر جان مرا آرامی است

در دل ماست اگر درد تو را ماوایی است

یک شب از دیده ما نیست خیالت، خالی

شبروی شب همه شب، در پی شب پیمایی است

می‌رود دل به ره دیده و تا چون باشد

سفر دیده، مبارک سفر دریایی است