گنجور

 
۱۳۰۴۱

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - گوهر و سنگ

 

... نشستی ژاله ای هر گه بکهسار

بدوش من گرانتر میشدی بار

چنانم میفشردی خاره و سنگ ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۲

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق

 

... نسبت نسیان بذات حق مده

بار کفر است این بدوش خود منه

به که برگردی بما بسپاریش ...

... خاک و باد و آب سرگردان ماست

قطره ای کز جویباری میرود

از پی انجام کاری میرود ...

... خواست تا لاف خداوندی زند

برج و باروی خدا را بشکند

رای بد زد گشت پست و تیره رای ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۳

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۳ - معمار نادان

 

... وز درون تاریکی و دود و دم است

فصل باران است و برف و سیل و باد

ناگه این دیوار خواهد اوفتاد ...

... هر که هستی از خرد بیگانه ای

نیست میدانم ترا انبار و توش

پس چه خواهی خوردن ای بی عقل و هوش ...

... سود اندک بود اندک مایه را

نیست خالی دوش ما از بار ما

کوشش اندر دست ما افزار ما ...

... رو بکوش از بهر قوت خویشتن

کس نخواهد بعد ازین بار تو برد

جنس ما را نیست خرد و سالخورد ...

... از برای پایداری پای نه

بهر صبر و بردباری جای نه

چونکه دید آن صید مسکین مور خوار ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۴

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۴ - مناظره

 

... اگر ز قتل پدر پرسشی کند پسری

درخت جور و ستم هیچ برگ و بار نداشت

اگر که دست مجازات میزدش تبری ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۵

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۵ - مور و مار

 

... غافل چرا روی که کشندت چو غافلان

پشت از چه خم کنی که نهندت به پشت بار

سر بر فراز تا نزنندت بسر قفا ...

... ننگ است با دو چشم به چه سرنگون شدن

مرگ است زندگانی بی قدر و اعتبار

من جسم زورمند بسی سرد کرده ام ...

... من دانه ای به لانه کشم با هزار سعی

از پا دراوفتم به ره اندر هزار بار

از کار سخت خود نکنم هیچ شکوه زانک ...

... در رهگذار من نبود دام و گیر و دار

من تن بخاک میکشم و بار میبرم

از مور بیش ازین چه توان داشت انتظار ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۶

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۷ - نا اهل

 

... این چه نقش است این چه تار است این چه پود

حجلت است این شاخه بی بار تو

عبرت است این برگ ناهموار تو ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۷

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۵۳ - نغمهٔ صبح

 

... از میوه باغ چشم بر بند

خوش نیست درخت میوه بی بار

با روزی خویش باش خرسند ...

... اندود نکرده ای و ترسیم

ویرانه شود ز برف و باران

جاوید نه موسم بهار است ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۸

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۵۹ - نهال آرزو

 

ای نهال آرزو خوش زی که بار آورده ای

غنچه بی باد صبا گل بی بهار آورده ای ...

... زین همایون میوه کز هر شاخسار آورده ای

شاخ و برگت نیکنامی بیخ و بارت سعی و علم

این هنرها جمله از آموزگار آورده ای ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۴۹

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - همنشین ناهموار

 

... نه رهی دارم از برای فرار

نه توان بود بردبار و صبور

نه فکندن توان ز پشت این بار

خواری کس نخواستم هرگز ...

... باختم پاک تاب و جلوه خویش

بسکه بر خاطرم نشست غبار

سوز ما را کسی نگفت که چیست ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۵۰

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۳ - یاد یاران

 

... بند تو که بر گشود از پای

بار تو که برگرفت از دوش

در عالم نیستی چه دیدی ...

... نمرود و بلند برج بابل

شد خاک و برفت با غباری

مانا که ترا دلی پریشان ...

... بوسیده گهت و سر گهی رو

یکبار نهاده دل به بازی

یک لحظه ترا گرفته بازو

گامی زده با تو کودکانه

پرسیده ز شهر و برج و بارو

در پای تو هیچ مانده نیرو ...

پروین اعتصامی
 
۱۳۰۵۱

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی

 

... دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی

بار پیری شکند پشت شکیبایی را

گوهر عشق توام حوصله دریا خواهد ...

شهریار
 
۱۳۰۵۲

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸ - در راه زندگانی

 

... نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را ...

شهریار
 
۱۳۰۵۳

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲ - آشیان عنقا

 

... مفتون خویشم کردی از حالی که آن شب داشتی

بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا

شرط هواداری ما شیدایی و شوریدگی ست ...

شهریار
 
۱۳۰۵۴

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت

 

... باشد که ببینیم بدین شعبده بازت

صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار

ای جاده انصاف ندیدیم ترازت ...

شهریار
 
۱۳۰۵۵

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بی‌خبر

 

... ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

نامه ای هم ننوشته است خدایا چه کنم ...

... خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز

باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست

شهریارا عقب قافله کوی امید ...

شهریار
 
۱۳۰۵۶

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱ - چشم مست

 

... سر بی خبر به ما زد و از ما خبر گرفت

بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک

این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت ...

... شمع دلی که دامن آه سحر گرفت

چون اسم چشم نرگس مخمور ژاله بار

در این چمن که لاله به کف جام زر گرفت ...

شهریار
 
۱۳۰۵۷

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون

 

... پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی

از تو چه پنهان همیشه بار ندامت

خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها ...

... شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر

باری اگر شیر می کشی به شهامت

قصر شهان کی رسد به کلبه درویش ...

... من به سلام و وداع کعبه و صحرا

صیحه زنانم که بارکن به سلامت

شمع دل شهریار شعله آخر ...

شهریار
 
۱۳۰۵۸

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱ - وداع جوانی

 

... کمان ابروی من چون تیر رفت و چرخ چوگانی

به زیر بار غم بالای چون تیرم کمانی کرد

فلک را ترکش از تیر اینقدر دانم که خالی ماند ...

شهریار
 
۱۳۰۵۹

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴ - من نخواهد شد

 

... دریغ از مومیا کرد این طبیب سنگدل با ما

مگر دست شکسته بار بر گردن نخواهد شد

شبستانی که طوفانش دمید از رخنه و روزن ...

شهریار
 
۱۳۰۶۰

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶ - بهار زندانی

 

بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد

ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد ...

شهریار
 
 
۱
۶۵۱
۶۵۲
۶۵۳
۶۵۴
۶۵۵