گنجور

 
۱۲۸۱

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در ستایش حضرت علی«ع»

 

... که از او شادی من جمله به غم گشت بدل

آه کز گردش سیاره به رخسار مرا

هست چون صفحه تقویم ز خون سد جدول ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۲

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در ستایش میرمیران

 

... کاختر تیره خصمت بدر آید زو بال

دیده بخت بداندیش تو از گردش چرخ

چون ببیند رخ مقصود که امریست محال ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۳

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در ستایش بکتاش بیک

 

... ستاره منزلتا آفتاب مقدارا

مباد بی تو و دور تو گردش مه و سال

ز راه قدر ترا آفتاب گویم لیک ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۴

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - قصیده

 

... که بی او نمی خواهم این زندگانی

ببین گردش دور و طور زمان را

به گردش درآور می ارغوانی

می کهنه و نو خطی را طلب کن ...

... چو مینای چرخ و سهیل یمانی

که در بزم عشرت به گردش درآری

به کامت شود گردش آسمانی

چه شادی ازین به که در بزم عشرت ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۵

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - عباس بیگ گردون قدر

 

... ثبات عهد توگر عکس بر زمان فکند

زمانه را نکند گردش فلک تغییر

سد آفتاب سیاهی ز خاطرش نبرد ...

... خواص بخت جوانت به هر که سایه فکند

فلک به گردش سال و مهش نسازد پیر

لباس هستی جاوید نادر افتاده ست ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۶

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترجیعات » ترجیع بند - ما گوشه نشینان خرابات الستیم

 

... مفتاح در گنج طلا خانه جود است

بی گردش خورشید کم و بیش حرارت

کان زر از او هر چه فراز است و فرود است ...

... رطلی که بغلتید شناسند و دگر هیچ

دور فلک و گردش اختر نشناسند

یابند که در ظلمت میخانه حیات است ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۷

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

 

... دستم آمد با کفن دوزی ز پیراهن دری

سوگواران مجلسی دارند و خون در گردش است

من در آن مجلس فرو رفته ز جام آخری ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۸

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شاه

 

... آنقدر سر بر زمین کوبد که سد جا بشکند

باز اگر آرد به گردش جام زرین آفتاب

جام زرین بر سر این چرخ مینا بشکند ...

وحشی بافقی
 
۱۲۸۹

وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۹ - حکایت

 

... ای تو کم از خار ز خود شرم دار

بد مکن از گردش دوران بترس

دور مکافات کند ز آن بترس ...

وحشی بافقی
 
۱۲۹۰

وحشی بافقی » ناظر و منظور » بیان ظلمت شب دوری و اظهار محنت مهجوری و شرح حال ناظر دور از وصال منظور و صورت احوال او در پایداری

 

... که آن کو چون من خاکی نشیند

همان بهتر که کس گردش نبیند

بدینسان تا به کی بر خاک گردم ...

وحشی بافقی
 
۱۲۹۲

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد

 

... وزانش هر نفس در سر هوایی

می عشرت به گردش صبح تا شام

به صبح و شام مشغول می و جام ...

وحشی بافقی
 
۱۲۹۳

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۳ - گفتار اندر دلربایی شیرین از فرهاد مسکین و گفت و شنید آن دو به طریق راز و نیاز در پردهٔ راز

 

... به آنجانب که می شد در تک و تاز

به جای گردش از ره خاستی ناز

به راه آن غبار توتیاسای ...

وحشی بافقی
 
۱۲۹۴

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت

 

... به کار عاشقی مردانه مردیست

به دامان از هوس ننشسته گردش

گواه عشق پاک اوست دردش ...

وحشی بافقی
 
۱۲۹۵

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۸ - در بیان وصل و هجران نکویان و رفتن شیرین به تماشای بیستون

 

... زمانی روی گلگون کن بدین سوی

ز گردش بخت را گلگونه کن روی

براین کوه ار شدی آن برق رفتار ...

وحشی بافقی
 
۱۲۹۶

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

... در آخر حاصلش نبود بجز درد پشیمانى

گربه فریاد برآورد و گفت اى موش این مرتبه خوش طبعى را از حد گذرانیدى موش گفت اى شهریار در تمام عمر خود روزى مثل امروز بر من خوب نگذشته است در اول روز به چنگال تو بی مروت ظالم گرفتار و در آخر روز من فارغ و تو به درگاه بخشش و کرم من امیدوار گربه با خود گفت دیگر بیش از این طعنه و سرزنش از زیردستان نمی توان شنید بیا برو تا وقت دیگر باز با خود گفت اینهمه صبر کردى لمحه ى دیگر سهل است شاید که کارى ساخته شود والا که در آخر الامر میتوان رفت بعد از آن گربه گفت بیش از این آزار ما کردن جایز نیست چرا تو اینقدر بر ما استهزاء می کنى موش گفت همان حرف اولى را می زنى نه من تو را خبر کردم که خوش طبعى بسیار ممدوح است و می بایست تو از هیچ سخنى نرنجى اکنون گوش دار تا ببینى که پادشاه عادل با دختر و کشتیبان و پادشاه طامع و پسر چه کرد پس روزى دیگر پادشاه کشتیبان را طلبیده خطاب کرد که اى حرامزاده سخن خلاف چرا گفتى من از باطن کردار تو آگاهم در صورتیکه شخصى تو را محرم خود بداند خیانت لایق آنکس است اکنون تو را به جزاى خود می رسانم پس فرمود تا او را به سیاست تمام بکشند اى گربه گویا یکی است مقدمه ى تو و آن کشتیبان که خیانت در حق آن پسر کرد تو مرا به کنج عجز پیچیده بودى و می خواستى به ضرب چنگال پاره پاره نمایى و خیانت نسبت به من در خاطر داشتى اکنون جزاى تو حسرت و ندامت است اما کشتن از من نمی آید تا وقتیکه خود به جزاى خود برسى گربه گفت آه از گردش روزگار و از ب یعقلى و لاابالیگرى من که به حیله اى خود را اسیر تو ساختم موش گفت اى گربه این طبع نازکى و مغرورى تا تو را هست با کسى رفاقت مکن گربه گفت بیش از این چگونه تاب بیاورم موش دیگر سلوک سکوت اختیار کرد گربه موش را آواز داد موش جواب نداد لمحه اى که بر آمد صداى موش به گوش گربه رسید پرسید که کجا بودى موش در جواب گفت اى شهریار رفتم تا ببینم که کار سفره به چه سرانجام رسیده دیدم گوشت پخته و حلوا آماده گردید اما هنوز درست بریان نشده تا این دو کلمه نقل شود سفره آماده شده است پس اى گربه مستمع باش تا ببینى روز دیگر پادشاه عادل پادشاه خاین را طلبیده و آن چهل حرمسرا را فرمود که آوردند و گفت اى مرد حقیقت کار تو بر من معلوم شده که از آن خیانت که در خاطر داشتى این همه رنج و تعب را کشیدى و مدتى از ملک و لشکر بازماندى چنانچه از تو خیانت به ظهور رسیده حالا که آن چهل حرم تو بدست تو آمد دیگر توبه کن از این امر قبیح چرا که پادشاهان پاسدار عصمت مردمند گنج بسیارى به او بخشید و او را روانه ى ملک خودش نمود اى گربه تو نیز با من خیانت در نظر داشتى اکنون من تو را به اعزاز و اکرام تمام بسر منزل خود می فرستم گربه آه بر کشید و فریاد کرد و گفت خداواند روزى باشد که این قضیه بر تو گذشته باشد موش گفت اى گربه ى نادان دماغ سرشار سفره در راه است اینقدر صبر کن که مثال تمام شود بعد از آن معلوم تو خواهد شد که مهربانى این حقیر به آن شهریار چه مقدارست زمانى مستمع باش پادشاه آن پسر را طلبیده گفت اى پسر تو دختر را ببینى می شناسى یا نه گفت بلى می شناسم پادشاه آن پرده را از پیش برداشت پس چون پسر دختر را دید تا مدتى حیران و متعجب بود که آیا این واقعه را در خواب مى بینم یا در بیدارى آخر الامر پادشاه دختر را عقد او بسته با مال و اسباب بی شمار روانه ى ملک خودشان گردانید ایشان مال را برداشته متوجه منزل و دیار خود گردیدند اى گربه به دلیل کل طویل احمق صادق می آید حماقت تو که با این همه عداوت که با من کردى هنوز توقع مهربانى از من دارى گربه گفت به دلیل کل قصیر فتنة درست می آید و این رباعى را بخواند

گویى تو به من کل طویل احمق ...

شیخ بهایی
 
۱۲۹۷

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۲۳

 

آورده اند که در شهر کاشان دو شخص دکان خربزه فروشى داشتند میخریدند و میفروختند یکى همیشه در دکان بود و یکى در تردد و گردش و آن شریک که در تردد بود از شریک دیگر پرسید که امروز چیزى فروخته یى گفت نه و الله گفت چیزى خورده یى گفت نه گفت پس خربزه ى بزرگى که دیروز نشان کرده ام کجا رفته که حالا معلوم و پیدا نیست و من در فکر آنم که در وقت خوردن آن خربزه رفیق داشته یى یا نه و این گفتگو را که میکنم میخواهم بدانم که رفیق تو که بوده است شریک گفت اى مرد بوالله العظیم سوگند که رفیقى نداشته و من نخورده ام آن مرد بشریکش گفت من کسى را باین کج جلقى و تند خویى ندیده ام که بهر حرفى از جاى درآید و قسم خورد من کى مضایقه در خوردن خربزه با تو کرده ام مطلب و غرض آنست میترسم این خربزه را اگر تنها خورده باشى آسیبى بتو رسد چرا که آن خربزه بسیار بزرگ بوده آن رفیق بشریک خود گفت بخدا و رسول و بقرآن و دین و مذهب و ملت قسم که من نخورده ام بعد آن مرد گفت حالا اینها را که تو میگویى اگر کسى بشنود گمان میکند که من در خوردن خربزه با تو مضایقه داشته ام زینهار اى برادر از براى اینچنین چیز جزیى از جاى برآیى اینقدر میخواهم که بگویى تخم آن خربزه چه شد و اگر نه خربزه فداى سر تو بگذار خورده باشى آن مرد از شنیدن این گفتگو بیتاب شد و بدنیا و آخرت و بمشرق و بمغرب و بعیسى و موسى قسم خورد که من ابدا نخورده ام آن مرد گفت این قسمها را براى کسى بخور که تو را نشناخته باشد با وجود این من قول تو را قبول و باور دارم که تو نخورده یى اما کج خلقى تا باین حد خوب نمیباشد الحاصل پس از گفتگوى زیاد آن شریک بیچاره گفت اى برادر من نگاه کن ببین تو چرا اینقدر بى اعتقادى قسمى و سوگندى دیگر نمانده که یاد نمایم پس از این از من چه میخواهى این خربزه را بهر قیمت که میدانى بفروش میرسد از حصه ى من کم نموده و حساب کن آن مرد گفت اى یار من از آن گذشتم و قیمت هم نمیخواهم بد کردم اگر من بعد از این مقوله حرف زنم مرد نباشم میخواهم حالا بدانم که پوست آن خربزه باسب دادى و یا بیابو و یا بدور انداختى آن فقیر تاب نیاورد گریبان خود را پاره پاره کرد و رو بصحرا نمود اى موش تو نیز در هر حرفى پانصد کلمه از من دلیل و نظیر خواستى و قبول کردى و باز از سر نو گرفتى و گفتگو میکنى موش چون این نظیر را از گربه شنید سکوت اختیار کرد گربه گفت اى موش چرا ساکت شده یى موش گفت اى شهریار بیش از این دردسر دادن خوب نیست اگر شفقت فرمایى تا برویم و صحبت را بوقت دیگر گذرانیم اصلح و بهتر خواهد بود چرا که گفته اند یار باقى صحبت باقى گربه گفت بلى بسیار خوب حالا تو برو بخانه ى خود که ما هم برویم لکن اى موش میخواهم مرا حلال و آزاد کنى زیرا که اراده ى سفر خراسان دارم و میترسم که مبادا اجل در رسد و مرگ امان ندهد که بار دیگر بصحبت یکدیگر برسیم چرا که گفته اند

افکند بغربت فلک بیباکم

آواره بکرد گردش افلاکم

یا رب ز کدام چشمه نوشم آبى ...

شیخ بهایی
 
۱۲۹۸

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم

 

... هر چند پنهانی ماه دوشبی بیش دوام نیارد

روی وی هلای است که اهله ی دیگر بگردش نمی رسند

چرا که هر گرانقدری بسختی بدست همی آید ...

... و تخت دانش را چنان رفعت و بزرگی

و عزت بود که آرزو هرگز به گردش نمی رسید

ماهتاب هدایت چنان از برجهای دانش می درخشید ...

شیخ بهایی
 
۱۲۹۹

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول

 

... سلیمان بن داود ع وصیت کرد جز طعام نیکو مخورید و جز کلام نیکو مگویید

عابدی گفت اگر یک قرص نان حلال بدست آورم بسوزانمش و گردش کنم تا بیماری خویش با آن درمان سازم

شیخ جنید به شیخ علی بن سهل اصفهانی نوشت از مراد خویش ابوعبدالله محمد بن یوسف بناپرس که بر مراد خویش کامرواست وی پرسید و شیخ پاسخ داد والله غالب علی امره ...

شیخ بهایی
 
۱۳۰۰

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

... و از آنجا که بازگشتش به رمضان بود دست به سفره ی خویش برد و گرده ای نان برگرفت و همچنان که بر چهارپایش میرفت بخوردن پرداخت

هنگامی که به سواد شهر رسید و دانشمندان و زاهدان شهر دیدندش که روزه می خورد اعتقادشان از او سست شد و قدرش در چشمشان اندک گردید و بیشترشان از گردش پراکنده گشتند بایزید در این حال گفت ای دل درمان تو چنین بایستی کردن

از سخنان اوست بنده عاشق پروردگار خویش نخواهد شد مگر آن که خویشتن را آشکارا و پنهان در راه خشنودی وی بذل کند و خداوند از دل وی خواند که جز او را نخواهد ...

شیخ بهایی
 
 
۱
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۱۳۰