گنجور

 
۱۴۲۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۶ - آداب دعا

 

... پنجم آن که دعا به زاری و خشوع کند که در خبر است که از دل غافل هیچ دعا نشوند

ششم الحاح کند در دعا و تکرار می کند و می آویزد و نگوید اند بار دعا کردم و اجابت نبود که وقت دعا اجابت و مصلحت آن ایزد تعالی بهتر داند و چون اجابت یابد سنت آن است که بگوید الحمدلله الذی بنعمه تتم الصالحات و چون اجابت دیرتر بود گوید الحمدلله علی کل حال

هفتم آن که نخست تسبیح کند و صلوات دهد و رسول ص پیش از دعا بگفتی سبحان ربی العلی الاعلی الوهاب و گفته است هرکه دعا خواهد کرد نخست باید که بر من صلوات دهد که این دعا را اجابت بود ناچار و خدای تعالی کریم تر از آن است که از دو دعا یکی اجابت کند و یکی منع کند

هشتم آن که توبه کند و از مظالم بیرون آید و دل به کلیت به حق تعالی برد که بیشتر دعا که رد افتد از غفلت دلها بود و ظلمت معصیتها

و کعب الاخبار می گوید قحطی بود در زمین بنی اسراییل موسی ع با جمله امت به استسقا شدند سه بار و اجابت نیفتاد پس وحی آمد به موسی ع که در میان شما نمامی است و تا وی توبه نکند اجابت نکنم گفت بار خدایا آن کیست تا او را از میان بیرون کنیم گفت من از نمامی منع می کنم نمامی چون کنم موسی گفت توبه کنید از سخن چینی همه توبه کردند و باران آمدن گرفت

و مالک بن دینار گوید در بنی اسراییل قحطی بود دوبار به استقسا شدند اجابت نیفتاد پس وحی آمد به پیغامبر ایشان که ایشان را بگوی که بیرون آمده اند و دعا کنند با کالبدهای پلید و شکمهای پرحرام و دستهای به خون ناحق آلوده بدین بیرون آمدن خشم من به زیادت شد و از من دور گشتید

غزالی
 
۱۴۲۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۷ - دعوات پراکنده

 

... و ما دعاهایی چند که در میان حوادث که افتد و کارهایی که کرده آید سنت است و آن کمتر یاد دارند بیاریم تا یاد گیرند و معنی آن بشناسند و هر یکی به وقت خویش می گویند که در هیچ وقت نباید که بنده از حق تعالی غافل باشد و از تضرع و دعا خالی بود

چون از خانه بیرون آمد بگوید بسم الله رب اعوذبک ان اضل او اظلم اواظلم او اجهل او یجهل علی بسم الله الرحمن الرحیم لا حول ولا قوه الا بالله التکلان علی الله چون در مسجد شود بگوید اللهم صل علی محمد و آله و سلم اللهم اغفرلی ذنوبی و افتح لی ابواب رحمتک و پای راست پیش دارد و چون در مجلس نشیند که سخنهای پراکنده رود کفارت آن بود که بگوید سبحانک اللهم و بحمدک اشهد ان الاله الاانت استغفرک و اتوب الیک عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفرلی انه لایغفر الذنوب الا انت و چون در بازار شود بگوید لا اله الاالله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد یحیی و یمیت و هو حی لا یموت بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر و چون جامه نو درپوشد گوید اللهم کسوتنی هذاالثوب فلک الحمد اسالک من خیره و خیر ماصنع له و اعوذبک من شره و شر ماصنع له و چون ماه نو بیند گوید اللهم اهله علینا بالامن و الایمان و السلامه و الاسلام ربی و ربک الله و چون باد جهد بگوید اللهم انی اسالک خیر هذاالریح و خیر مافیها و خیر ماارسلت به و نعوذبک من شرها و شر ما فیها و شر ما ارسلت به و چون خبر مرگ کسی شنود گوید سبحان الحی الذی لایموت انالله و اناالیه راجعون و چون صدقه دهد گوید ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم و چون زیانی افتد بگوید عسی ربنا ان یناخیرا منها انا الی ربنا راغبون چون ابتدای کاری خواهد کردن بگوید ربنا آتنا من لدنک رحمه و هییء لنا امرنا رشدا و چون در آسمان نگرد گوید ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار تبارک الذی جعل فی السماء بروجا و جعل فیها سرجا و قمرا منیرا و چون آواز رعد شنود گوید اللهم لا تفتلنا بغضبک و لا نهلکنا بعذابک و عافنا قبل ذلک و به وقت باران گوید اللهم اجعله سقیاهنیا و صبا نافعا واجعله سبب رحمه و لا تجعله سبب عذاب در وقت خشم گوید اللهم اغفرلی ذنبی واذهب غیظ قلبی من الشیطان الرجیم در وقت ترس و بیم گوید اللهم انا نجعلک فی نحورهم و نعوذبک من شرورهم چون جایی درد کند دست بر وی نهد و سه بار بگوید بسم الله و هفت بار بگوید اعوذبالله و قدرته من شر ما اجدوا حاذر و چون اندوهی رسد بگوید لااله الاالعلی الحکیم لااله الالله رب العرش العظیم الااله الاالله رب السموات و الارض و رب العرش الکریم چون به کاری درماند بگوید اللهم انی عبدک وابن عبدک وابن امتک ناصیتی بیدک ماض فی حکمک عدل فی قضاوک اسالک بکل اسم سمیت به نفسک او انزلته فی کتابک او اعطیته احدا من خلقک اواستاثرت به فی علم الغیب عندک ان تجعل القرآن ربیع قلبی و نور صدری و جلاد غمی و ذهاب حزنی و همی و چون در آینه نگرد بگوید الحمدلله الذی خلقنی فاحسن خلقی و صورنی فاحسن صورتی و چون بنده ای خرد موی پیشانی وی بگیرد و بگوید اللهم انی اسالک خیره و خیر ما جبل علیه و اعوذبک من شره شر ما جبل علیه و چون بخسبد بگوید رب باسمک وضعت جنبی و باسمک ارفعه هذه نفسی انت تتوفاها لک مماتها و محیاها ان امسکتها فاغفرلها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصالحین و چون بیدار شود بگوید الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور اصبحنا و اصبح الملک و العظمه و السلطان لله و العزه و القدره الله اصبحنا علی فطره الاسلام و کلمه الاخلاص و علی دین نبینا محمد علیه السلام و علی مله ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین

غزالی
 
۱۴۲۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۹ - پیدا کردن وردهای روز

 

... ورد اول از صبح است تا برآمدن آفتاب و این وقتی شریف است که حق تعالی بدین سوگند یاد کرده است و الصبح اذا تنفس و گفت قل اعوذ برب الفلق و گفت فالق الاصباحهمه در این آمده است باید که در این وقت همه انفاس خود را مراقب بود چون از خواب بیدار شود باید که بگوید الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور و جامه درپوشد و به ذکر و دعا مشغول بود و در پوشیدن جامه نیت ستر عورت و امتثال فرمان و از قصد ریا و رعونت حذر کند پس به طهارت جای شود و پای چپ پیش نهد پس وضو کند و مسواک چنان که گفته ایم با جمله اذکار و دعوات به جای آرد پس سنت صبح در خان بکند آنگاه به مسجد رود که رسول صچنین کردی و دعایی که ابن عباس روایت کرد است پس از سنت چنان که در کتاب بدایه الهدایه و احیا آوردیم یاد گیرد و بگوید پس به مسجد رود آهسته و پای راست در نهد و دعای دخول مسجد بگوید و قصد صف اول کند و سنت صبح بگزارد و اگر در خانه گزارده است تحیف مسجد کند و منتظر جماعت نشیند و به تسبیح و استغفار مشغول شود و چون فریضه بگزارد بنشیند تا آفتاب برآید که رسول ص می گوید نشستن در مسجد تا آفتاب برآید دوست تر دارم از آن که چهار بنده آزاد کنم

و تا آفتاب برآید باید که به چهار نوع ذکر مشغول باشد دعا و تسبیح و قرآن خواندن و تفکر چون سلام نماز بدهد ابتدا به دعا کند و گوید اللهم صل علی محمد اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام جینا ربنا بالسلام و ادخلنا دارالسلام تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام آنگاه دعاهای ماثوره در این وقت خواندن گیرد و از کتاب دعوات یاد گیرد

چون از دعا فارغ شود به تسبیح و تهلیل مشغول شود و هریک صد بار یا هفتاد بار یا ده بار بگوید و چون ده ذکر هر یکی را ده بار بگوید جمله صد بار باشد و کمتر از این نباید و این ده ذکر که در فضل وی اخبار بسیار آمده است و نقل نکردیم تا دراز نشود یکی لااله الاالله وحده لاشریک له له الملک و الحمد یحیی و یمیت و هو حی لا یموت بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر دوم لااله الاالله الملک الحق المبین سوم سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم و چهارم سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم و بحمده استغفرالله پنجم سبوح قدوس رب الملایکه و الروح ششم استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم و اساله التوبه هفتم یا حی یا قیوم برحمتک استغیث لا تکلنی الی نفسی طرقه عین واصلح لی شانی کله هشتم اللهم لا مانع لما اعطیت و لا معطی لما منعت و لا ینفع ذالجد منک الجد نهم اللهم صل علی محمد و علی ال محمد دهم بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء فی الارض و لا فی السماء و هو السمیع العلیم این ده کلمه هریک ده بار یا چندان که تواند بگوید که هر یکی را فضلی دیگر است و در هر یکی لذتی و انسی دیگر باشد

و پس از این به قرآن خواندن مشغول شود و اگر از بر یاد ندارد قوارع قرآن برخواند چون آیت الکرسی و امن الرسول شهد الله و قل اللهم مالک الملک و اول سوره الحدید و آخر الحشر و اگر چیزی جامع خواهد مسبعات عشر خواند که قرآن و ذکر و دعاست که خضر ع ابراهیم تیمی را بیاموخته است در مکاشفاتی که او را بوده است آن را می خواند که در وی فضل بسیار است و آن ده چیز است هریکی هفت بار الحمدلله و معوذتین و اخلاص و قل یا ایها الکافرون و آیه الکرسی این شش از قرآن است و چهار ذکر است سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله والله اکبر و دیگر اللهم صل علی محمد و ال محمد دیگر اللهم اغفر للمومنین و المومنات و دیگر اللهم اغفرلی و لوالدی و ارحمها و افعل بی و بهم عاجلا و آجلا ما انت له اهل و لا تفعل بنا ما نحن له اهل انک غفور رحیم و اندر فصل این حکایت دراز است و در کتاب احیا و چون از این فارغ شود به تفکر مشغول شود و مجال تفکر بسیار است و در آخر کتاب گفته آید

اما آنچه مهم است در هر روز آن است که در مرگ و نزدیکی اجل تفکر کند و با خود گوید که ممکن است که از اجل یک روز بیش نمانده است که فایده این فکرت عظیم است که این خلق که روی به دنیا آورده اند از درازی امل است و اگر به یقین دانندی که تا یک ماه یا یک سال بخواهند مرد از هرچه بدان مشغولند دور باشندی و باشد که تا یک روز بخواهند مرد و ایشان به تدبیر کاری مشغولند که تا ده سال به کار خواهد آمد و برای این گفت حق تعالی اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شیء و ان عسی ان یکون قداقترب اجلهم الآیه و چون دل صافی کند و این تامل کند رغبت ساختن زاد آخرت در دل حرکت کند و باید که تفکر کند تا در این روز چند خیر میسر تواند بود وی را و از هرچه معصیت است حذر می باید کرد و در گذشته چه تقصیر کرده است که می تدارک باید کرد و این همه را به تدبر و تفکر حاجت بود پس اگر کسی را راه گشاده بود تا در ملکوت آسمان و زمین نگرد و در عجایب صنع نگرد بلکه در جمال و جلال حضرت الهیت نگرد این تفکر از همه عبادات و از همه تفکرها فاضلتر که تعظیم حق تعالی بدین بر دل غالب شود تا تعظیم غالب نشود محبت غالب نشود و کمال سعادت در کمال محبت است لیکن این هر کسی را میسر نباشد ...

... اما ورد دوم خواب بود هرچند که خواب از جمله عبادات نیست لیکن چون آراسته بود به آداب و سنن از جمله عبادات بود و سنت آن است که روی به قبله بخسبد و بر دست راست خسبد به اول چنان که مرده را در لحد خوابانند و بدان که خواب برادر مرگ است و بیداری چون حشر است و باشد که آن روح که در خواب قبض کردند بازندهند باید که ساخته باشد کار آخرت را و باید که بر طهارت خسبد و توبه کند و عزم کند که بیش بر سر معصیت نرود اگر بیدار شود و وصیت نامه نبشته دارد در زیر بالین نهاده و به تکلف خویشتن در خواب نکند و جامه نرم در بر نپوشد تا خواب غالب نشود که خواب تعطیل عمر است و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبد که این سه یک بیست و چهار ساعت باشد که چون چنین کند اگر شصت سال عمر دارد بیست سال ضایع شود در خواب بیش از این نباید که ضایع شود

و باید که آب و مسواک به دست خویش نهاده باشد تا در شب برای نماز برخیزد یا بامداد پگاه برخیزد و باید که عزم کند بر قیام شب یا به پگاه خواستن که چون این عزم کند ثواب حاصل آید اگرچه خواب غلبه کند و چون پهلو بر زمین نهد گوید رب باسمک وضعت جنبی و باسمک ارفعه چنان که در دعوات گفته ایم و آیه الکرسی و آمن الرسول و معوذتین و سوره تبارک برخواند چنان که در خواب شود در میان ذکر و بر طهارت باشد و کسی که چنین کند روح وی را به عرش برند و در جمله مصلیان نویسند وی را تا بیدار شود

اما ورد سوم تهجد است و آن نماز شب بود پس از بیداری در نیم شب که دو رکعت در نیمه بازپسین شب فاضلتر از بسیاری نماز در وقت دیگر که در آن وقت دل صافی بود و مشغله دنیا نبود و درهای رحمت از آسمان گشاده بود و اخبار در فضل قیام شب بسیار است و در کتاب احیا آورده ایم

و در جمله باید که اوقات شب و روز هریکی را کاری معلوم بود و هیچ ضایع گذاشته نبود و چون یک شبانه روز چنین کرد هر روزی از بعد آن چنین کند تا به آخر عمر اگر بر وی دشوار بود امل دراز در پیش نگیرد و با خود گوید امروز این بکنم باشد که امشب بمیرم و امشب بکنم باشد که فردا را مرده باشم و هر روزی هم چنین و چون رنجور شود از مواظبت بداند که وی در سفر است و وطن وی آخرت است و در سفر رنج غربت باشد لیکن تسلی بدان باشد که زود بگذرد و در وطن بیاساید و مقدار عمر پدید است که چند است به اضافت با عمر جاودان که در آخر خواهد بود اگر کسی یک سال رنج کشد برای راحت ده سال عجب نباشد پس چه عجب اگر صد سال رنج برد برای راحت صدهزار سال بلکه برای راحت جاودانه ...

غزالی
 
۱۴۲۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵ - اما آداب آب خوردن

 

آن است که کوزه به دست راست گیرد و گوید بسم الله و باریک درکشد و بر پای نخورد و ابتدا به کوزه فرو نگرد تا خاشاکی و حیوانی نباشد در وی و اگر جشایی از گلو برآید دهان از کوزه بگرداند و اگر یک بار بیش خورد سه بار خورد و هر باری بسم الله بگوید و به آخر الحمدلله و زیر کوزه گوش دارد تا آب به جایی نچکاند و چون تمام بخورد بگوید الحمدلله الذی جعله عذابا فراتا برحمته ولم یجعله ملحا اجاجا بذنوبنا

غزالی
 
۱۴۲۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶ - اما آداب پس از طعام

 

... دوم آن که خاموش نباشد که آن سیرت عجم است لکن سخنهای خوش بگوید چون حکایات پارسایان و کلمات حکمت ولکن بیهوده نگوید

سوم آن که جناب هم کاسه نگاه دارد تا هیچ حال بیش از وی نخورد که آن حرام باشد چون طعام مشترک بود بلکه باید ایثار کند و بهترین پیش وی نهد اگر رفیق سست و آهسته خورد تقاضا کند تا به نشاط خورد و سه بار بیش نگوید که زیاده از این افراط بود الحاح و سوگند برندهد که طعام حقیرتر از آن است که بدان سبب سوگند بردهد

چهارم آن که حاجت نیفکند رفیق را بدان که وی را گوید بخور لیکن موافقت کند همچنان که او می خورد و باید از عادت خویش کمتر نکند در خوردن که آن ریا باشد لیکن خود را در تنهایی به ادب دارد چنان که همچنین در پیش مردمان تواند خورد اما اگر بر قصد ایثار کمتر خورد نیکو و اگر زیاده خورد تا دیگران را نشاط هم بود نیکو بود ابن المبارک چون درویشان را دعوت کردی به خرما گفتی هر که بیش بخورد به هر دانه خرما که زیاده دارد درمی به وی دهم و آنگاه دانه ها بشمردی تا که بیش دارد به هر یکی درمی دادی

پنجم آن که چشم در پیش دارد و در لقمه دیگران ننگرد و پیش از دیگران دست باز نگیرد چون دیگران حشمت خواهند داشت از وی و اگر اندک خواره بود دست در ابتدا کشیده دارد تا به آخر به نشاط خوردن گیرد و اگر نتواند عذر خویش بگوید تا خجل نشوند

ششم آن که چیزی که دیگران را از آن کراهیت و نفرت بود به طبع نکند در کاسه دست نیفشاند و دهان فراکاسه ندارد چنان که چیز از دهان بازگردد و در وی افتد و چون چیزی از دهان بیرون کند روی بگرداند و لقمه روغن آلوده در سرکه نزند و لقمه ای که به دندان پاره کرده باشد باز در کاسه نبرد که طبع از این همه نفرت گیرد و حدیث چیزهای مستقذر نگوید

هفتم آن که دست چون در طشت شوید آب دهان پیش مردمان در طشت نیفکند و کسی را که محتشم باشد تقدیم کند و اگر وی را اکرام کنند قبول کند و از جانب راست گردانند و آب جمله دستها جمع کنند و هر آبی جدا نریزند که این عادت عجم است و اگر به جمع دست یک بار شویند اولیتر و به تواضع نزدیکتر و آب چون از دهان بیرون ریزد به رفق ریزد تا آبی که برجهد به کسی نرسد و کسی که آب بر دست ریزد بر پای بود اولیتر از آن که نشسته بود

و در جمله این آداب به اخبار و آثار آمده است و فرق میان آدمی و بهیمه بدان آداب پدید آید که بهیمه به مقتضای طبع خورد و نیکو و زشت نشناسد که او را این تمیز نداده اند و چون آدمی را این تمیز دادند و به کار ندارد حق نعمت و عقل و تمیز نگذارده باشد و کفران نعمت کرده باشد

غزالی
 
۱۴۲۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۳ - اما آداب طعام نهادن

 

اول آن است که تعجیل کند و این از جمله اکرام مهمان باشد تا در انتظار نبود و چون جمعی حاضر شدند و یکی مانده باشد حق ناظران اولیتر مگر که غایب درویش باشد و شکسته دل آنگاه تاخیر بدین نیت نیکو بود و حاتم اصم گوید شتاب از شیطان است مگر در پنج چیز طعام مهمان و تجهیز مردگان و نکاح دختران و گذاردن وام و توبه از گناهان و در ولیمه تعجیل سنت است

دوم آن که میوه تقدیم کند اول و سفره از تره خالی نگذارد که چون بر سفره سبزی باشد در اثر است که ملایکه حاضر شوند باید که از طعامهای خوشتر پیش دارد تا از آن سیر شوند و عادت بسیار خوارگان آن باشد که غلیظ در پیش دارند تا بیشتر توان خورد و این مکروه است و عادت گروهی آن است که جمله طعامها به یک بار پیش بنهند تا هرکسی از آن خورد که خواهد و چون الوان می نهد باید که زود برنگیرند که کسی باشد که هنوز سیر نشده باشد از آن طعامها

ادب سوم آن که طعام اندک ننهد که بی مروتی باشد و بسیار نیز ننهد که تکبر باشد مگر برای آن نیت که آنچه بماند آن را حساب نبود ...

غزالی
 
۱۴۲۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۴ - اما آداب بیرون آمدن

 

آن است که به دستوری بیرون آید و میزبان باید که تا به سرای با وی بیرون آید که رسول ص چنین فرموده است و باید که میزبان سخن خوش گوید و گشاده روی بود و میزبان نیز اگر تقصیری بیند درگذارد و فرو پوشد به نیکوخویی که حسن خلق از بسیاری قربات فاضلتر است در حکایت است که استاد جنید رحمه الله را کودکی بخواند به دعوت که پدرش کرده بود چون به در سرای رسیدند پدرش وی را درنگذاشت وی بازگشت دیگر باره کودک وی را بخواند بازآمد پدر اندر نگذاشت همچنین تا چهار بار می آمد تا دل کودک خوش می شود و باز می گشت تا دل پدرش خوش می شود و وی از در میان فارغ و اندر آن هر ردی و قبولی وی را عبرتی بود که وی آن را از جای دیگر می دید

غزالی
 
۱۴۲۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۶ - باب اول

 

... ثواب سیم آن که از فرزند دعا حاصل آید که در خبر است که از جمله خیراتی که ثواب آن منقطع نشود یکی فرزند صالح است که دعای وی پس از مرگ پدر و مادر پیوسته می باشد و به پدر و مادر می رسد و در خبر است که دعا را بر طبقهای نور بر مردگان عرضه می کنند و بدان سبب آسایش ها می یابند

ثواب چهارم آن بود که فرزند باشد که پیش از پدر و مادر فرمان یابد تا رنج آن مصیبت بکشد و فرزند شفیع وی گردد رسول علیه السلام می گوید که طفل را گویند که در بهشت شو خویش را بر خشم و اندوه بیفکند و گوید بی پدر و مادر البته در نشوم و رسول ص جامه کسی بگرفت و می کشید و گفت چنین که تو را می کشم طفل پدر و مادر خویش را به بهشت می کشد و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یک بار فریاد بردارند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد که در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویش گیرد و به بهشت درآرد

و یکی از بزرگان از نکاح حذر می کرد تا شبی به خواب دید که قیامت بود و خلق در رنج تشنگی ماند و گروهی اطفال قدحهای زرین و سیمین بر دست و آب می دادند گروهی را پس وی آب خواست وی را ندادند گفتند تو را در میان ما هیچ فرزند نیست چون از خواب بیدار شد در وقت نکاح کرد ...

... فایده چهارم آن بود که زن تیمار خانه بدارد و کار رفتن و پختن و شستن کفایت کند که اگر مرد بدین مشغول شود از علم و عمل و عبادت بازماند و بدین سبب زن یار بود در راه دین و بدین سبب است که بوسلیمان دارانی گفته که زن نیک از دنیا نیست که از آخرت است یعنی که تو را فارغ دارد تا به کار آخرت پردازی و عمر می گوید پس از ایمان هیچ نعمت نیست بزرگتر از زن شایسته

فایده پنجم آن که صبر کردن بر اخلاق زنان و کفایت کردن مهمات ایشان و نگاهداشتن ایشان بر راه شرع جز به مجاهدتی تمام نتوان کرد و آن مجاهدت از فاضل ترین عبادات است و در خبر است که نفقه کردن بر عیال از صدقه فاضلتر و بزرگان گفته اند که کسب حلال برای فرزند و عیال کار ابدال است و ابن المبارک در غزو بود با طبقه ای از بزرگان کسی پرسید که هیچ عمل هست فاضلتر از این که ما بدان مشغولیم گفتند که هیچ چیز فاضلتر از این نمی دانیم ابن المبارک گفت من می دانم کسی که وی را عیال و فرزندان باشد و ایشان را در صلاح بدارد و به شب از خواب بیدار شود ایشان را برهنه بیند جامه بر ایشان بپوشد آن عمل وی از این فاضلتر و بشر حافی گفت که احمد حنبل را سه فضیلت است که مرا نیست یکی آن که وی حلال طلب کند برای خویش و برای عیال و من برای خود طلب کنم و بس و در خبر است که از جمله گناهان گناهی است که جز رنج عیال کشیدن کفارت آن نباشد و کی را از بزرگان زن فرمان یافت هرچند نکاح بر وی عرضه کردند قبول نکرد و گفت در تنهایی دل حاضرتر و همت را جمع تر می یابم شبی به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و گروهی مردان از پس یکدیگر فرو می آمدند و در هوا می رفتند چون به وی رسیدند یکی گفت این آن مرد میشوم است دوم گفت آری سوم گفت این آن مرد میشوم است چهارم گفت آری و ترسید از هیبت ایشان که بپرسیدی تا بازپسین ایشان پسری بود وی را گفت این میشوم که را همی گویند گفت تو را که پیش از این عبادات تو در جمله اعمال مجاهدان به آسمان می آوردند اکنون یک هفته است تا از جمله مجاهدان بیرون کرده اند ندانیم تا چه کرده ای چون از خواب بیدار شد در حال نکاحی کرد تا از جمله مجاهدان باشد این است جمله فواید نکاح که بدین سبب رغبت باید کردن در وی

غزالی
 
۱۴۲۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۷ - آفات نکاح

 

و اما آفات نکاح سه است

آفت اول آن که باشد که از طلب حلال عاجز بود خاصه در چنین روزگار و باشد که به سبب عیال در شبهت افتد یا در حرام و آن سبب هلاک دین وی بود و آن عیال وی و هیچ فضیلت این را جبر نکند که در خبر است که بنده را به نزدیک ترازو بدارند و وی را اعمال نیکو بود هر یکی چند کوهی پس وی را بپرسند که عیال را از کجا نفقه کردی و وی را بدین بگیرند تا همه حسنات وی بشود بدین سبب آنگاه منادی کنند که این مرد است که عیال وی جمله حسنات وی بخورد و وی گرفتار شد و در اثر است که اول کسی که در بنده آویزد به قیامت عیال وی باشد گوید بار خدایا انصاف ما از وی بستان که ما را طعام حرام داده است و ما ندانستیم و ما را آنچه آموختنی بود نیاموخت تا در جهل بماندیم پس هر که را مالی میراثی نباشد یا کسبی حلال نباشد وی را نشاید نکاح کردن الا بدانکه یقین داند که اگر نکند در زنا افتد

آفت دوم آن که قیام کردن به حق عیال نتوان الا به خلق نیکو و صبر کردن بر محالات ایشان و احتمال کردن رنج ایشان و به تدبیر کارهای ایشان قیام کردن و این هر کسی نتواند و باشد که ایشان را برنجاند و بدان بزهکار شود یا ضایع فروگذارد و در خبر است کسی که از عیال بگریزد همچون بنده گریخته باشد نماز و روزه وی مقبول نبود تا باز به نزدیک ایشان نرود و در جمله با هر آدمی نفسی است کسی که با نفس خویش برنیاید اولیتر آن بود که در عهده نفس دیگری نشود ...

غزالی
 
۱۴۳۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۰ - باب سیم

 

... ادب سیم

آن است که با ایشان مزاح کند و بازی کند و گرفته نباشد و به درجه عقل ایشان باشد و هیچ کس با اهل چندان طیبت نکردی که رسول ص تا آنجا که با عایشه به هم بدوید تا که در پیش شود رسول ص در پیش شد یک بار دیگر باز دوید عایشه در پیش شد رسول گفت یکی به یکی این بدان بشود یعنی اکنون برابریم و یکروز آواز زنگیان شنید که بازی می کردند و پای می کوفتند عایشه را گفت خواهی که ببینی گفت خواهم برخاست و نزدیک در آمد و دست پیش داشت تا عایشه زنخدان بر ساعد رسول ص نهاد و نظاره کرد ساعتی در آن گفت یا عایشه بس نباشد گفت خاموش تا سه بار بگفت آنگاه بسنده کرد و عمر با جد و درشتی وی در کارها می گوید که مرد باید که با اهل خویش چون کودکی باشد و چون از وی کدخدایی خواهند چون مردان بود گفته اند مرد باید که خندان باشد که درآید و خاموش بود که بیرون شود هرچه بباید بخورد و از هرچه نیابد نپرسد

ادب چهارم ...

... آن که نفقه نیکو کند تنگ نگیرد و اسراف نکند و بداند که ثواب نفقه کردن بر عیال بیش از ثواب صدقه است رسول ص می گوید دیناری که مرد در غزا نفقه کند و دیناری که بدان بنده ای آزاد کند و دیناری که بر عیال نفقه کند و فاضلترین و نیرومندترین این دینار است که بر عیال نفقه کند

و باید که هیچ طعام خوش نخورد و اگر بخواهد خورد پنهان دارد و طعامی که نخواهد ساخت صفت آن در پیش ایشان نگوید و ابن سیرین می گوید که در هفته ای یک بار باید که حلوا یا شیرینی سازد که از حلاوت دست باز داشتن بیکبارگی از مروت نباشد و نان با اهل به هم خورد و به جمع چون مهمانی دیگر ندارد که در اثر چنین است که خدای و فرشتگان صلوات می دهند بر اهل بیتی که طعام جمله به هم خورند و اصل آن است که آنچه نفقه کند از حلال به دست آرد که هیچ خیانت و جفا بیش از این نبود که ایشان را به حرام پرورد

ادب هفتم ...

... آن که اگر دو زن دارد میان ایشان برابر دارد که در خبر است که هرکه به یک زن میل زیادت کند روز قیامت می آید و یک نیمه وی کوژ شده و برابری در عطا دادن شب با ایشان بودن نگاه دارد اما در دوستی با ایشان و مباشرت کردن واجب نیست که این در اختیار نیاید

و رسول ص هر شبی به نزدیک زنی می بود اما عایشه را دوست تر داشتی و می گفت بارخدایا آنچه به دست من است جهد می کنم اما دل به دست من نیست و اگر کسی از یک زن سیر شده باشد و نخواهد که بر وی شود باید که طلاق دهد و در بند ندارد رسول ص سوده را طلاق خواست داد که بزرگ شده بود گفت من نوبت خویش به عایشه دادم مرا طلاق مده تا در قیامت از جمله زنان تو باشموی را طلاق نداد و دو شب به نزدیک عایشه بود و یک شب به نزدیک هر زنی

ادب نهم ...

... ادب دهم

در صحبت کردن است باید که روی از قبله بگرداندو در ابتدا به حدیث و بازی و قبله و معانقت دل وی خوش کند رسول ص گفته است مرد نباید که بر زن افتد چون ستور باید که در پیش صحبت رسولی باشد گفتند یا رسول الله آن رسول چیست گفت بوسه دادن پس چون ابتدا خواهد کرد بگوید بسم الله العلی العظیم الله اکبر الله اکبر و اگر قل هو الله احد برخواند نخست نیکوتر آید و بگوید اللهم جنینا الشیطان و جنب الشیطان مما رزقنا که در خبر است که هرکه این بگوید کودکی که باشد از شیطان ایمن باشد و در وقت انزال باید که به دل بیندیشد که الحمدلله الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا آنگاه چون انزال کرد صبر کند تا زن نیز انزال افتد که رسول گفته است ص سه چیز از عجز مرد باشد یکی آن که کسی را بیند که وی را دوست دارد و نام وی معلوم نکند دوم آن که برادری وی را کرامت کند آن کرامت رد کند سوم پیش از آنکه به بوسه و معانقه مشغول شود صحبت کند و آنگاه که حاجت وی روا شود صبر نکند تا حاجت زن نیز روا شود و از امیرالمومنین علی و معاویه و ابوهریره روایت کرده اند که صحبت در شب نخستین ماه و شب بازپسین و شب نیمه کراهیت است که شیاطین در این شبها حاضر آیند به وقت صحبت و باید که در حال حیض خویشتن از صحبت نگاه دارد اما با زن حایض برهنه خفتن روا باشد و پیش از غسل حیض نیز نشاید و چون یک بار صحبت کرد و دیگر باره خواهد کرد باید که خویشتن بشوید و اگر جنب چیزی خواهد خورد باید که طهارت کهین بکند و چون بخواهد خفتن نیز وضو کند اگرچه جنب باشد که سنت چنین است و پیش از غسل موی و ناخن بازنکند تا بر جنابت از وی جدا نشود و اولیتر آن است که آب به رحم رساند و بازنگیرد و اگر عزل کند درست آن است که حرام نباشد و مردی از رسول ص پرسید مرا کنیزکی است خادمه و نمی خواهم که آبستن شود که از کار بماند گفت عزل کن که اگر تقدیر کرده باشد فرزند خود پدید آید پس از آن بیامد که فرزند پدید آید و جابر می گوید کنانعزل و القرآن بنزل ما عزل می کردیم و وحی می آمد و ما را نهی نکردند

ادب یازدهم

در آمدن فرزند است و باید که چون فرزند آمد در گوش راست وی بانگ نماز کند و در گوش چپ قامت کند که در خبر است که هرکه چنین کند کودک از بیماری کودکان ایمن شود و وی را نام نیکو کند و در خبر است که دوستترین نامها نزد خدای تعالی عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحیم و چنین نامهاست و کودک اگرچه از شکم بیفتند سنت است ورا نام نهادن و عقیقه سنتی موکد است دختر را با یک گوسپند و پسر را به دو گوسپند و اگر یکی بود هم رخصت است و عایشه رضی الله عنها گفته است که استخوان عقیقه را نباید شکست و سنت آن است که چون بیاید شیرینی به کار وی بباید در کردن و روز هفتم موی وی بباید ستردن و هم سنگ موی زر یا سیم صدقه دادن و باید که به سبب دختر کراهیت ننماید و به پسر شادی بسیار نکند که نداند که بهی در کدام است و دختر مبارک تر بود و ثواب در وی بیشتر بود و رسول ص گفت هرکه وی را سه دختر بود یا سه خواهر و رنج ایشان بکشد و شغل ایشان بسازد خدای تعالی به سبب رحم وی بر ایشان و بر وی رحمت کند یکی گفت یا رسول الله اگر دو دارد دیگری گفت اگر یکی دارد گفت اگر یکی دارد نیز و نیز رسول ص گفت هرکه یک دختر دارد رنجور است و هرکه دو دارد گران بار است و هرکه سه دارد ای مسلمانان وی را یاری دهید که وی با من در بهشت همچون دو انگشت باشد یعنی نزدیک و گفت هرکه از بازار نوباوه ای خرد و به خانه برد همچون صدقه ای باشد و باید که ابتدا به دختر کند و آنگاه به پسر که هر دختری را شاد کند همچنان بود که از بیم خدای بگریسته بود و هرکه از بیم خدای تعالی بگرید تن وی بر آتش حرام شود

ادب دوازدهم

آن که تا بتواند طلاق ندهد که خدای تعالی از جمله مباحات طلاق را دشمن دارد و در جمله رنجانیدن کسی مباح نشود الا به ضرورتی چون حاجت افتد به طلاق باید که یکی بیش ندهد که سه به یک بار مکروه است

و در حال حیض طلاق دادن حرام است و در حال پاکی که صحبت کرده باشد هم حرام بود و باید که عذری آرد و در طلاق بر سبیل تلطف و به خشم و استخفاف طلاق ندهد و آنگاه هدیه ای دهد وی را که دل وی بدان خوش شود و سر زن با هیچ کس نگوید و پیدا نکند که به چه عیب طلاق می دهد یکی را پرسیدند که زن را چرا طلاق می دهی گفت سر زن خویش آشکارا نتوان کرد چون طلاق داد گفتند چرا طلاق دادی گفت مرا با زن کسان چه کار تا حدیث وی کنم

غزالی
 
۱۴۳۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۱ - عقد چهارم (اجارت است)

 

... شرط پنجم

آن است که عمل باید که معلوم بود اگر ستوری را به کار گیرد باید که ببیند و مکاری بداند که بار چندی برخواهد نهاد و کی برخواهد نشست و هر روزی چند خواهد راند مگر در آن عادتی معروف بود که آن کفایت بود و اگر زمینی به اجارت ستاند باید که بگوید که چه خواهد کاشت که ضرر گاورس بیش از ضرر گندم بود مگر که به عادت معلوم بود و همچنین همه اجارتها باید که بنا بر معلوم بود تا خصومت برنخیزد و هرچه بر جهل بود که از آن خصومت خیزد باطل بود

غزالی
 
۱۴۳۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۵ - باب چهارم

 

... وجه اول

آنکه سود بسیار کردن روا ندارد اگرچه خریدار بدان راضی باشد به سبب حاجتی که او را بود سری السقطی دکان داشتی و روا نداشتی که ده نیم بیش سود کردی یک بار به شصت دینار بادام خرید بادام گران شد و دلال از وی طلب کرد گفت بفروش به شصت و سه دینار گفت بهای آن امروز نود دینار است گفت من دل بدان راست کرده ام که زیادت ده نیم نفروشم روا ندارم آن عزم نقض کردن گفت من نیز روا ندارم کالای تو به کم فروختن نه وی فروخت و نه سری به زیادت رضا داد درجه احسان چنین بود

و محمد بن المنکدر از بزرگان بوده است و دکان دار بوده جام ها داشت بعضی بها به پنج دینار و بعضی به ده دینار شاگرد وی در غیبت وی جامه ای به ده دینار به اعرابی فروخت چون بازآمد بدانست در طلب اعرابی همه روز بگردید وی را بازیافت گفت آن جامه پنج دینار بهتر از نه ارزد گفت شاید که من رضا دادم محمد بن المنکدر گفت آری ولیکن چیزی که به خود نپسندم هیچ کس را نپسندم یا بیع فسخ کن یا جامه ای نیکوتر بستان یا پنج دینار از من بگیر اعرابی پنج دینار بازستد پس از کسی پرسید که این مرد کیست گفت محمد بن المنکدر وگفت سبحان الله که این مرد است که هرگه که در بادیه باران نیاید ما به استقسا رویم و نام وی بریم در ساعت باران آید

و سلف عادت کرده اند که سود اندک کنند و معاملت بسیار و این مبارک تر داشته اند از انتظار سود بسیار

و علی ع در بازار کوفه می گردید و می گفت ای مردمان سود اندک را رد می کنید که از بسیار بیفتید و عبدالرحمن بن عوف را پرسیدند که توانگری تو از چیست گفت سود اندک را رد نکنم و هر که از من حیوانی خواست رد نکردم و بفروختم در یک روز هزار شتر بفروختم به سرمایه و بیش از هزار زانوبند نفع نکردم هر یکی به درمی می ارزید و درمی علف وی از من بیفتاد دو هزار درم سود بود ...

غزالی
 
۱۴۳۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۶ - باب پنجم

 

... احتیاط چهارم

آن که در بازار از ذکر و تسبیح و یادکرد خدای تعالی غافل نباشد و چندانکه تواند زبان و دل بی کار ندارد و بداند که این سود که بدین فوت شد همه جهان در مقابله آن نیاید و ذکر در میان غافلان ثواب آن بیش بود و رسول ص گفت ذکر خدای تعالی در میان غافلان چون درخت سبز باشد در میان درختان خشک و چون زنده باشد در میان مردگان و چون مبارز بود در میان گریختگان و گفت رسول ص هرکه به بازار رسد و بگوید لااله الاالله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو حی لا یموت بیده الخیر و هو علی کل شییء قدیر وی را دو بار هزار هزار ثواب نویسند و جنید روزی می گفت که بسیار کس است در بازار که اگر صوفی را گوش گیرد و بر جای او بایستد اهل آن باشد و گفت کس دانیم که ورد وی هر روزی در بازار سیصد رکعت نماز است و سی هزار تسبیح و چنین گفته اند که بدین خود را می خواست

و در جمله هرکه در بازار برای قوت شود تا فراغت دین یابد چنین بود و اصل مقصود فرو نگذارد و هرکه برای زیادت دنیا شود این از وی نیاید بلکه اگر در مسجد شود و نماز کند پس بشولیده دل و پراکنده بود و با حساب دکان بود ...

... آن که با هرکسی معاملت کند حساب خویش با وی راست می دارد در گفت و کرد و داد و ستد و بداند که قیامت با هر یکی بخواهند داشت و انصاف هر یکی از وی طلب خواهند کرد

یکی از بزرگان بازرگانی را به خواب دید گفت خدای تعالی با تو چه کرد گفت پنجاه هزار صحیفه در پیش من نهاد گفتم بار خدایا این همه صحیفه گناه است گفت با پنجاه هزار کس معاملت کرده ای هر یکی صحیفه یکی است گفت در هر یکی صحیفه خویش دیدم با وی از اول تا آخر و در جمله اگر دانگی در گردن وی بود که به تلبیس وی را زیان کرده باشد گرفتار شود و هیچ چیز وی را سود ندارد تا از عهده آن بیرون نیارد

این است طریق سلف و راه شریعت که گفته آمد در معاملت و این سنت برخاسته است و معاملت و علم این در این روزگارها فراموش کرده اند هرکه از این یک سنت به جای آرد ثواب وی عظیم بود که در خبر است که رسول ص گفت روزگاری آید هرکه ده یک این احتیاط که شما می کنید بکند وی را کفایت بود گفتند چرا گفت برای آن که شما یار دارید بر خیرات بدین سبب بر شما آسان بود و ایشان یار ندارند و غریب باشند در میان غافلان و این بدان گفته آید تا کسی این بشنود نومید نشود و نگوید که این همه کی به جای می توان آوردن که همان قدر که به جای تواند آورد بسیار بود بلکه هرکه ایمان دارد بدان که آخرت از دنیا بهتر این همه به جای تواند آورد که از این احتیاط جز درویشی چیزی تولد نکند و هر درویشی که سبب پادشاهی ابد بود بتوان کشید که مردمان بر بی برگی و رنج سفر و مذلت بسیار صبر می کنند تا به مالی رسند یا به ولایتی که اگر مرگ درآید همه ضایع شود چندین کار نباشد اگر کسی برای پادشاهی ابد را معاملتی کند آنچه درست ندارد با وی نیز با مردمان نکند

غزالی
 
۱۴۳۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۳۸ - باب اول

 

بدان که خدای تعالی می گوید یا ایها الرسل کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا یارسولان آنچه خورید حلال و پاک خورید و آنچه کنید از طاعت شایسته کنید و رسول ص برای این گفت که طلب حلال بر همه مسلمانان فریضه است و گفت هرکه چهل روز حلال خورد که به هیچ حرام نیامیزد خدای تعالی دل وی را پرنور کند و چشمهای حکمت از دل وی بگشاید و در یک روایت دوستی دنیا از دل وی ببرد و سعد از بزرگان صحابه بود گفت یا رسول الله دعا کن تا دعا مرا اجابت بود به هر دعا که کنم گفت حلال خور تا دعا مستجاب شود و رسول ص گفت بسیار کس طعام و جامه و غذای وی حرام است آنگاه دست برداشته دعا می کند چنین دعا کی اجابت کنند گفت خدای تعالی را فرشته ای است بر بیت المقدس هر شبی منادی می کند که هرکه حرام خورد خدای تعالی از وی خشنود نباشد و از وی نه فریضه پذیرد و نه سنت و گفت هرکه جامه ای خرد به ده درم که یک درم از وی حرام بود تا آن جامه بر تن وی بود نماز وی نپذیرند و گفت هر گوشتی که از حرام رسته باشد آتش به وی اولیتر و گفت هرکه باک ندارد که مال از کجا به دست آرد خدای تعالی باک ندارد که وی را از کجا خواهد به دوزخ افکند و گفت عبادت ده جزو است نه جزو از وی طلب حلال است و گفت هرکه شب به خانه شود مانده از طلب حلال آمرزیده خسبد و بامداد که برخیزد خدای تعالی از وی خشنود بود و گفت خدای تعالی می گوید کسانی که از حرام پرهیز کنند شرم دارم که با ایشان حساب کنم و گفت یک دروم از ربوا صعب تر است از سی بار زنا که در مسلمانی بکنند و گفت هرکه مالی از حرام کسب کند اگر به صدقه دهد نپذیرند و اگر بنهد زاد بود به دوزخ

و ابوبکر صدیق از دست غلامی شربتی شیر بخورد و آنگاه بدانست که نه از وجه است انگشت به حلق فرو برد تا قی کرد و بیم آن بود که از رنج و سختی آن روح از وی جدا شدی و گفت بار خدایا به تو پناهم از آن قدر که در رگها بماند که بیرون نیامد و عمر همچنین کرد که به غلط از شیر صدقه به وی دادند و عبدالله بن عمر می گوید اگر چندان نماز کنید که پشتها کوژ شود و چندان روزه دارید که چون موی شوید به باریکی سود ندارد و نپذیرند الا به پرهیز از حرام و سفیان ثوری می گوید هرکه از حرام صدقه دهد یا خیری کند چون کسی باشد که جامه ای پلید به بول بشوی تا پلیدتر شود و یحی بن معاذ رازی گوید طاعت خزانه خدای تعالی است و کلید وی دعاست و دندانهای وی لقمه حلال است و سهل بن عبدالله تستری گوید که هیچ کس به حقیقت ایمان نرسد الا به چهار چیز همه فرایض بگذارد به شرط سنت و حلال خورد به شرع و ورع و از همه ناشایستها دست بدارد به ظاهر و باطن و هم بر این صبر کند تا مرگ

و گفته اند که هرکه چهل روز شبهت خورد دل وی تاریک شود و زنگار گیرد و ابن المبارک گوید یک درم از شبهت به خداوند دهم دوست تر دارم از آن که صد هزار درم به صدقه دهم و سهل تستری گوید هرکه حرام خورد هفت اندام وی در معصیت افتد ناچار اگر وی خواهد و اگر نخواهد و هرکه حلال خورد همه اندام وی به طاعت بود و توفیق خیرات به وی پیوسته باشد

و اخبار و آثار در این باب بسیار است و به سبب این بود که اهل ورع احتیاط عظیم کرده اند و یکی از ایشان وهب بن الورد بوده است که هیچ چیز نخوردی که ندانستی از کجاست یک روز مادرش قدحی شیر به وی داد پرسید که از کجاست و بها از کجا آورده اند و از کی خریده اند چون همه بدانست گفت گوسفند چرا از کجا کرده است و از جایی چرا کرده بود که مسلمانان را در آن حقی بود نخورد مادرش گفت بخور که خدای تعالی بر تو رحمت کند گفت نخواهم اگرچه رحمت کند که آنگاه به رحمت وی رسیده باشم به معصیت و این نخواهم و بشر حافی را پرسیدند که از کجا می خوردی و وی احتیاط کردی گفت از آنجا که دیگران می خورند ولیکن فرق بود میان آن که می خورد و می گوید و میان آن که می خورد و می خندد و گفت بهتر از آن نبود که دست کوتاه تر و لقمه کمتر

غزالی
 
۱۴۳۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۳ - فصل (معصیتهای نزدیک شدن به ظالمان)

 

... اما معصیت دل و اعتقاد آن بود که به وی میل کند و وی را دوست دارد و تواضع وی اعتقاد کند و در نعمت وی نگرد و رغبت وی در دنیا بجنبد رسول ص می گوید یا معشر المهاجرین در نزدیک اهل دنیا مشوید که بر روزی که خدای تعالی داده است شما را خشم گیرد و عیسی ع می گوید در مال این دنیا منگرید که روشنایی دنیایی ایشان شیرینی ایمان از دل شما ببرد

پس از این جمله باید که بدانی که در نزدیک هیچ ظالم شدن رخصت نیست مگر به دو عذر یکی آن که فرمانی باشد از سلطان به الزام که اگر فرمان نبری بیم آن باشد که برنجانند یا حشمت سلطان باطل شود و رعیت دلیر گردند دیگر عذر آن که به تظلم شود در حق خویش یا شفاعت در حق مسلمانی اندر این رخصت بود به شرط آن که دروغ نگوید و ثنا نگوید و نصیحت درشت بازنگیرد و اگر ترسد نصیحت به تلطف بازنگیرد و اگر دارند که قبول نباشد باری از ثنا و دروغ گفتن حذر کند و کس باشد که خود را عشوه دهد که من برای شفاعت می روم و اگر آن به شفاعت دیگری برآید یادگیری را قبول با دیدار آید رنجور شود و این نشان آن است که به ضرورت نمی شود

حالت سیم آن که به نزدیک سلاطین نشود ولیکن سلاطین نزدیک وی آیند و شرط این آن است که اگر سلام کنند جواب دهد و اگر اکرام کند و بر پای خیزد روا باشد که آمدن وی اکرام علم است و بدین نیکویی مستحق اکرام است چنان که بر ظلم مستحق اهانت است اما اگر نخیزد و حقارت دنیا بنماید اولیتر بود مگر که ترسد که وی را برنجانند یا حشمت سلطان در میان رعیت باطل شود و چون بشیند سه نوع نصیحت واجب شود یکی آن که اگر چیزی می کند که نداند که حرام است تعریف کند و دیگر آن که اگر چیزی می کند که بداند حرام است چون ظلم و فسق تخویف کند و پند دهد و بگوید که لذت دنیا بدان نه ارزد که مملکت آخرت بدان به زیان آید و آنچه بدان ماند سیم آن که اگر وجهی می داند در مراعات مصلحت خلق که وی از آن غافل است اگر بداند که قبول کند برآن تنبیه کند و این هرسه واجب است بر کسی که سلطان به وی نزدیک شود چون امید قبول بود و چون عالم به شرط بود سخن وی از قبول خالی نباشد اما اگر بر دنیای ایشان حریص باشد ورا خاموشی اولیتر که جز از آن که بر وی خندند فایده دیگر نبود ...

... حال و سخن علما با سلاطین چنین بوده است و چون در نزدیک ایشان شدندی چنان شدندی که طاووس شد در نزدیک هشام بن عبدالملک که خلیفه بود چون هشام به مدینه رسید گفت کسی از صحابه نزدیک من آرید گفتند همه مرده اند گفت از تابعین طلب کنید طاووس را نزدیک وی آوردند چون درشد نعلین بیرون کرد و گفت السلام علیک یا هشام چگونه ای یا هشام پس هشام خشمگین شد عظیم و قصد آن کرد که او را هلاک کند گفتند این حرم رسول ص است و این مرد از بزرگان علماست این نتوان کرد

پس گفت ای طاووس این به چه دلیری کردی گفت چه کردم خشم وی زیاد شد گفت چهار ترک ادب کردی یکی آن که نعلین بر کنار بساط من بیرون کردی و این نزدیک ایشان زشت بود که پیش ایشان با موزه و نعلین به هم باید نشست و تاکنون در سرای خلفا رسم این بوده و دیگر آن که مرا امیر المومنین نگفتی و دیگر آن که در پیش من بنشستی بی دستوری و دست من بوسه ندادی طاووس گفت اما آن که نعلین بیرون کردم پیش تو هر روز پنج بار پیش رب الغره که خداوند همه است بیرون کنم و بر من خشم نگیرد و اما آن که امیر المومنین نگفتم آن بود که همه مردمان به امیری تو راضی نه اند ترسیدم که دروغی گفته باشم و اما آن که تو را به نام خواندم به کنیت نخواندم خدای تعالی دوستان خود را به نام خوانده است گفت یا داوود و یا یحیی و یا عیسی و دشمن خود را به کنیت خواند گفت تبت یدا ابی لهب اما آن که دست به بوسه ندادم از امیر المومنین علی ع شنیدم که گفت روا نیست دست هیچ کس را بوسه دادن مگر دست زن خویش به شهوت و دست فرزند به رحمت اما آن که پیش از تو نبشتم از امیر المومنین علی ع شنیدم که گفت هرکه خواهد که مردی را بیند از اهل دوزخ در مردی نگرد که نشسته باشد و در پیش وی قومی بر پای ایستاده هشام را خوش آمد گفت مرا پندی ده گفت از امیر المومنین علی ع شنیدم که گفت در دوزخ ماران اند هر یکی چند کوهی و کژدم است هر یکی چند شتری منتظر امیری اند که با رعیت خویش عدل نکند این بگفت و برخاست و برفت

و سلیمان بن عبدالملک خلیفه بود چون به مدینه رسید بوحازم را که از بزرگان علما بود بخواند و با وی گفت چه سبب است که ما مرگ را کاره ایم گفت ازآن که دنیا آبادان کردید و آخرت خراب و هرکه را از آبادانی به ویرانی بند به رنج باشد بگفت حال خلق چون خواهد بود پیش خدای تعالی شوند گفت نیکوکار چون کسی بود که از سفر بازآید به نزدیک عزیزان خویش رسد اما بدکار چون بند گریخته باشد که او را بگیرند و به قهر پیش خداوند برند گفت کاشکی بدانستمی که حال من چون خواهد بود گفت خود را بر قرآن عرضه کن تا بدانی که در قرآن می گوید ان الابرار لفی نعیم و ان الفجار لفی جحیم گفت پس رحمت خدای کجا شود گفت ان رحمه الله قریب من المحسنین نزدیک بود به نیکوکاران

و سخن علمای دین با سلاطین چنین بوده است و علمای دنیا را سخن با ایشان از دعا و ثنا بود و در طلب آن باشد که چیزی گویند که ایشان را خوش آید و حیلتی و رخصتی جویند تا مراد ایشان حاصل شود و آن که پند دهد مقصود ایشان قبول افتد و نشان آن بود که اگر پند دیگری دهد ایشان را حسد آید

و به هر صفت که باشد نادیدن ظالمان اولیتر با ایشان مخالطت نباید کردن و با کسانی که با ایشان مخالطت کنند هم نباید کردن و اگر کسی قادر نباشد بر آن که با ایشان مخالطت نکند و تا آنگهکه زاویه ای نگیرد و از دیگران نبرد باید که زاویه ای گیرد و مخالطت با همه در باقی کند رسول ص می گوید همیشه این امت در کنف حمایت باری باشند تا آنگه که علمای ایشان با امرا مخالطت نکنند و در جمله سبب فساد رعیت از فساد ملوک و سلاطین بود و فساد سلاطین از علما بود که ایشان را اصلاح نکنند و بر ایشان انکار نکنند

غزالی
 
۱۴۳۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۹ - فصل (درجات خشم با مخالفان خدای تعالی)

 

... درجه چهارم معصیتی است که در آن رنج خلق باشد چون ظلم و گواهی به دروغ و حکم به میل و هجاکردن در شعر و غیبت کردن و تخلیط کردن میان مردمان از این قوم اعراض کردن و با ایشان درشتی کردن سخت نیکو بود و دوستی داشتن با ایشان سخت مکروه بود و به درجه حرامی برسد در ظاهر فتوی که این در ضبط تکلیف نیاید

درجه پنجم کس بود که به شراب خوردن و فسق کردن مشغول بود و کسی را از وی رنجی نباشد کار وی سهلتر بود و با وی تلطف و نصیحت اولیتر اگر امید قبول بود و اگر نه اعراض کردن از وی نیکوتر اما جواب سلام باز باید دادن و لعنت نباید کردن یکی در روزگار رسول ص چند بار شراب خورد و وی را حد زدند یکی از صحابه وی را لعنت کرد و گفت چند خواهد بودن از فساد وی رسول ص وی را نهی کرد و گفت وی را خود شیطانی خصم بس است تو نیز یاور شیطان مباش بر وی

غزالی
 
۱۴۳۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۱ - پیدا کردن حقوق صحبت و دوستی

 

... و عباس پسر خویش عبدالله را گفت که عمر تو را به خود نزدیک می دارد و بر پیران تقدیم میکند زنهار تا پنج چیز نگاه داری هیچ سر وی آشکارا مکن و در پیش وی غیبت مکن و با وی هیچ دروغ مگوی و هر چه فرماید خلاف مکن و باید که هرگز از تو هیچ خیانت و خلاف نبیند و بدان که هیچ چیز دوستی را چنان تباه نکند که مناظره و خلاف کردن در هر حدیثی و معنی رد کردن سخن بر دوست آن بود که ورا جاهل و احمق گفته باشی و خود را عاقل و فاضل و بر وی تکبر کرده باشی و به چشم حقارت در وی نگریسته و این به دشمنی نزدیک بود نه به دوستی

و رسول ص می گوید با برادر خویش در آنچه گوید خلاف مکن و با وی مزاح مکن و در وعده ای که دهی خلاف مکن و بزرگان چنین گفته اند چون برادر خویش را گویی برخیز وی گوید تا کجا می روی صحبت را نشاید بلکه باید که برخیزد و نپرسد ابوسلیمان دارانی می گوید دوستی داشتم هرچه خواستمی بدادی یک بار گفتم به چه چیزی حاجت است گفت چند می باید دوستی وی از دل من بیرون شد و در جمله بدانکه قوام محبت به موافقت است در هرچه موافقت توان کرد

حق چهارم ...

... آن که هرچه بدان حاجتمند باشد در علم و دین وی را بیاموزد که برادران را از آتش نگاه داشتن اولیتر از آن که از رنج دنیا و اگر بیاموخت و بدان کار نکرد باید که نصیحت کند و پند دهد و وی را به خدای تعالی بترساند لکن باید که این نصیحت در خلوت بود تا از شفقت باشد که نصیحت برملا فضیحت بود و آنچه گویی به لطف گویی نه به عنف که رسول ص می گوید مومن آیینه مومن بود یعنی که عیب و نقصان خویش را از وی بداند و چون برادر تو به شفقت عیب تو در خلوت با تو بگوید باید که منت داری و خشم نگیری که این همچنان بود که تو را خبر دهد که در درون جامه تو ماری است یا کژدمی از این سخن خشم نگیری بلکه منت داری و همه صفتهای بد در آدمی مار و کژدم است لیکن زخم آن در گور پدید آید و زخم آن بر روح بود و از آن صعب تر از مار و کژدم این جهانی است که زخم وی بر تن بود

و عمر گفتی رحمت خدای تعالی بر آن کس باد که عیب مرا به هدیه پیش من آرد و چون سلمان نزدیک وی آمد گفت یا سلمان راست بگوی تا چه دیدیو چه شنیدی از احوال من که آن را کاره بودی گفت مرا عفو کن از این حدیث گفت لابد است چون الحاح کرد گفت شنیدم که بر خوان تو دو نان خورش بود به یک بار و دو پیراهن داری یکی شب را و یکی روز را گفت این هردو نیز نباشد دیگر هیچ چیز شنیدی گفت نه

و حدیقه بن عیسی بر یوسف اسباط نامه نوشت که شنیدم که دین خویش را به دو حبه بفروختی در بازار چیزی خریداری کردی آنکس گفت بدانگی و تو گفتی به سه تسو و آنکس داد که تو را می دانست آن مسامحت برای دین و صلاح تو کرد قناع غفلت از سر باز کن و از خواب بیدار شود ...

... و باید که مقصود تو از صحبت آن بود که خلق خویش را مهذب کنی به احتمال کردن از برادران نه آن که از ایشان نیکویی چشم داری ابوبکر کتانی رحمهم الله گوید مردی با من صحبت کرد و بر دل من گران بود وی را چیزی بخشیدم تا آن گرانی از دل برخیزد برنخاست وی را بگرفتم و به خانه بردم و گفتم کف پای بر روی من نه گفت البته زینهار گفتم لابد چنین باید کرد چنان کرد تا آن گرانی از دل من برخاست

و بوعلی رباطی گوید با عبدالله رازی همراه شدم در بادیه او گفت امیر من باشم در راه یا تو گفتم تو گفت باید که به هرچه بگویم طاعت داری گفتم سمعا و طاعه گفت آن توبره بیاور بیاوردم و زاد و جامه و هرچه هردو داشتیم در آنجا نهاد و برپشت خود نهاد و می برد هرچند که گفتمی مراده مانده شوی گفتا نه با تو بگفته ام که امیر منم تو فرمانبردار باش دیگر شب باران آمد تا روز وی بر پای ایستاد و گلیمی زیر من می داشت تا باران بر من نیاید و چون حدیث کردمی گفتی امیر منم تو طاعت دار باش گفتم کاشکی هرگز او را امیر نکردمی

حق ششم ...

... حق دهم

آن که خود را از همه دوستان کمتر شناسد و از ایشان هیچ چیز چشم ندارد و هیچ مراعات نپوشد و به همه حقها قیام کند یکی پیش جنید می گفت که برادران در این روزگار عزیز شده اند و نایفات چند بار بگفت جنید گفت اگر کسی می خواهی که مونث و رنج تو می کشد عزیز است و اگر کسی می خواهی که تو رنج و مونث وی کشی این چنین بسیارند نزدیک من و بزرگان چنین گفته اند که هرکه خویشتن را فوق دوستان دارد بزهکار شود و ایشان نیز بزهکارشوند در حق وی و اگر خود مثل ایشان داند هم او رنجور شود و هم ایشان و اگر دون ایشان داند به راحت و سلامت باشد هم وی و هم ایشان و ابو معاویه الاسودگفت دوستان من همه از من بهترند که مرا مقدم دارند بر خویشتن و فضل مرا می دانند

غزالی
 
۱۴۳۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۲ - باب سیم

 

... آن که هردو مسلمانی که با یکدیگر به وحشت باشند جهد کند تا میان ایشان صلح افکند رسول ص گفت بگویم شما را که چیست از روزه وصدقه و نماز فاضلتر گفتند بگوی گفت صلح افکندن در میان مسلمانان

انس گوید که رسول ص روزی نشسته بود بخندید عمر رضی الله عنه گفت یا رسول االه پدر و مادر من فدای تو باد از چه خندیدید گفت مردی از امت من پیش رب العزه به زانو درافتد یکی گوید حق من از وی بستان بارخدایا بر من ظلم کرده است انصاف من از وی بده خدای تعالی گوید حق وی بده گوید بارخدایا حسنات من همه خصمان بردند و مرا هیچ نماند خدای تعالی متظلم را گوید چه کن که حسنه می ندارد گوید معصیتهای من به وی حواله کن پس معصیت وی بر وی نهند و هنوز مظلمتی بماند آنگاه رسول ص بگریست و گفت این است عظیم روزی که هرکسی حاجتمند آن باشد که باری از وی برگیرند آنگاه خدای تعالی متظلم را گوید درنگر تا چه بینی گوید یا رب شهرها می بینم از سیم و کوشکها می بینم از زر مرصع و مروارید آیا از آن کدام پیمبر است یا کدام صدیق را یا کدام شهید راست حق تعالی گوید این آن راست که بخرد و بها بدهد گوید یا رب بهای آن که تواند داد گوید تو گوید بارخدایا به چه گوید بدانکه از این برادر عفو کنی گوید بارخدایا عفو کردم گوید خیز دست وی بگیر و هردو در بهشت شوید آنگاه رسول ص گفت از خدای تعالی بترسید و در میان خلق صلح افکنید که خدای تعالی در روز قیامت در میان مسلمانان صلح افکند

حق دوازدهم ...

... حق سیزدهم

آن که از راه تهمت دور باشد تا دل مسلمانان را از گمان بد و زبان ایشان را از غیبت صیانت کرده باشد که هرکه سبب معصیت دیگری باشد در آن معصیت شریک بود رسول ص می گوید چگونه بود کسی که مادر و پدر خویش را دشنام دهد گفت کسی که مادر و پدر دیگری را دشنام دهد تا مادر و پدر وی را دشنام دهند آن دشنام وی داده باشد و عمر می گویدرضی الله عنه هرکه به جای تهمت بایستد وی را نیست که ملامت کند کسی را که گمان بد برد بر وی و رسول ص در آخر رمضان با صفیه سخن می گفت در مسجد دو مرد به وی بگذشتند ایشان را بخواند و گفت این زن من است صفیه گفتند یا رسول الله اگر کسی گمان بد برد باری بر تو نبرد گفت شیطان در تن آدمی روان است چون خون و عمر مردی را دید که در راه سخن می گفت با زنی ورا بدره بزد گفت این زن من است گفت چرا سخن جای دیگر نگویی که کسی نبیند

حق چهاردهم ...

... حق هفدهم

آن که نشست و خاست و دوستی با درویشان دارد و از مجالست توانگران حذر کند رسول ص گفت با مردگان منشینید گفتند آن کیانند گفت توانگران و سلیمان ع در مملکت خویش هرکجا مسکینی دیدی با وی بنشستی و گفتی مسکینی با مسکینی بنشست و عیسی ع هیچ نام دوست تر از آن نداشتی که گفتندی یا مسکین تا رسول ما ص گفت بارخدایا تا زنده داری مرا مسکین دار چون بمیرانی مکسین میران و چون حشر کنی با مسکینان کن و موسی ع گفت بارخدایا تو را کجا طلب کنم گفت نزد شکسته دلان

حق هجدهم

آن که جهد کند تا شادی به دل مسلمانی رساند و حاجتی از آن وی قضا کند رسول می گوید ص هرکه حاجت مسلمانی روا کند همچنان باشد که همه عمر خدای تعالی را خدمت کرده است و گفت هرکه چشم مومنی روشن کند خدای تعالی در روز قیامت چشم وی روشن کند و گفت هرکه در حاجت مسلمانی برود یک ساعت از روز یا از شب اگر حاجت برآید یا نه برآید ورا بهتر از آن که دو ماه در مسجد معتکف نشیند و گفت هرکه اندوهگینی را فرح دهد یا مظلومی را برهاند خدای تعالی وی را هفتاد و سه مغفرت کرامت کند و گفت برادر خویش را نصرت کن اگر ظالم بود یا مظلوم گفتند چون ظالم بود چگونه نصرت کنیم گفت بازداشتن وی از ظلم نصرت بود و گفت خدای تعالی هیچ طاعت دوست تر از آن ندارد که شادی به دل مسلمانی رسانی و گفت دو خصلت است که هیچ شر ورای آن نیست شرک آوردن و خلق را رنجانیدن و دو خصلت است که هیچ عبادت ورای آن نیست ایمان آوردن و راحت خلق جستن و گفت هرکه را غم مسلمانی نیست از ما نیست

و فضیل را دیدند که می گریست گفتند چرامی گری گفت از اندوه آن مسلمان بیچاره که بر من ظلم کرده است که در قیامت سوال کنندش و رسوا شود و هیچ عذر و حجت ندارد معروف کرخی می گوید هرکه هر روز سه بار بگوید اللهم اصلح امه محمد اللهم ارحم امه محمد اللهم فرج عن امه محمد نام وی از جمله ابدال نویسند

حق نوزدهم ...

... آن که کسی را عطسه آید گوید الحمدلله ابن مسعود رحمهم الله گوید رسول ص ما را بیاموخت که کسی را چون عطسه آید باید گوید که الحمدلله رب العالمین چون این بگفت کسی که بشنود بگوید یرحمک الله چون گفتند وی گوید یغفرالله لی و لکم و چون کسی الحمد نگوید مستحق یرحمک الله نباشد

و رسول را ص چون عطسه آمدی آواز فرو داشتی و دست بر روی باز نهادی و اگر کسی را در میان قضای حاجت عطسه آید بدل الحمدالله بباید گفت و ابراهیم نخعی گفته است اگر به زبان نیز بگوید باک نیست کعب اخبار می گوید که موسی گفت که یا رب نزدیکی تا سخن به راز گویم یا دوری تا به آواز گویم گفت هرکه مرا یاد کند من همنشین ویم گفت بارخدایا ما را حالهاست چون جنابت و قضای حاجت که تو را در آن حالت از یاد کرد خویش اجلال کنیم گفت به هر حال که باشی مرا یاد می کن و باک مدار

حق بیست و یکم

آن که به بیمار پرسان شود کسی را که آشنا بود اگرچه دوست نبود رسول گفت ص هرکه عیادت بیماری کند در میان بهشت نشست و چون بازگردد هفتاد هزار فرشته بر وی موکل کنند تا بر وی صلوات می دهند تا شب و سنت است که دست در دست بیمار نهد یا بر پیشانی و بپرسد که چگونه ای و بگوید بسم الله الرحمن الرحیم اعیذک بالله الاحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد من شر ما یجد و عثمان می گوید بیمار بودم رسول ص درآمد و صدبار این بگفت و سنت بیمار آن است که بگوید اعوذ بعزه الله و قدرته من شر ما اجد و چون کسی گوید که چگونه ای گله نکند

و در خبر است که چون بنده ای بیمار شود خدای تعالی دو فرشته بر وی موکل کند تا چون کسی به عبادت شود شکر کند یا شکایت گوید اگر شکر کند و گوید خیر است و الحمدلله خدای تعالی گوید بر من است بنده مرا که اگر ببرم به رحمت خویش برم و به بهشت برسانم و اگر عافیت دهم گناهان وی را بدین بیماری کفارت کنم و گوشتی و خونی بهتر از آن که داشت بازدهم

و علی ع می گوید که هرکه را درد شکم کند از زن خویش چیزی بخواهد از کابین وی و بدان انگبین بخرد و با آب باران بیامیزد و بخورد شفا یابد که خدای تعالی باران را مبارک خوانده است و انگبین را شفا و کابین زنان را که ببخشند هنی و مری یعنی نوش و گوارنده تا این سه به هم آید ناچار شفا یابد

و در جمله ادب بیمار آن است که گله نکند و جزع نکند و امید بدان دارد که بیماری کفارت گناه وی باشد و چون دارو خورد توکل بر آفریدگار دارد نه بر دارو و ادب عیادت کننده آن است که بسیار ننشیند و بسیار نپرسد و دعا کند به عافیت و از خویشتن فرا نماید که رنجور است به سبب بیماری وی و چشم از خانه ها و درها که در سرای باشد نگاه دارد و چون به در سرای رسد دستوری خواهد و در مقابله در نه ایستد بلکه یک سو بایستد و در به رفق زند و نگوید یا غلام و چون گویند کیست نگوید که منم لیکن به جای ای غلام بگوید سبحان الله و الحمدلله و هرکه در وی بزند همچنین باید کرد ...

... حق بیست و سوم

آن که به زیارت گورها رود تا دعا کند ایشان را و بدان عبرت گیرد و بداند که ایشان از پیش برفتند و وی به زودی برود و جای وی همچون جای ایشان باشد و سفیان ثوری می گوید که هر که از گور بسیار یاد کند گور خویش را روضه ای یابد از روضه های بهشت و هر که فراموش کند غاری یابد از غارهای دوزخ و ربیع خثیم که تربت او به طوس است از بزرگان تابعین است وی گوری کنده بود در خانه هرگه که از دل خویش فترتی یافتی در گور خفتی و ساعتی بودی و آنگه گفتی یا رب مرا به دنیا فرست تا تقصیرها را تدارک کنم و آنگاه برخاستی و گفتی هان ای ربیع بازت فرستادند جهد کن پیش از آن که یک بار بود که بازت نفرستند

عمر گوید که رسول ص به گورستان شد و بر سر گوری بنشست و بسیار بگریست و من به وی نزدیکتر بودم گفتم چرا گریستی یا رسول الله گفت این گور مادر من است از خدای تعالی چنین دستوری خواستم تا زیارت کنم و ورا آمرزش خواهم در زیارت دستوری داد و در دعا نداد شفقت فرزندی در دل من بجنبید بر وی بگریستم

غزالی
 
۱۴۳۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۶ - حقوق فرزندان

 

یکی از رسول ص پرسید که نیکویی با که کنم گفت با مادر و پدر گفت مرده اند گفت با فرزند که همچنان که پدر را حق است فرزند را حق است و یکی از حقوق فرزند آن است که ورا به بدخویی خویش در عقوق نداری رسول ص گفت خدای تعالی رحمت کناد برپدری که پسر خویش را به نافرمانی نیارد انس می گوید که رسول گفت ص پسری را که هفت روزه شد او را عقیقه کنید و نام و کنیت نیکو نهید و چون شش ساله شد ادب کنید و چون هفت ساله شد به نماز فرمایید و چون نه ساله شد جامه خواب سوا کنید چون سیزده ساله شد به سبب نماز بزنید چون شانزده ساله شد پدر وی را زن دهد و دست وی گیرد و گوید ادبت کردم و آموختم و زن دادم به خدای تعالی در پناهم از فتنه تو در دنیا و از عذاب تو در آخرت

و از حقوق فرزندان آن است که میان ایشان در عطا و بوسه دادن و در همه نیکویی برابر دارند و کودک خرد را نواختن و بوسه دادن سنت رسول ص است حسن را بوسه می داد اقرع بن حابس گفت مرا ده فرزند است هیچ کدام را بوسه نداده ام رسول ص گفت هرکه بر فرزند رحمت نکند بر وی رحمت نکنند و رسول ص بر منبر بود حسن بر وی درافتاد در حال از منبر فرو دوید و وی را برگرفت و این آیت برخواند که انما اموالکم و اولادکم فتنه و یک بار رسول ص نماز می کرد چون به سجود شد حسن پای به گردن وی درآورد رسول ص چندان توقف کرد که صحابه پنداشتند که مگر وحی آمده است که سجود را دراز می باید کرد چون سلام داد باز پرسیدند که وحی آمده است در سجود گفت نی حسن مرا شتر خوش ساخته بود خواستم که بر وی بریده نکنم

و در جمله حق مادر و پدر موکدتر است که تعظیم ایشان بر فرزند واجب است خدای تعالی آن را با عبادت خود یاد کرده است گفت و قضی ربک الاتعبدا الا ایاه و بالوادین احسانا و از عظیمی حق ایشان دو چیز واجب شده است یکی آن که بیشتر علما برآنند که اگر طعامی باشد از شبهت ولیکن حرام محض نباشد که پدر و مادر فرمایند به خوردن آن طاعت باید داشت و بباید خورد که خشنودی ایشان مهمتر است از شبهت حذر کردن دیگر آن که به هیچ سفر نشاید شدن بی دستوری ایشان مگر آن که فرض عین شده باشد چون علم نماز و روزه چون آنجا کسی نیابد و درست آن است که به حج اسلام نشاید شدن بی دستوری ایشان که تاخیر آن مباح است اگرچه فریضه است ...

غزالی
 
۱۴۴۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۵۷ - حقوق بندگان

 

رسول گفت ص از خدای تعالی بترسید در حق بندگان و زیردستان خویش از آن طعام دهید ایشان را که خود خورید و از آن پوشانید که خود پوشید و کاری مفرمایید که طاقت ندارند اگر شایسته باشند نگاه دارید و اگر نه بفروشید و خلق خدای را در عذاب مدارید که خدای تعالی ایشان را بنده و زیردست شما گردانیده است و اگر بخواستی شما را زیر دست ایشان گردانیدی و یکی پرسید که یا رسول الله روزی چند بار عفو کنیم از بندگان خویش گفت هفتادبار

و اخنف بن قیس را گفتند بردباری از که آموختی گفت از قیس بن عاصم که کنیزک به آبزنی آهنین بره بریان از وی آویخته می آورد از دست وی بیفتاد بر فرزند وی آمد و هلاک شد کنیزک از بیم آن بیهوش شد گفت ساکت باش که تو را جرمی نیست تو را آزاد کردم از برای خدای تعالی و یکی از بزرگان چون غلام وی نافرمانبرداری کردی گفتی که عادت خواجه خویش گرفته ای چنان که خواجه تو در مولای خویش عاصی می شود و تو نیز همچنان می کنی

و ابومسعود الانصاری غلامی داشت او را می زد آوازی شنید که کسی می گفت ابامسعود دست بدار از وی باز نگریست رسول ص را دید گفت بدان که خدای تعالی بر تو قادرتر از آن است که تو بر وی ...

غزالی
 
 
۱
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۶۵۵