گنجور

 
۱۳۴۱

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

... با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

خیام
 
۱۳۴۲

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

این عقل که در ره سعادت پوید

روزی صد بار خود تو را می گوید

دریاب تو این یک دم وقتت که نه ای ...

خیام
 
۱۳۴۳

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲

 

من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید ...

خیام
 
۱۳۴۴

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

... وز هرچه نه می طریق بیرون شو به

در دست به از تخت فریدون صد بار

خشت سر خم ز ملک کیخسرو به

خیام
 
۱۳۴۵

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰

 

... وز هفت و چهار دایم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم

باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

خیام
 
۱۳۴۶

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶

 

... بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی

صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی

خیام
 
۱۳۴۷

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » مقدمه

 

... ص ۲۲۷ اما آن چه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود تا جواب به آن سرگشته غافل و گم کشته عاطل می گویددارنده چو ترکیب طبایع آراست

قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفه خیام دارد مؤلف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خود داری نکرده است البته به واسطه نزدیک بودن زمان از هر جهت مؤلف مزبور آشنا تر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده و عقیده خودرا در باره او ابراز می کند آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار می آمده

اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند نزهة الارواح تاریخ الحکماء آثار البلاد فردوس التواریخ و غیره درباره خیام وجود دارد که اغلب اشتباه آلود و ساختگی است و از روی تعصب و یا افسانه های مجعول نوشته شده و رابطه خیلی دور با خیام حقیقی دارد ما در اینجا مجال انتقاد آن ها را نداریم

تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد عبارت است از رباعیات سیزده گانه مونس الاحرار که در سنه ۷۴۱ هجری نوشته شده و در خاتمه کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده رجوع شود به نمرات ۸ ۱۰۲۷ ۲۹ ۴۱ ۴۵ ۵۹ ۶۲ ۶۴ ۶۷ ۹۳ ۱۱۵ ۱۲۷ رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند و انتقاد مؤلف مرصاد العباد به آن ها نیز وارد است پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی مرصاد العباد که یکی از آن ها در هر دو تکرار شده نمره ۱۰ شکی باقی نمی ماند و ضمنا معلوم می شود که گوینده آن ها یک فلسفه مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته و نشان می دهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم از این رو با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آن ها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم

از این قرار چهارده رباعی مذکور سند اساسی این کتاب خواهد بود و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت نسبت آن به خیام جایز نیست ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این است که می گویند خیام به اقتضای سن چندین بار افکار و عقایدش عوض شده در ابتدا لاابالی و شراب خوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده ناگاه باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه شراب روی زمین می افتد و می شکند خیام برآشفته به خدا می گوید

ابریق می مرا شکستی ربیبر من در عیش را ببستی من می خورم و تو می کنی بد مستیخاکم به دهن مگر تو مستی ربی

خدا او را غضب می کند فورا صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید

ناکرده گناه در جهان کیست بگوآن کس که گنه نکرده چون زیست بگومن بد کنم و تو بد مکافات دهیپس فرق میان من و تو چیست بگو ...

... ای سوخته سوخته سوختنیای آتش دوزخ از تو افروختنیتاکی گویی که بر عمر رحمت کنحق را تو کجا به رحمت آموختنی

باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید از این قبیل افسانه ها در باره خیام زیاد است که قابل ذکر نیست و اگر همه آن ها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد فقط چیزی که مهم است به این نکته برمی خوریم که تأثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی می کند زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجه سوم و چهارم که به او حمله کرده اند از زمان خیلی قدیم شروع شده و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد به دست می دهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام درخطر می دیده اند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیده اند

ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد که فکر و مسلک او تقریبا همیشه یک جور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یک فلسفه معین و مشخص بوده و در افکار او کمترین تزلزل رخ نداده و کمترین فکر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشته است ...

... ای آن که گزیده تو دین زرتشتاسلام فکنده ای تمام از پس و پشتتا کی نوشی باده و بینی رخ خوبجایی بنشین عمر خواهندت کشت

این رباعی تهدید آمیز آیا درزمان زندگانی خیام گفته شده و به او سوء قصدکرده اند جای تردید است چون ساختمان رباعی جدید تر از زمان خیام به نظر می آید ولی درهر صورت قضاوت گوینده را درباره خیام و درجه اختلاط ترانه های او را با رباعیات دیگران نشان می دهد

به هر حال تا وقتی که یک نسخه خطی که از حیث زمان و سندیت تقریبا مثل رباعیات سیزده گانه کتاب مونس الاحرار باشد به دست نیامده یک حکم قطعی در باره ترانه های اصلی خیام دشوار است به علاوه شعرایی پیدا شده اند که رباعیات خود را موافق مزاج و مشرب خیام ساخته اند و سعی کرده اند که از او تقلید بکنند ولی سلاست کلام آن ها هرقدر هم کامل باشد اگر مضمون یک رباعی را مخالف سلیقه و عقیده خیام ببینیم با کمال جریت می توانیم نسبت آن را از خیام سلب بکنیم زیرا ترانه های خیام با وضوح وسلاست کامل و بیان ساده گفته شده در استهزا و گوشه کنایه خیلی شدید و بی پروا ست از ین مطالب می شود نتیجه گرفت که هر فکر ضعیف که در یک قالب متکلف و غیر منتظم دیده شود از خیام نخواهد بود مشرب مخصوص خیام مسلک فلسفی عقاید و طرز بیان آزاد و شیرین و روشن او این ها صفاتی است که می تواند معیار مسیله فوق بشود

ما عجالتا این ترانه ها را به اسم همان خیام منجم و ریاضی دان ذکر می کنیم چون مدعی دیگری پیدا نکرده تا ببینیم این اشعار مربوط به همان خیام منجم و عالم است و یاخیام دیگری گفته برای این کار باید دید طرز فکر و فلسفه او چه بوده است

خیام
 
۱۳۴۸

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » خیام فیلسوف

 

... اگر چه یک مشت آثار علمی فلسفی و ادبی از خیام به یادگار مانده ولی هیچ کدام از آن ها نمی تواند ما را در این کاوش راهنمایی بکند چون تنها رباعیات افکار نهانی و خفایای قلب خیام را ظاهر می سازد در صورتی که کتاب هایی که به مقتضای وقت و محیط یا به دستور دیگران نوشته حتی بوی تملق و تظاهر از آن ها استشمام می شود و کاملا فلسفه او را آشکار نمی کند

به اولین فکری که در رباعیات خیام برمی خوریم این است که گوینده با نهایت جریت و بدون پروا با منطق بیرحم خودش هیچ سستی هیچ یک از بدبختی های معاصرین و فلسفه دستوری و مذهبی آن ها را قبول ندارد و به تمام ادعاها و گفته های آن ها پشت پا می زند در کتاب اخبارالعلماء باخبارالحکماء که در سنه ۶۴۶ تألیف شده راجع به اشعار خیام این طور می نویسد باطن آن اشعار برای شریعت مارهای گزنده و سلسله زنجیرهای ضلال بود و وقتی که مردم او را در دین خود تعییب کردند و مکنون خاطر او را ظاهر ساختند از کشته شدن ترسیده و عنان زبان و قلم خود را باز کشید و به زیارت حج رفت و اسرار ناپاک اظهار نمود و او را اشعار مشهوری است که خفایای قلب او در زیر پرده های آن ظاهر می گردد و کدورت باطن او جوهر قصدش را تیرگی می دهد

پس خیام باید یک اندیشه خاص و سلیقه فلسفی مخصوصی راجع به کاینات داشته باشد حال ببینیم طرز فکر او چه بوده برای خواننده شکی باقی نمی ماند که گوینده رباعیات تمام مسایل دینی را با تمسخر نگریسته و از روی تحقیر به علما و فقهایی که از آن چه خودشان نمی دانند دم می زنند حمله می کند این شورش روح آریایی را بر ضد اعتقادات سامی نشان می دهد و یا انتقام خیام از محیط پست و متعصبی بوده که از افکار مردمانش بیزار بوده واضح است فیلسوفی مانند خیام که فکر آزاد و خرده بین داشته نمی توانسته کورکورانه زیر بار احکام تعبدی جعلی جبری و بی منطق فقهای زمان خودش برود و به افسانه های پوسیده و دام های خر بگیری آن ها ایمان بیاورد

زیرا دین عبارت است از مجموع احکام جبری و تکلیفاتی که اطاعت آن بی چون و چرا بر همه واجب است و در مبادی آن ذره ای شک و شبهه نمی شود بخود راه داد و یک دسته نگاهبان از آن احکام استفاده کرده مردم عوام را اسباب دست خودشان می نمایند ولی خیام همه این مسایل واجب الرعایه مذهبی را با لحن تمسخرآمیز و بی اعتقاد تلقی کرده و خواسته منفردا از روی عمل و علل پی به معلول ببرد مسایل مهم مرگ و زندگی را به طرز مثبت از روی منطق و محسوسات و مشاهدات و جریان های مادی زندگی حل بنماید ازین رو تماشاچی بی طرف حوادث دهر می شود

خیام مانند اغلب علمای آن زمان به قلب و احساسات خودش اکتفا نمی کند بلکه مانند یک دانشمند به تمام معنی آن چه که در طی مشاهدات و منطق خود به دست می آورد می گوید معلوم است امروزه اگر کسی بطلان افسانه های مذهبی را ثابت بنماید چندان کار مهمی نکرده است زیرا از روی علوم خود به خود باطل شده است ولی اگر زمان و محیط متعصب خیام را در نظر بیاوریم بی اندازه مقام او را بالا می برد

اگر چه خیام در کتاب های علمی و فلسفی خودش که بنا به دستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته رویه کتمان و تقیه را از دست نداده و ظاهرا جنبه بی طرف به خود می گیرد ولی در خلال نوشته های او می شود بعضی مطالب علمی که از دستش دررفته ملاحظه نمود مثلا در نوروزنامه ص۴ می گوید به فرمان ایزد تعالی حال های عالم دیگرگون گشت و چیزهای نو پدید آمد مانند آنک در خور عالم و گردش بود آیا از جمله آخر فورمول معروف Adaptation du milieu استنباط نمی شود زیرا او منکر است که خدا موجودات را جداجدا خلق کرده و معتقد است که آن ها به فراخور گردش عالم با محیط توافق پیدا کرده اند این قاعده علمی که در اروپا ولوله انداخت آیا خیام در ۸۰۰ سال پیش به فراست دریافته و حدس زده است در همین کتاب ص۳ نوشته و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمان ها و زمین ها را بدو پرورش داد پس این نشان می دهد که علاوه بر فیلسوف و شاعر ما با یک نفر عالم طبیعی سروکار داریم

ولی در ترانه های خودش خیام این کتمان و تقیه را کنار گذاشته زیرا در این ترانه ها که زخم روحی او بوده به هیچ وجه زیر بار کرم خورده اصول و قوانین محیط خودش نمی رود بلکه بر عکس از روی منطق همه مسخره های افکار آنان را بیرون می آورد جنگ خیام با خرافات و موهومات محیط خودش در سرتاسر ترانه های او آشکار است و تمام زهرخنده های او شامل حال زهاد و فقها و الهیون می شود و به قدری با استادی و زبردستی دماغ آن ها را می مالاند که نظیرش دیده نشده خیام همه مسایل ماورای مرگ را با لحن تمسخرآمیز و مشکوک و به طور نقل قول با گویند شروع می کند

گویند بهشت و حور عین خواهد بود ۸۸گویند مرا بهشت با حور خوش است ۹۰گویند مرا که دوزخی باشد مست ۸۷ ...

... حالی خوش باش زان که مقصود این است ۱۳۴ در مقابل حقایق محسوس و مادی یک حقیقت بزرگ تر را خیام معتقد است و آن وجود شر و بدی است که بر خیر و خوشی می چربد گویا فکر جبری خیام بیشتر در اثر علم نجوم و فلسفه مادی او پیدا شده تأثیر تربیت علمی او روی نشو و نمای فلسفی اش کاملا آشکار است به عقیده خیام طبیعت کور و کر گردش خود را مداومت می دهد آسمان تهی است و به فریاد کسی نمی رسد

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است ۳۴ چرخ ناتوان و بی اراده است اگر قدرت داشت خودش را از گردش باز می داشت در گردش خود اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی ۳۳

بر طبق عقاید نجومی آن زمان خیام چرخ را محکوم می کند و احساس سخت قوانین تغییرناپذیر اجرام فلکی را که در حرکت هستند مجسم می نماید و این در نتیجه مطالعه دقیق ستاره ها و قوانین منظم آن هاست که زندگی ما را در تحت تأثیر قوانین خشن گردش افلاک دانسته ولی به قضا و قدر مذهبی اعتقاد نداشته زیرا که برعلیه سرنوشت شورش می کند و ازین لحاظ بدبینی در او تولید می شود شکایت او اغلب از گردش چرخ و افلاک است نه از خدا و بالاخره خیام معتقد می شود که همه کواکب نحس هستند و کوکب سعد وجود ندارد

افلاک که جز غم نفزایند دگر ۲۸در نوروزنامه ص ۴۰ به طور نقل قول می نویسد و چنین گفته اند که هر نیک و بدی که از تأثیر کواکب سیاره بر زمین آید به تقدیر و ارادت باری تعالی و به شخصی پیوندد بدین اوتار و قسی گذرد نظامی عروضی در ضمن حکایتی که از خیام می آورد می گوید که ملکشاه از خیام درخواست می کند که پیشگویی بکند هوا برای شکار مناسب است یا نه و خیام از روی علم نیورنیوار Météro

ogie پیش گویی صحیح می کند۱ زیرنویس یک کتاب در خصوص همین علم به خیام منسوب است موسوم یه لوازم الامکنه بعد می افزاید اگر چه حکم حجة الحق عمر بدیدم اما ندیدم او را در احکام نجوم هیچ اعتقادی ...

... و آسوده کسی که خود نزاد از مادر ۲۳ ۲ ۲- در رومان پهلوی یادگار زریران وزیر گاماسپ می گوید خوشبخت کسی که از مادر نزاد و یا اگر زاد مرد و یا هرگز بدین جهان نیامد

این آرزوی نیستی که خیام در ترانه های خود تکرار می کند آیا با نیروانه بودا شباهت ندارد در فلسفه بودا دنیا عبارت است از مجموع حوادث به هم پیوسته که تغییرات دنیای ظاهری در مقابل آن یک ابر یک انعکاس و یا یک خواب پر از تصویرهای خیالی استاحوال جهان و اصل این عمر که هستخوابی و خیالی و فریبی و دمی است ۱۹۰

اغلب شعرای ایران بدبین بوده اند ولی بدبینی آن ها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنان دارد در صورتی که در نزد خیام یک جنبه عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیله تکمیل عیش و تزیین مجالس خودش می داند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه می کند وجود زن و ساقی یک نوع سرچشمه کیف و لذت بدیعی و زیبایی هستند هیچ کدام را به عرش نمی رساند و مقام جداگانه ای ندارند از همه این چیزهای خوب و خوش نما یک لذت آنی می جسته ازین لحاظ خیام یک نفر پرستنده و طرفدار زیبایی بوده و با ذوق بدیعیات خودش چیزهای خوش گوار خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب می کرده یک فصل از کتاب نوروزنامه در باره صورت نیکو نوشته و این طور تمام می شود و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد پس خیام از پیش آمدهای ناگوار زندگی شخصی خودش مثل شعرای دیگر مثلا از قهر کردن معشوقه و یا نداشتن پول نمی نالد درد او یک درد فلسفی و نفرینی است که بر پایه احساس خویس به اساس آفرینش می فرستد این شورش در نتیجه مشاهدات و فلسفه دردناک او پیدا شده بدبینی او بالاخره منجر به فلسفه دهری شده اراده فکر حرکت و همه چیز به نظرش بیهوده آمده

ای بیخبران جسم مجسم هیچ استوین طارم نه سپهر ارقم هیچ است ۱۰۱بنظر می آید که شوپن آور از فلسفه بدبینی خودش به همین نتیجه خیام می رسد برای کسی که به درجه ای برسد که اراده خود را نفی بکند دنیایی که به نظر ما آن قدر حقیقی می آید با تمام خورشیدها و کهکشان هایش چیست هیچ ...

... کس خلد و جحیم را ندیده است ای دلگویی که از آن جهان رسیده است ای دل ۹۱

یک بازیگرخانه غریبی است مثل خیمه شب بازی یا بازی شطرنج همه کاینات روی صفحه گمان می کنند که آزادند ولی یک دست نامریی که متعلق به یک ابله یا بچه است مدتی با ما تفریح می کند ما را جابه جا می کند بعد دلش را می زند دوباره این عروسک ها یا مهره ها را در صندوق فراموشی و نیستی می اندازد

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتی نه از روی مجاز ۵۰خیام می خواسته این دنیای مسخره پست غم انگیز و مضحک را از هم بپاشد و یک دنیای منطقی تری روی خرابه آن بنا بکندگر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را ز میان ۲۵ ...

... روشن تر گوییم عقیده چارواک آن است که ایشان گویند چون صانع پدیدار نیست و ادراک بشری به اثبات آن محیط نیارد شد ما را چرا بندگی امری مظنون موهوم بل معدوم باید کرد و بهر نوید جنت و راحت آن از کثرت حرص ابلهانه دست از نعمت ها و راحت ها باز داشت عاقل نقد را به نسیه ندهد آن چه ظاهر نیست باور کردن آن را نشاید ترکیب جسد موالید از عناصر اربعه است به مقتضای طبیعت یک چند با هم تألیف پذیر شده چون ترکیب متلاشی شود معاد عنصر جز عنصر نیارد بود بعد از تخریب کاخ تن عروجی به برین وطن و ناز و نعیم و نزول نار و جحیم نخواهد بود

آیا تجزیه افکار خیام را از این سطور درک نمی کنیم هرون آلن دراضافات به رباعیات خیام ص۲۹۱ از کتاب سرگذشت سلطنت کابل تألیف الفینستن که در سنه ۱۸۱۵ میلادی به طبع رسیده نقل می کند و شرح می دهد که فرقه ای دهری و لامذهب به اسم ملازکی شهرت دارند به نظر می آید که افکار آن ها خیلی قدیمی است و کاملا با افکار شاعر قدیم ایران خیام وفق می دهد که در آثار او نمونه های لامذهبی به قدری شدید است که در هیچ زبانی سابقه ندارد این فرقه عقاید خودشان را در خفا آشکار می کردند و معروف است که عقاید آن ها بین نجبای رند دربار شاه محمود رخنه کرده بود

اختصاص دیگری که در فلسفه خیام مشاهده می شود دقیق شدن او در مسأله مرگ است که نه از راه نشیات روح و فلسفه الهیون آن را تحت مطالعه درمی آورد بلکه از روی جریان و استحاله ذرات اجسام و تجزیه ماده تغییرات آن را با تصویرهای شاعرانه و غمناکی مجسم می کند ...

... باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی ۲۹چون عاقبت کار جهان نیستی است ۱۴۰هر لاله پژمرده نخواهد بشکفت ۴۷

اما خیام به همین اکتفا نمی کند و ذرات بدن را تا آخرین مرحله نشأتش دنبال می نماید و بازگشت آن ها را شرح می دهد در موضوع بقای روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ می شود زیرا آن چه که محسوس است و به تمیز درمی آید این است که ذرات بدن در اجسام دیگر دوباره زندگی و یا جریان پیدا می کنند ولی روح مستقلی که بعد از مرگ زندگی جداگانه داشته باشد نیست اگر خوشبخت باشیم ذرات تن ما خم باده می شوند و پیوسته مست خواهند بود و زندگی مرموز و بی اراده ای را تعقیب می کنند همین فلسفه ذرات سرچشمه درد و افکار غم انگیز خیام می شود در گل کوزه در سبزه در گل لاله در معشوقه ای که با حرکات موزون به آهنگ چنگ می رقصد در مجالس تفریح و در همه جا ذرات تن مهرویان را می بیند که خاک شده اند ولی زندگی غریب دیگری را دارند زیرا در آن ها روح لطیف باده در غلیان است

در این جا شراب او با همه کنایات و تشبیهات شاعرانه ای که در ترانه هایش می آورد یک صورت عمیق و مرموز به خود می گیرد شراب در عین حال که تولید مستی و فراموشی می کند در کوزه حکم روح را در تن دارد آیا اسم همه قسمت های کوزه تصغیر همان اعضای بدن انسان نیست مثل دهنه لبه گردنه دسته شکم و شراب میان کوزه روح پر کیف آن نمی باشد همان کوزه که سابق بر این یک نفر ماهرو بوده این روح پرغلیان زندگی دردناک گذشته کوزه را روی زمین یادآوری می کند از این قرار کوزه یک زندگی مستقل پیدا می کند که شراب به منزله روح آن است۱ ۱- این گونه تشبیه زیاد در افکار خیام دیده می شود مثلا در نوروزنامه ص ۴۰ در مورد کمان می گوید و به یک روی کمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و استخوان و پی و پوست و گوشت و زه وی چون جان وی بود که به وی زنده است با جان که از هنرمند بیابد ...

خیام
 
۱۳۴۹

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » خیام شاعر

 

آن چه که اجمالا اشاره شد نشان می دهد که نفوذ فکر آهنگ دلفریب نظر موشکاف وسعت قریحه زیبایی بیان صحت منطق سرشاری تشبیهات ساده بی حشو و زواید و مخصوصا فلسفه و طرز فکر خیام که به آهنگ های گوناگون گویاست و با روح هر کس حرف می زند در میان فلاسفه و شعرای خیلی کمیاب مقام ارجمند و جداگانه ای برای او احراز می کند

رباعی کوچکترین وزن شعری است که انعکاس فکر شاعر را با معنی تمام برساند۱ ۱- در کتاب کریستنسن راجع به خیام ص ۹۰ نوشته که رباعی وزن شعری کاملا ایرانی است و به عقیده هارتمان رباعی ترانه نامیده می شد و اغلب به آواز می خوانده اندبر ساز ترانه ای پیش آور می۱۱۶بعدها اعراب این وزن را از فارسی تقلید کردند این عقیده را لابد هارتمان از خواندن گفته شمس قبس رازی راجع به رباعی پیدا کرده هر شاعری خودش را موظف دانسته که در جزو اشعارش کم وبیش رباعی بگوید ولی خیام رباعی را به منتها درجه اعتبار و اهمیت رسانیده و این وزن مختصر را انتخاب کرده در صورتی که افکار خودش را در نهایت زبردستی در آن گنجانیده است

ترانه های خیام به قدری ساده طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده که هرکسی را شیفته آهنگ و تشبیهات قشنگ آن می نماید و از بهترین نمونه های شعر فارسی به شمار می آید قدرت ادای مطلب را به اندازه ای رسانیده که گیرندگی و تأثیر آن حتمی است و انسان به حیرت می افتد که یک عقیده فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه می توان چند رباعی گفت که از هر کدام یک فکر و فلسفه مستقل مشاهده بشود و در عین حال با هم همآهنگ باشد این کشش و دلربایی فکر خیام است که ترانه های او را در دنیا مشهور کرده وزن ساده و مختصر شعری خیام خواننده را خسته نمی کند و به او فرصت فکر می دهد ...

... شعرای دیگر نیز از خیام تبعیت کرده اند و حتی در اشعار صوفی کنایات خیام دیده می شود مثلا این شعر عطارگر چو رستم شوکت و زورت بودجای چون بهرام در گورت بود۵۴غزالی نیز مضمون خیام را استعمال می کندچرخ فانوس خیالی عالمی حیران در اومردمان چون صورت فانوس سرگردان در او ۱۰۵

بر طبق روایت اخبار العلماء خیام را تکفیر می کنند به مکه می رود و شاید سر راه خود خرابه تیسفون را دیده و این رباعی را گفتهآن فصر که بر چرخ همی زد پهلو ۵۹

آیا خاقانی تمام قصیده معروف خود ایوان مداین را از همین رباعی خیام الهام نشده۱ از نوحه جغد الحق ماییم به درد سرخاک در او بودی دیوار نگارستان ...

... خیام اگر چه سر و کار با ریاضیات و نجوم داشته ولی این پیشه خشک مانع از تظاهر احساسات رقیق و لذت بردن از طبیعت و ذوق سرشار شعری او نشده و اغلب هنگام فراغت را به تفریح و ادبیات می گذرانیده اگرچه ما بین منجمین مانند خواجه نصیر طوسی و غیره شاعر دیده شده و اشعاری به آن ها منسوب است ولی گفته های آن ها با خیام زمین تا آسمان فرق دارد آنان تنها در الهیات و تصوف یا عشق و اخلاق و یا مسایل اجتماعی رباعی گفته اند یعنی همان گفته های دیگران را تکرار کرده اند و ذوق شاعری در اشعار و قافیه پردازی در اصل کتاب قیافیه پردازی است که نادرست استآن ها تقریبا وجود ندارد

شب مهتاب ویرانه مرغ حق قبرستان هوای نمناک بهاری در خیام خیلی مؤثر بوده ولی به نظر می آید که شکوه و طراوت بهار رنگ ها و بوی گل چمنزار جویبار نسیم ملایم و طبیعت افسونگر با آهنگ چنگ ساقیان ماهرو و بوسه های پرحرارت آن ها که فصل بهار و نوروز را تکمیل می کرده در روح خیام تأثیر فوق العاده داشته خیام با لطافت و ظرافت مخصوصی که در نزد شعرای دیگر کمیاب است طبیعت را حس می کرده و با یک دنیا استادی وصف آن را می کند

روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ۱۱۸بنگر زصبا دامن گل چاک شده ۶۰ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست ۶۱چون ابر به نوروز رخ لاله بشست ۶۲مهتاب به نور دامن شب بشکافت ۱۱۱ ...

... نگارنده موضوع کتاب خود را یکی از رسوم ملی ایران قدیم قرار داده که رابطه مستقیم با نجوم دارد و در آن خرافات نجومی و اعتقادات عامیانه و خواص اشیا را بر طبق نجوم و طب Empirique شرح می دهد اگرچه این کتاب دستوری و به فراخور مقتضیات روز نوشته شده ولی در خفایای الفاظ آن همان موشکافی فکر همان منطق محکم ریاضیدان قوه تصور فوق العاده و کلام شیوای خیام وجود دارد و در گوشه و کنار به همان فلسفه علمی و مادی خیام که از دستش دررفته برمی خوریم در این کتاب نه حرفی از عذاب آخرت است و نه از لذایذ جنت نه یک شعر صوفی دیده می شود و نه از اخلاق و مذهب سخنی به میان می آید موضوع یک جشن باشکوه ایران همان ایرانی که فاخته بالای گنبد ویرانش کوکو می گوید و بهرام و کاووس و نیشاپور و توسش با خاک یکسان شده از جشن آن دوره تعریف می کند و آداب و عادات آن را می ستاید

آیا می توانیم در نسبت این کتاب به خیام شک بیاوریم البته از قراینی ممکن است ولی بر فرض هم که از روی تصادف و یا تعمد این کتاب به خیام منسوب شده باشد می توانیم بگوییم که نویسنده آن رابطه فکری با خیام داشته و در ردیف همان فیلسوف نیشابوری و به مقام ادبی و ذوقی او می رسیده به هر حال تا زمانی که یک سند مهم تاریخی به دست نیامده که همین کتاب نوروزنامه را که در دست است به نویسنده مقدم بر خیام نسبت بدهد هیچ گونه حدس و فرضی نمی تواند نسبت آن را از خیام سلب بکند بر عکس خیلی طبیعی است که روح سرکش و بیزار خیام آمیخته با زیبایی و ظرافت ها که از اعتقادات خشن زمان خودش سرخورده در خرافات عامیانه یک سرچشمه تفریح و تنوع برای خودش پیدا بکند سرتاسر کتاب میل ایرانی ساسانی ذوق هنری عالی ظرافت پرستی و حس تجمل مانوی را به یاد می آورد نگرنده پرستش زیبایی را پیشه خودش نموده همین زیبایی که در لغات و در آهنگ جملات او به خوبی پیداست خیام شاعر عالم و فیلسوف خودش را یک بار دیگر در این کتاب معرفی می کند

خیام نماینده ذوق خفه شده روح شکنجه دیده و ترجمان ناله ها و شورش یک ایران بزرگ باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم کم مسموم و ویران می شده ...

خیام
 
۱۳۵۰

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۳۴

 

... با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

خیام
 
۱۳۵۱

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » ذرات گردنده [۷۳-۵۷] » رباعی ۶۶

 

... کاین چرخ بسی قد بتان مهرو

صد بار پیاله کرد و صد بار سبو

خیام
 
۱۳۵۲

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۷۶

 

من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید ...

خیام
 
۱۳۵۳

خیام » نوروزنامه » بخش ۲ - آغاز کتاب نوروز نامه

 

درین کتاب که بیان کرده آمد در کشف حقیقت نوروز که بنزدیک ملوک عجم کدام روز بوده است و کدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشته اند آن را و دیگر آیین پادشاهان و سیرت ایشان در هر کاری مختصر کرده آید ان شاء الله تعالی اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز باول دقیقه حمل باز آید بهمان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن چه هر سال از مدت همی کم شود و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند و قصه آن چنانست که چون گیومرت اول از ملوک عجم بپادشاهی بنشست خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند بنگریست که آن روز بامداد آفتاب باول دقیقه حمل آمد موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاریخ ازینجا آغاز کنند موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند و چنین گفتند موبدان عجم که دانا آن روزگار بوده اند که ایزد تبارک و تعالی دوانزده فریشته آفریده است از آن چهار فرشته بر آسمانها گماشته است تا آسمان را بهر چه اندروست از اهرمنان نگاه دارند و چهار فریشته را بر چهار گوشه جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهند که از کوه قاف بر گذرند و چنین گویند که چهار فرشته در آسمانها و زمینها میگردند و اهرمنان را دور میدارند از خلایق و چنین میگویند که این جهان اندر میان آن جهان چون خانه ییست نو اندر سرای کهن برآورده و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرورش داد و جهانیان چشم بروی دارند که نوریست از نورهای ایزد تعالی و اندر وی با جلال و تعظیم نگرند که در آفرینش وی ایزد تعالی را عنایت بیش از دیگران بوده است و گویند مثال این چنانست که ملکی بزرگ اشارت کند بخلیفتی از خلفاء خویش که او را بزرگ دارند و حق هنر وی بدانند که هر که وی را بزرگ داشته است ملک را بزرگ داشته باشد و گویند چون ایزد تبارک و تعالی بدان هنگام که فرمان فرستاد که ثبات بر گیرد تا تابش و منفعت او بهمه چیزها برسد آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را بگردانید و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد مر تاریخ این جهان را و پس از آن بهزار و چهارصد و شصت و یک سال بهمان دقیقه و همان روز باز رسید و آن مدت هفتادو سه بار قرآن کیوان و اورمزد باشد که آن را قرآن اصغر خوانند و این قران هر بیست سال باشد و هر گاه که آفتاب دور خویشتن سپری کند و بدین جای برسد و زحل و مشتری را بهمین برج که هبوط زحل اندروست قرآن بود با مقابله این برج میزان که زحل اندروست یک دور اینجا و یک دور آنجا برین ترتیب که یاد کرده آمد و جایگاه کواکب نموده شد چنانک آفتاب از سر حمل روان شد و زحل و مشتری با دیگر کواکب آنجا بودند بفرمان ایزد تعالی حالهای عالم دیگرگون گشت و چیزها نو بدید آمد مانند آنک در خورد عالم و گردش بود چون آن وقت را دریافتند ملکان عجم از بهر بزرگ داشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس این روز را در نتوانستندی یافت نشان کردند و این روز را جشن ساختند و عالمیان را خبر دادند تا همگنان آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند و چنین گویند که چون گیومرت این روز را آغاز تارخی کرد هر سال آفتاب را و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصدوشصت و پنج روز بدوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز و هر یکی را از آن نامی نهاد و بفریشته ای باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است پس آنگاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزیست سال بزرگ نام کرد و بچهار قسم کرد چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نوگشتن احوال عالم باشد و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک بجای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن باول سال هر که روز نوروز جشن کند و بخرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد و این تجربت حکما از برای پادشاهان کرده اند

فروردین ماه بزبان پهلوی است معنیش چنان باشد که این آن ماهست که آغاز رستن نبات در وی باشد و این ماه مر برج حمل راست که سر تا سر وی آفتاب اندرین برج باشد ...

... تیرماه این ماه را بدان تیرماه خوانند که اندرو جو و گندم و دیگر چیزها را قسمت کنند و تیر آفتاب از غایت بلندی فرود آمدن گیرد و اندرین ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود

مردادماه یعنی خاک داد خویش بداد از برها و میوها پخته که در وی بکمال رسد و نیز هوا در وی مانند غبار خاک باشد و این ماه میانه تابستان بود و قسمت او از آفتاب مر برج اسدرا باشد

شهریورماه این ماه را از بهر آن شهریور خوانند که ریو دخل بود یعنی دخل پادشاهان درین ماه باشد و درین ماه برزگران را دادن خراج آسان تر باشد و آفتاب درین ماه در سنبله باشد و آخر تابستان بود

مهرماه این ماه را از آن مهرماه گویند که مهربانی بود مردمان را بر یکدیگر از هر چه رسیده باشد از غله و میوه نصیب باشد بدهند و بخورند بهم و آفتاب درین ماه در میزان باشد و آغاز خریف بود

آبان ماه یعنی آبها درین ماه زیادت گردد از بارانها که آغاز کند و مردمان آب گیرند از بهر کشت و آفتاب درین ماه در برج عقرب باشد

آذر ماه بزبان پهلوی آذر آتش بود و هوا درین ماه سرد گشته باشد و بآتش حاجت بود یعنی ماه آتش و نوبت آفتاب درین ماه مر برج قوس را باشد ...

... اسفندارمذماه این ماه را بدان اسفندارمذ خوانند که اسفند بزبان پهلوی میوه بود یعنی اندرین ماه میوها و گیاهها دمیدن گیرد و نوبت آفتاب بآخر برجها رسد ببرج حوت

پس گیومرت این مدت را بدین گونه بدوانزده بخش کرد و ابتداء تاریخ بدید کرد و پس از آن چهل سال بزیست چون از دنیا برفت هوشنگ بجای او نشست و نهصد و هفتاد سال پادشاهی راند و دیوان را قهر کرد و آهنگری و درود گری و بافندگی پیشه آورد و انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد و جهان بخرمی بگذاشت و بنام نیک از جهان بیرون شد و از پس او طهمورث بنشست و سی سال پادشاهی کرد و دیوان را در طاعت آورد و بازارها و کوچها بنهاد و ابریشم و پشم ببافت و رهبان بزسپ در ایام او بیرون آمد و دین صابیان آورد و او دین بپذیرفت و زنار بر بست و آفتاب را پرستید و مردمان را دبیری آموخت و او را طهمورث دیو بند خواندندی و از پس او پادشاهی ببرادرش جمشید رسید و ازین تاریخ هزار و چهل سال گذشته بود و آفتاب اول روز بفروردین تحویل کرد و ببرج نهم آمد چون از ملک جمشید چهار صدو بیست و یکسال بگذشت این دور تمام شده بود و آفتاب بفروردین خویش باول حمل باز آمد و جهان بروی راست گشت دیوان را مطیع خویش گردانید و بفرمود تا گرمابه ساختند و دیبا را ببافتند و دیبا را پیش از ما دیو بافت خواندندی اما آدمیان بعقل و تجربه و روزگار بدینجا رسانیده اند که می بینی و دیگر خر را بر اسب افگند تا استر پدید آمد و جواهر از معادن بیرون آورد و سلاحها و پیرایها همه او ساخت و زر و نقره و مس و ارزیز و سرب ازکانها بیرون آورد و تخت و تاج و یاره و طوق انگشتری او کرد و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و دیگر طیبها او بدست آورد پس درین روز که یاد کردیم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردمان را فرمود که هر سال چون فروردین نو شود آن روز جشن کنند و آن روز نو دانند تا آنگاه که دور بزرگ باشد که نوروز حقیقت بود و جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود و جهانیان او را دوست دار بودند و بدو خرم و ایزد تعالی او را فری و عقلی داده بود که چندین چیزها بنهاد و جهانیان را بزر و گوهر و دیبا و عطرها و چهار پایان بیاراست چون از ملک او چهارصدو اند سال بگذشت دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید و در دنیا در دل کسی شیرین مباد منی در خویشتن آورد بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد و از خواسته مردمان گنج نهادن گرفت جهانیان ازو برنج افتادند و شب و روز از ایزد تعالی زوال ملک او میخواستند آن فر ایزدی ازو برفت تدبیرهاش همه خطا آمد بیوراسپ که او را ضحاک خوانند از گوشه ای در آمد و او را بتاخت و مردمان او را یاری ندادند از انک ازو رنجیده بودند بزمین هندوستان گریخت بیوراسپ بپادشاهی بنشست و عاقبت او را بدست آورد و پاره بدونیم کرد و بیوراسپ هزار سال پادشاهی کرد باول دادگر بود و بآخر بی داد گشت و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد و مردمان را رنج می نمود تا افریدون از هندوستان بیامد و او را بکشت و بپادشاهی بنشست و افریدون از تخم جمشید بود و پانصد سال پادشاهی کرد چون صد و شصت و چهار سال از ملک افریدون بگذشت دور دوم از تاریخ گیومرت تمام شد و او دین ابراهیم علیه السلام پذیرفته بود و پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان او ساخت و تخم و درختان میوه دار و نهال و آبهاء روان در عمارت و باغها او آورد چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو و گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد و همان روز که ضحاک را بگرفته و ملک بر وی راست گشت جشن سده بنهاد و مردمان که از جور و ستم ضحاک برسته بودند پسندیدند و از جهت فال نیک آن روز را جشن کردندی و هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیک عهد در ایران و توران بجای میآرند چون آفتاب بفروردین خویش رسید آن روز آفریدون بنوجشن کرد و از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان را داد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد ترکستان از آب جیحون تا چین و ماچین تور را داد و زمین روم مرسلم را و زمین ایران و تخت خویش را بایرج داد و ملکان ترک و روم و عجم همه از یک گوهرند و خویشان یکدیگرند و همه فرزندان آفریدون اند و جهانیان را واجبست آیین پادشان بجای آوردن از بهر آنک از تخم وی اند و چون روزگار او بگذشت و آن دیگر پادشاهان که بعد ازو بودند تا بروزگار گشتاسپ چون از پادشاهی گشتاسپ سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد و گشتاسپ دین او بپذیرفت و بران می رفت و از گاه جشن افریدون تا این وقت نهصد و چهل سال گذشته بود و آفتاب نوبت خویش بعقرب آورد گشتاسپ بفرمود تا کبیسه کردند و فروردین آن روز آفتاب باول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت این روز را نگاه دارید و نوروز کنید که سرطان طالع عملست و مر دهقانان را و کشاورزان را بدین وقت حق بیت المال دادن آسان بود و بفرمود که هر صد و بیست سال کبسه کنند تا سالها بر جای خویش بماند و مردمان اوقات خویش بسرما و گرما بدانند پس آن آیین تا بروزگار اسکندر رومی که او را ذوالقرنین خوانند بماند و تا آن مدت کبیسه نکرده بودند و مردمان هم بران میرفتند تا بروزگار اردشیر پاپکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روزرا نوروز بخواند و هم بران آیین میرفتند تا بروزگار نوشین روان عادل چون ایوان مداین تمام گشت نوروز کرد و رسم جشن بجا آورد چنانک آیین ایشان بود اما کبیسه نکرد و گفت این آیین بجا مانند تا بسر دور که آفتاب باول سرطان آید تا آن اشارت که گیومرت و جمشید کردند از میان برخیزد این بگفت و دیگر کبیسه نکرد تا بروزگار مامون خلیفه او بفرمود تا رصد بکردند و هر سالی که آفتاب بحمل آمد نوروز فرمود کردن و زیج مامونی برخاست و هنوز از آن زیج تقویم میکنند تا بروزگار المتوکل علی الله متوکل وزیری داشتنام او محمد بن عبدالملک او را گفت افتتاح خراج در وقتی میباشد که مال دران وقت از غله دور باشد و مردمان را رنج میرسد و آیین ملوک عجم چنان بوده است که کبیسه کردند تا سال بجای خویش باز آید و مردمان را بمال گزاردن رنج کمتر رسد چون دست شان بارتفاع رسد متوکل اجابت کرد و کبیسه فرمود و آفتاب را از سرطان بفروردین باز آوردند و مردمان در راحت افتادند و آن آیین بماند و پس از آن خلف بن احمد امیر سیستان کبیسه دیگر بکرد که اکنون شانزده روز تفاوت از آنجا کرده است و سلطان سعید معین الدین ملکشاه را انارالله برهانه ازین حال معلوم کرد بفرمود تا کبیسه کنند و سال را بجایگاه خویش باز آرند حکماء عصر از خراسان بیاوردند و هر آلتی که رصد را بکار آید بساختند از دیوار و ذات الحلق و مانند این و نوروز را بفرودین بردند و لیکن پادشاه را زمانه زمان نداد و کبیسه تمام ناکرده بماند اینست حقیقت نوروز و آنچ از کتابهای متقدمان یافتیم و از گفتار دانایان شنیده ایم اکنون بعضی از آیین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار و باز بتفصیل نوروز باز گردیم بعون الله و حسن توفیقه

خیام
 
۱۳۵۴

خیام » نوروزنامه » بخش ۲۰ - یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب بود درباره ایشان

 

تیر و کمان سلاحی بایسته است و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست و پیغامبر علیه السلام فرموده است عامواصبیانکم الرمایه و السباحه گفت بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شنا و و نخست کس که تیر و کمان ساخت گیومرت بود و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان یکپاره چون درونه حلاجان و تیر وی گلگین با سه پر و پیکان استخوان پس چون آرش وهادان بیامد بروزگار منوچهر کمان را بپنج پاره کرد هم از چوب و هم از نی و بسریشم بهم استوار کرد و پیکان آهن کرد پس تیراندازی ببهرام گور رسید بهرام کمان را با استخوان بار کرد و بر تیر چهار پر نهاد و کمان را توز پوشید و مر صورت کمان را از صورت بخشهاء فلک برداشته اند هر چه خداوندان علم بخشهای دایره فلک را قسی خوانده اند یعنی کمانها و این خطها که از کرانه هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی آن را اوتار خوانند یعنی زهها و این خطها که از میان دایره فلک برآید و بر میانه این بخش بگذرد بر پهنای وی آن را سهام خوانده اند یعنی تیرها و چنین گفته اند که هر نیک و بدی که از تاثیر کواکب سیاره بر زمین آید بتقدیر و ارادت باری تعالی و بشخصی پیوندد بدین اوتار و قسی گذرد چنان چون پدیدست اندر دست تیرانداز که هر آفتی که بشکار وی رسد از تیر وی رسد که بزه و کمان وی گذرد و بیکروی کمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و پی و استخوان و پوست و گوشت وزه وی چون جان وی بود که بوی زنده بود چه کمان تا با زه است زنده است با جان که از هنرمند بیابد و چون بحقیقت نگاه کنی کمان سینه و دست مردم است یکی دست باز کشد و پشت دست باز خماند سینه چون قبضه گاه و بازو و ساعد دو خانه و دو دست دو گوشه و وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مرقلعها را بود و فروترین یک من بود و مر آن را بهر کودکان خرد سازند و هر چه از چهارصد من تا دویست و پنجاه من چرخ بود و هر چه از دویست و پنجاه من فرود آید تا بصد من نیم چرخ بود و هر چه از صدمن فرود آید تا بشصت من از کمان بلند بود و اما مقدار قوه هر کمان که باشد از برتر تا فروتر همه بر یک درجه فلک نهاده اند هر درجی شصت دقیقه و آغاز آرد از دو گروهه چنانک در گوشه کمانست تا فسانگاه زه و باز بتضعیف بر رفته اند تا بشانزده هر خانه ای بسه بخش و مر قبضه را چون مرکز نهاده اند که از جای نجنبد و گوشها و خانها بوی بپای بود اکنون بدین بخشی که فرود از گوشه بود قوت دو چندان بود که بگوشه و بدوسک فرود از وی بود و عدد وی چهارده است و شانزده سی و سک نیمه و سی دیگر نیم جمله هزار و شصت بود و دو خانه کمان بششبخشکرد از بهر آنک صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایر فلک بشش برج قسمت پذیرد و همچنانک انواع کمان هرچ مر او را نام چرخست سه است بلندست و پست و میانه همچنین انواع تیر وی سه است دراز و کوتاه و میانه دراز پانزده قبضه میانه ده قبضه کوتاه هشت قبضه و نیم و هر کمانی را تیر وی چندان و چند باید اگر همه گفته شود دراز گردد و غرض اینجا نه دراز کردن سخنست چه بر نیت هنر تیر و کمان پدید کردنست که ملوک عجم آن چیزها را بنوروز چرا خواستند و از طریق علم نجوم گفته اند خداوندان کمان آنچه تیر انداز بود و بیشتر سلاحشان تیراندازی بود هرگز تنگ روزی نباشد و هر سپاهی که غلبه ایشان در سلاح تیر بود و تیرانداز باشند غالب آیند و حجت آنک گفته اند قسمت این سلاح بر برج قوس است بطبع آتشی و خانه مشتری سعد بزرگ و مثلثه برج حمل و اسد یکی خانه آفتاب و شرفش با انک خانه مریخست و از روی طب اندر دانستن تیر و کمان چند منفعت ظاهر است ریاضت توان کرد بوی اعصاب و اعضا را قوی کند و مفاصل را نرم کند و فرمان بردار گرداند و حفظ را تیز گرداند و دل را قوت دهد و از بیماری سکته و فالج و رعشه ایمن دارد

خیام
 
۱۳۵۵

خیام » نوروزنامه » بخش ۴۲ - حکایت

 

گویند سلطان محمود روزی بتماشا شده بود و از صحرا سوی شهر همی آمد و دران حال هنوز امیر بود و پدرش زنده بود چون بدر دروازه شهر رسید چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد چرکین جامه بقدر دوازده ساله اما سخت نیکو روی و طرفه و زیبا بود تمام خلقت معتدل قامت عنان باز کشید و گفت این پسرک را پیش من آرید چون بیاوردند گفت ای پسر تو چه کسی و پدر کیست گفت پدر ندارم ولیکن مادرم بفلان محلت نشیند گفت چه پیشه می آموزی گفت قرآن حفظ می کنم فرمود تا آن پسرک را به سرا بردند چون سلطان فرود آمد پسرک را پیش خواند و ازو هر چیزی پرسید و چند کارش فرمود سخت زیرک و رسیده بود و اقبالش یاری داد فرمود تا مادرش را بیاوردند و گفت پسر ترا قبول کردم من او را بپرورم تو دل از کار او فارغ دار مادرش را نیکویی ها فرمود و پسر را جامهاء دیبا پوشانید و پیش ادیب نشاند تا خط و دانش آموخت و سلاح و سواری و پسر را گفت هر روز بامداد که من هنوز بار نداده باشیم باید که پیش من ایستاده باشی پسر هر بامداد پگاه به خدمت آمدی سلطان چون از حجره خاص بیرون آمدی نخست روی او دیدی و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود سخت خجسته آمد چون بیرون آمدی از حجره چشم بر وی افگندی هر مرادی داشتی آن روز حاصل شدی و این پسر را از جامه و نیکو داشت جمالش یکی صد شد سلطان هر روز او را به خویشتن نزدیکتر کرد و شایستگی ها از وی پدید می آمد و سلطان او را نعمت و خواسته می داد و اعتماد برو زیادت می کرد و می نواخت نعمت و تجمل این پسر بسیار شد و سلطان از عشق او چنان گشت که یک ساعت شکیبا نتوانست بود این پسر را سالش به هجده رسید و جمالش یکی ده شد و از مبارکی دیدار او سلطان را بسیار کارها و فتحهاء بزرگ دست داد و چندین ولایت هندوستان بگشاد و شهرهاء خراسان بگرفت و به سلطانی بنشست مگر روزی این پسر به عذری دیرتر به خدمت آمد و سلطان بی او تنگدل گشته بود چون او بیامد از سر خشم و عتاب گفت هان و هان خویشتن را می شناسی هیچ دانی که من ترا از کجا برگرفته ام و بکجا رسانیده و از خواسته و نعمت چه داری ترا زهره آن باشد که یک ساعت از پیش من غایب شوی چون سلطان خموش گشت گفت سلطان بفرماید شنیدن همچنانست که می فرماید من بنده را از خاک بر گرفت و بر فلک رسانید من یک فرومایه بودم اکنون به دولت خداوند پانصد هزار دینار زیادت دارم بی ضیاع و چهار پا و بنده و آزاد و ملک بنده را آن مرتبت و حشمت داده است که در دولت خداوند پایه هیچ کس از پایه بنده بلندتر نیست و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده و بدین درج رسانیده هیچ سپاس و منت بر بنده ننهد بر دل خویش نهد که بنده را از جهت دل خویش نیکو می دارد به دو معنی یکی از جهت آنکه دیدار بنده به فال گرفت و دیگر که من بنده تماشاگاه و باغ و بوستان دل ملکم اگر ملک تماشاگاه خویش را بیاراید منت بر کسی نباید نهاد هر چند من بنده به شکر و دعا مقابله می کنم ملک را جواب آن پسر عجب خوش آمد و او را بنواخت و تشریف داد

و سخن بزرگان و اهل حقیقت در معنی روی نیکو بسیارست این مقدار بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت این عطا و خلعت ایزد تعالی تا به چه جایگاهست و بزرگان مر روی نیکو را چه عزیز داشته اند و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد مبارک باد بر نویسنده و خواننده

تمت بعون الله و حسن توفیقه ...

خیام
 
۱۳۵۶

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - قصیده

 

... به هیچ حال خدایی و بندگی نه رواست

طریق آز دراز است و بار حرص گران

به زیر هر نفسی صد هزارگونه بلاست ...

عمعق بخاری
 
۱۳۵۷

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح نصیرالدوله نصر

 

... بحالی که گر بر صفت بگذرانی

شرر بارد از کلک و توفان ز دفتر

الا باد مشکین چو این نقش کردی ...

... اگر شرط مهر آزمایی نداری

کم از پرسشی باری از حال چاکر

بیا ای صنم بر سر راه یاری ...

... کزان سان که من بر فراق تو رفتم

برادر رود زیر بار برادر

بدان ای نگارین که بردندم از تو ...

... چو موی سر زلف خوبان کشمر

بباریکی پای موران ولیکن

بتنگی و تاریکی دیده ذر ...

عمعق بخاری
 
۱۳۵۸

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح نصر بن ابراهیم

 

... ز روز وصل معشوقان ز بند زلف دلبندان

هزاران بار خرم تر هزاران بار شیرین تر

ازینسان آن نگار من در آمد سوی من ناگه ...

... همی بر وی بگرید ابر همچون مهربان مادر

تو باری از چه غمگینی دژم رویی و زرین رخ

مگرتان هر دو را بودست این فصل خزان زرگر ...

... بدیع آثار عالی قدر میمون فال فرخ فر

نکو کردار کشوردار گوهر بار دریا دل

جهان آرای فرخ رای حق فرمان حق گستر ...

عمعق بخاری
 
۱۳۵۹

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح خاقان ملک خضر

 

... گه اندر بحر غم گم کرده معبر

عقیقین ابر توفان بار چشمم

جهان کردست پر بیجاده تر ...

عمعق بخاری
 
۱۳۶۰

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح نصیر الدوله ناصرالدین ابوالحسن نصر

 

... گلبن عروس وار بیاراست خویشتن

ابرش مشاطه وار همی شوید از غبار

گاهی طویله بندد از گوهرین صدف ...

... رنگست رنگ رنگ همه کوهسار و دشت

طیره است طرفه طرفه همه طرف جویبار

یک کوهسار نعره نخجیر جفت جوی ...

... هامون ستاره رخ شد و گردون ستاره بخش

صحرا ستاره بر شد و گلبن ستاره بار

عالم شده بوصل چنین نوبهار خوش ...

... نو بنده دور مانده از آن روی چون بهار

روزی هزار بار بپیش خیال تو

دیده کنم بجای سرشک ای صنم نثار ...

... شاه جهان سپهر هنر آفتاب جود

سلطان شرق ناصر دین شمسه تبار

گنج محاسن و سر اخیار ابوالحسن ...

... میدان پر اژدها شود از تو بروز جنگ

مجلس پر آفتاب بود از تو روز بار

شمشیر تو قضای بدست ای ملک که او ...

... تا او پدید نامد معلوم کس نشد

خورشید خون فشان و سپهر سرشک بار

گر ذوالفقار معجز دین بود ای ملک ...

... بی باده چشمهای شجاعان کند خمار

بر حلقهای جوشن خون مبارزان

گردد چو لعل خرده بپیروزه بر نگار ...

... آسیب نعل اسب تو اندر زمین جنگ

بر آسمان زمین دگر سازد از غبار

گور افگند بباد و سوار افگند بعکس ...

... درگاه او ز جاه شده قبله ملوک

میدان او ز فخر شده مقصد کبار

نیکو سگال دولت او همچو او عزیز ...

عمعق بخاری
 
 
۱
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۶۵۵