گنجور

 
۱۲۶۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... چو در تحت حکم تواند اضطراری

ز یمن یمینت زند ابر دریا

به وقت غنا لاف صاحب یساری ...

... خرد تیره گشته است و اندیشه تیره

به دریای جود تو از بی کناری

در اطراف کونین شغلی ندارم ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

... پوشم به دامان در نهان هر شب سرشگ از پاسبان

پوشیدن آخر چون توان دریا به دامن بیش ازین

از دوستی دل برده ای بس جان به غم آزرده ای ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۴

 

... از شراب نکبت و جام حوادث مست نیست

همچو ماهی گر شود در قعر دریا آدمی

حاصلش الا تحیر در دهان شست نیست ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

... اگر نسر طایر به خوانت فرستد

مه اندر عرق غرق گردد چو دریا

اگر ماهی آسمانت فرستد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

دریا دلا کسی که گهر چین لفظ تست

در جزع دیده صورت لؤلؤ نیاورد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

... بسان سایه و خورشید دق و استسقاش

شکست گوهر دریا و باد آب نشاند

به شعر چون گهر و آب طبع چون دریاش

به لطف گر ید بیضا بدو نماید صبح ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹

 

... نه چون کوهم افسرده چون مست خفته

که یک جرعه ای سوی دریا فرستم

نه زراق باشم که چون ره نشینان ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱

 

... جامه شب شد دریده جام می برگیر میا

شاه من دریا دل آمد کشتی می ده به دریا

قهوه صهباء بعدالمیت المطروح حیا ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۶۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱۷

 

... تو مقبل شوی گر قبولت کند

قزل ارسلان شاه دریا نوال

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۷۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱

 

ای مرغ بر پریده به بالا چگونه ای

وی در باز رفته به دریا چگونه ای

ای مریم طهارت وی جوهر حیا ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۷۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۷

 

ای که موج سینه تو غوطه دریا دهد

پرتو طبعت فروغ عالم بالا دهد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۱۲۷۲

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۶۵

 

آورده اند کی شیخ بشهر هری می رفت و جمعی بسیار و مقریان در خدمت چون بدیه ریکا رسید و آن دیهیست بر دو فرسنگی شهر و مردی بوده است در آن دیه او را شیخ بوالعباس ریکایی گفتندی و او برادری داشته است مردی عزیز و نیکو روزگار ایشان پیوسته باهم بوده اند و کوشکی داشته اند چنانک عادت اهل هری است و نشست ایشان آنجا بودی و هرکه از اهل متصوفه آنجا رسیدی او را آنجا فرود آوردندی و شرط ضیافت بجای آوردندی و سماع را منکر بودندی چون شیخ آنجا رسید او را درآن کوشک فرود آورندو ما حضری آوردند چون از سفره فارغ شدند شیخ گفت بیتی برگویید شیخ بوالعباس گفت ما را معهود نبوده است شیخ قوال را گفت بیا بیتی بگوی قوال چیزی برگفت شیخ را حالتی پدید آمد برخاست و رقص می کرد و جمع با شیخ موافقت می نمودند و شیخ بوالعباس انکاری می نمود شیخ ما دست او بگرفت و نزدیک خود کشید تا او نیز در رقص موافقت کند او خویشتن کشیده می داشت شیخ ما گفت بنگر او به صحرا بیرون نگریست جملۀ کوهها و درختان و بناها را دید که بر موافقت شیخ رقص می کردند شیخ بوالعباس بی خویشتن در رقص آمد و دست برادر بگرفت و گفت بیا کی ما را به بیل این مرد گل نیست هر دو برادر در رقص آمدند و انکار از پیش برگرفتند و بعد از آن در سماع رغبت نمودند و شیخ آن روز آنجا ببود و دیگر روز به شهر هری شد چون بدر شهر رسید گفت درین شهر مسلمانی در شده است اما کفر بیرون نیامده است چون در شهر شد در آن خانقاه شد که خالو در آنجا بود در بالای خانقاه خالو شیخ را پیش آمد و یکدیگر را بدیدند شیخ هیچ سخن نگفت و هم از آنجا بازگشت و بسرای قاضی هری شد و بنشست بی حجاب خبر به شیخ قاضی رسید قاضی پای برهنه بیرون دوید و بدو زانو به خدمت شیخ بنشست و گفت ای شیخ آخر سخنی بگوی شیخ گفت حب الدنیا رأس کل خطییة و بیش ازین سخن نگفت و برخاست قاضی بسیار تضرع نمود کی شیخ یک ساعت توقف کند نکرد در راه که می رفت یکی از اهل هری دست به فتراک شیخ نهاده بودو می رفت در راه از شیخ سؤال کرد که ای شیخ درین آیت چگویی کی الرحمن علی العرش استوی شیخ گفت ما را در میهنه پیرزنان باشند که یاد دارند که خدای بود و هیچ عرش نبود پس شیخ بیامدتا به دروازه بیرون شود جایی رسید کی گوی آب کندۀ بزرگ بود چنانک معهود ایشانست کی آنرا جاء یعقوب گویند مردی ایستاده بود بر سر آن گو آب و فریاد می کرد کی ای گوهر بیا زنی سر از سرای بیرون کرد پیر و سیاه و آبله زده و دندانهای بزرگ و بصفات ذمیمه موصوف شیخ و جمع را نظر برآن زن افتاد شیخ گفت چنان دریا را گوهر به ازین نباشد و روی بدروازۀ نهاد که آنرا دروازۀ درسره گویند چون به دروازه رسید مردی آنجا بود کلمۀ بگفت که شیخ ازآن برنجید و بر لفظ شیخ کلمۀ رفت که دلالت کرد بر آنکه بدان دروازه عمارتی نباشد چنانک بر دیگر دروازها از آن وقت باز بدان دروازه هیچ عمارت نبود چنانک بر دیگر دروازهای هری پس شیخ از در شهر بیرون آمد و خلق بسیار بوداع شیخ و به نظاره بیرون آمده بودند شیخ روی بازپس کرد و گفت یا اهل هری انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم و برفت و بیش ازین سخن نگفت و یک ساعت در شهر هری مقام نکرد

محمد بن منور
 
۱۲۷۳

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۸۲

 

... شیخ گفت پرسیدند خواجه بوالحسن بوشنجی را رحمةالله علیه کی ایمان چیست و توکل چیست گفت آنکه از پیش خوری و لقمه را خرد بخایی بآرام دل و بدانی کی آنچ تراست از تو فوت نشود

شیخ گفت بوعبدالله الرازی گفت مرا سرما و گرسنگی دریافت پس بغنودم آوازهاتفی شنودم کی گفت چه پنداری که عبادت نماز و روزه است خویشتن فرو گرفتن در احکام خداوند تعالی فاضلتر از نماز و روزه است

شیخ را پرسیدند که تصوف چیست گفت این تصوف همه شرکست گفتند ایها الشیخ چرا گفت از بهر آنکه تصوف دل از غیر و جزو نگاه داشتنست و غیر و جزو نیست ...

... شیخ گفت اعرابی را پسری بود و برحمت خدای پیوست او جزع همی کرد گفتند صبر کن که حق سبحانه و تعالی وعده کرده است صابرانرا ثوابها گفت چون منی کی بود که بر قدرت خداوند سبحانه و تعالی صبر کند والله کی جزع کردن از کار او دوستر بدو از صبر کردن کی این صبر دل را سیاه گرداند

شبلی گفت وقتی دو دوست بودند با یکدیگر در حضر و سفر صحبت می داشتند پس اتفاق چنان افتاد کی ایشان را به دریا گذر همی بایست کرد چون کشتی به میان دریا رسید یکی از ایشان بکران کشتی فراز شد قضا را در آب افتاد آن دیگر دوست خویش را از پس او در آب افگند پس کشتی را لنگر انداختند و غواصان در آب شدند و ایشان را برآوردند بسلامت آن دوست نخستین فرادیگر گفت گیرم کی من در آب افتادم ترا باری چه افتاد گفت من بتو از خویشتن غایب بودم چنان دانستم که من توم

شیخ گفت خلیفه را دختر عمی بود کی دل اوبدو آویخته بود پس روزی هر دو برطرف چاهی نشسته بودند انگشتری خلیفه در چاه افتاد آن دختر انگشتری خود بیرون کرد و در چاه انداخت خلیفه دختر را پرسید کی چنین چرا کردی دختر گفت فراق آزموده داشتم چون میان مامحل انس بود نخواستم که انگشتری ترا وحشت جدایی بود انگشتری خود را مونس وی کردم ...

... شیخ گفت که به نزدیک عبدالرحمن سلمی درشدم اول کرت که او را دیدم مرا گفت ترا تذکرۀ نویسم بخط خویش گفتم بنویس بخط خویش بنوشت سمعت جدی اباعمروبن نجیدالسلمی یقول سمعت اباالقسم جنید بن محمد البغدادی یقول التصوف هوالخلق من زاد علیک بالخلق زاد علیک بالتصوف واحسن ماقیل فی تفسیر الخلق ما قاله الشیخ الامام ابوسهل الصعلوکی الخلق هو الاعراض عن الإعتراض

شیخ را بسیار رفتی کی پیری در کشتی نشست زادش برسید خشک نانۀ مانده بود به دهان برد دندان بر وی کار نکرد بدست بشکست و به دریا انداخت موج درآمد و گفت تو کیی گفت خشک نانه گفت اگر سرو کارت با ما خواهد بود ترنانه گردی

شیخ گفت ما بشهر مرو بودیم پیری صراف را دیدیم گفت یا شیخ در همه عالم هیچ کس را بنگذارد کی شربتی آب بمن دهد یا بر من سلام کند و همه خلق می خواهند تا ساعتی از خویشتن برهندو من می خواهم کی یک ساعت بدانم کی کجا ایستاده ام بآخر عمر آتشی درو افتادو بسوخت

شیخ گفت آن مردمال بسیار داشتدر دلش افتاد کی تجارت کند در کشتی نشسته بود کشتی بشکست و مال و خواسته غرق شد و هرکه در آنجا بودند هلاک شدند و او بر لوحی از الواح کشتی بماند بجزیرۀ افتاد خالی شبی بر لب دریا نشسته بود برهنه و موی بالیده و جامها از وی رفته این بیت می گفت

اذا شاب الغراب اتیت اهلی

وهیهات الغراب متی یشیب

آوازی شنید کی کسی گفت از دریا

عسی الکرب الذی امسیت فیه

یکون وراءه فرج قریب

یا مرد نومید مباش چه دانی که این سختی و رنج را که این ساعت تو درویی فرجی نزدیک پدید آمده باشد دیگر روز این مرد را چشم به دریا افتاد چیزی عظیم دید چون نزدیک فراز آمد کشتی اهل او بود چون آن مرد را بدیدند گفتند حال تو چیست گفت قصۀ من درازست و قصۀ حال خود بگفت و گفت کی من از کدام شهرم گفتند ترا هیچ فرزندی بود گفت مرا فرزندی بود خرد چون بشنیدند روی برزمین نهادند و گفتند این پسر تست و این کشتی از آن اوست و ما همه بندگان اوییم پس او را جامها پوشیدند و گفتند اکنون اگر خواهی بازگردیم پس با او بازگشتند و بجای خویش رسانیدند

شیخ گفت ...

محمد بن منور
 
۱۲۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثانیة

 

... و در علم توحید آنست که بنزدیک اهل حق اسم و مسمی یکی است نام و نامور و الله بناء همه نامهای خداوند است و نام حقیقی مهین است با آنک همه نامهای وی مه اند و حقیقی و پاک و ازلی و نیکو و بزرگ قال الخلیل بن احمد البصری الله هو الاسم الاکبر اما هر نامی از صفتی شکافته چون علیم از علم و قدیر از قدرت و رحیم از رحمت یا بر کردی نهاده چون صانع از صنع و خالق از خلق و قابض از قبض و باسط از بسط مگر این نام حقیقی که نه بر کرد نهاده و نه از صفت شکافته و بناء همه نامها است نبینی که هر جایی گوید الله غفور است و رحیم الله سمیع است و بصیر الله لطیف است و خبیر الله بنا نهد و دیگر نامها بران اوصاف بندد و در قرآن سه هزار و بیست و هفت جای خود را نام الله گفت و خویشتن را با آن نام برد و ایشان که بت را لات نام کردند ایشان را گفت یلحدون فی اسمایه در نام من الحاد می آرند و نام من بکژی می بیرون دهند و می کژ گردانند و می فرا ناسزا دهند خواستند دشمنان وی که بت را هام نام وی کنند الله تعالی آن را بریشان شکست و بریشان تباه کرد تا چون خواستند

که الله نام کنند لات نام کردند لات بت است و الله خدای آنست و آفریدگار آن یقول جل جلاله هل تعلم له سمیا او را هام نام دانی یعنی که هیچکس را جز از وی الله نخوانند و نه رحمن و در اشتقاق نام الله علما مختلف اند و سخن در آن مشتبه است و خلقی از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیده اند و آن را کاره اند و قومی در آن شروع کرده بعضی گفتند اشتقاق آن از اله است یقال الهت الیه ای سکنت الیه فکان الخلق یسکنون عند ذکره و یطمینون الیه و به قال عز و جل ألا بذکر الله تطمین القلوب میگوید الله اوست که آرام خلق بذکر اوست سکون دل دوستان بنام اوست شادی جان مؤمنان بیاد اوست ذکر وی آیین زبان نام وی راحت جان یافت وی سور دل و سرور دوستان و گفته اند اشتقاق آن از الهت فی الشی ء یعنی تحیرت فیه فکأن العقول تتحیر فی کنه صفته و عظمته و الاحاطة بکیفیته میگوید الله اوست که عقلهای زیرکان و فهم های دانایان در مبادی اشراق جلال وی حیران است و از دریافت چگونگی صفات و افعال وی نومید شعر

تحیر القلب فی آثار قدرته

تحیر الطرف فی انوار لألاء

قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هر نامحرمی نااهلی باسرار قدم بینا نگردد و دست هر متمنی متعنتی بدریافت آن نرسد آن دست که تو داری خود کجا رسد و آن دیده که تراست خود چه بیند سازهای کر و بیان پرورده هفتصد هزار ساله تسبیح قاصر بود از ادراک جلال لم یزل و لا یزال اطماع ایشان از دریافت آن گسسته اقدام ایشان بسلاسل قهر و بمسامیر هیبت در مقر عزت خود دوخته و این در بایشان در بسته و جمال لم یزل و لا یزال متعزز بصفات کمال ناطق باین کلمات که فلله العزة جمیعا

الذات و النعت و الاسماء و الکلم ...

... و برین قول اشتقاق عالمین از علامت است یعنی که نشان کردگاری الله در همه پیداست و روشن اما ابو عبیده و فراء و اخفش گفتند اشتقاق عالمین از علم است یعنی ایشانند که تمییز و خرد دارند و هم الملایکة و الجن و الانس سعید جبیر گفت عالمین جن است و انس که مصطفی ع مبعوث بایشان بود و به قال تعالی لیکون للعالمین نذیرا ابو العالیه گفت جن جداگانه عالمی است و انس عالمی و بیرون ازین هشتده هزار عالم است از فریشتگان بر روی زمین بهر گوشه از گوشهای زمین چهار هزار و پانصد همه آنند که خدای را عز و جل می پرستند و بیگانگی وی اقرار میدهند

ابی کعب درین بیفزود و گفت و من ورایهم ارض بیضاء کالرخام عرضها مسیرة الشمس اربعین یوما طولها لا یعلمه إلا الله عز و جل مملوة ملایکة یقال لهم الروحانیون لهم زجل بالتسبیح و التهلیل لو کشف عن صوت احدهم لهلک اهل الأرض من هول صوته فهم العالمون وهب منبه گفت هشتده هزار عالم است این دنیا که تو می بینی از دور آدم تا منتهای عالم یکی است از جمله آن مقاتل حیان گفت هشتاد هزار عالم است چهل هزار در بر و چهل هزار در بحر و روایت کرده اند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که گفت هزار امت اند ششصد در دریا و چهار صد بر خشک زمین عبد الله بن عمر در تفسیر عالمین گفت خلق خدا ده جزءاند نه از ایشان کروبیان اند الذین یسبحون اللیل و النهار لا یفترون و یک جزء از ایشان رسولان اند بر پیغمبران و گماشتگان بر خلق و امر الله و دیگر گفت و آدمیان ده جزءاند نه از ایشان یأجوج و مأجوج اند و یک جزء دیگران و آنکه هر فرزندی که از آدمیان در وجود آید نه فرزند از جن در وجود آیند سبحانه ما اعظم شانه و اعلی سلطانه

الرحمن الرحیم دو نام اند از رحمت و تأکید را بدو لفظ مختلف بر هم داشت چنانک ندمان و ندیم و لهفان و لهیف و سلمان و سلیم و مثله قوله تعالی یعلم سرهم و نجواهم امیر المؤمنین علی ع گفت الرحمن الرحیم ینفی بهما القنوط عن خلقه فله الحمد ...

... و قول علی ع و ابن عباس و جماعتی آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحی اما قتادة بن دعامه و جمعی از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکی است و هم مدنی در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد و در ابتداء هجرت مصطفی بمدینه فرو آمد تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سوره ها و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول علی و ابن عباس دلالت میکند و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لخدیجة اذا خلوت وحدی سمعت نداء و قد و الله خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ الله ما کان الله لیفعل بک ذلک فو الله انک لتؤدی الامانة و تصل الرحم الحدیث بطوله

رسول خدا گفت با خدیجه من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنی در غار حرا آوازی میشنوم که از آن می بترسم خدیجه گفت معاذ الله که ترا کاری پیش آید یا الله با تو کاری کند که از آن اندوهگن شوی از آنک تو امانت گزاری و رحم پیوندی راست سخن راست رو مهمان دار درویش نواز آن گه بوبکر صدیق درآمد خدیجه بوبکر را با وی بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزی بن قصی و هو ابن عم خدیجه تا قصه خویش با وی بگوید رفت و با وی گفت که در خلوت آوازی میشنوم که یا محمد یا محمد و مرا از آن ترسی و هراسی در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جای نمانم ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوی دار و هو برجای می باش تا با تو چه گویند رسول خدا به خلوت باز رفت جبرییل آمد و او را برخواند آن گه وی را تلقین کرد که قل بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین تا آخر سورة آن گه گفت قل لا اله الا الله پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت ورقه چون این قصه بشنید گفت ابشر ثم ابشر بشارتت بادا یا محمد که این نشان نبوت است آن نبوت که موسی کلیم و عیسی مریم را دادند یا محمد ترا کاری عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند اما قوم تو ترا برانند و برنجانند ای کاشک مرا تا آن روز زندگی بودی و ترا دریافتمی در آن حال تا با تو دست یکی داشتمی و نصرت کردمی پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وی در نیافت رسول خدا گفت او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانه آمن بی و صدقنی

میبدی
 
۱۲۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱ - ۳ - النوبة الثانیة

 

... لعلکم تتقون لعل حرف ترج و طمع معناه اعبدوا الذی خلقکم علی حالة الرجاء و الخوف میگوید خداوند خود را پرستید و بوی امید میدارید و از عقوبت وی می ترسید چنانک موسی و هارون را گفت فقولا له قولا لینا لعله یتذکر أو یخشی فرعون را سخن نرم گویید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وی و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وی که چون خواهد بود و گفته اند لعلکم تتقون یعنی لکی تکونوا متقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید ابن عباس گفت لعل در همه قرآن بمعنی لکی است الا در سورة الشعراء و ذلک فی قوله تعالی و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون ای کانکم تخلدون و لعل در لغت عرب سه معنی را گویند بمعنی استفهام چنانک گویی لعلک خارج و بمعنی تمنی چنانک گویی لعل الله ان یرزقنی و بمعنی شک چنانک کسی خبر کند تو گویی لعل ذلک ای اظن ذلک

پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت الذی جعل لکم الأرض فراشا جعل فعلی است که در قرآن بچهار معنی آید یکی بمعنی خلق چنانک الله گفت و جعل الظلمات و النور و یجعل لکم نورا تمشون به و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفة دوم بمعنی تسمیة چنانک گفت و جعلوا الملایکة الذین هم عباد الرحمن إناثا ای سموهم اناثا لانه قال فی موضع آخر لیسمون الملایکة تسمیة الأنثی سیم بمعنی القاء چنانک گفت و یجعل الخبیث بعضه علی بعض ای یلقی بعضه علی بعض یدل علیه قوله فیرکمه جمیعا چهارم جعل بمعنی صیر چنانک گفت إنا جعلناه قرآنا عربیا ای صیرناه و قال تعالی الذی جعل لکم الأرض فراشا این هم از قسم چهارم است فراشا ای مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها میگویند او خداوندی است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت تا در آن می نشینید گاهی و گاهی بر آن میروید و منفعت میگیرید چنانک گفت فامشوا فی مناکبها و کلوا من رزقه درین گوشه ها و کنارهای زمین بروید و روزی خورید و اعتقاد کنید که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فی قوله و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و لفظ فراش رد است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویی است مدور که اگر مدور بودی فراش نگفتی که فراش باز گسترده باشد پهن و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته که اگر مدور بودی بر یک گوشه آن آب بودی و کنارها با نشیب و فراز بودی و الیه اشار ابن مسعود فقال بنی السماء علی الارض کهیأة القبة فهی سقف علی الارض و قال تعالی و جعلنا السماء سقفا محفوظا و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تل و هم دریا و هم بیابان و شکسته و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را پس معنی آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جده قال الله تعالی و الله أنبتکم من الأرض نباتا و قال تعالی هو أعلم بکم إذ أنشأکم من الأرض و قال تعالی خلقکم من تراب یعنی آدم ثم من نطفة یعنی ذریته و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ما من مولود إلا و قد ذر علی نطفته من تربة حفرته

و قال صلی الله علیه و آله و سلم تراب ارضنا شفاء سقمنا ...

... اهل آسمان دنیا بر مقام تایبان اند خدای را عز و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها و در بسیط زمین تایبان امت بمقام ایشانند

اهل آسمان دوم خدای را عز و جل بر خوف و وجل پرستند زاهدان و ترسندگان امت بمقام ایشانند اهل آسمان سوم خدای را عز و جل بر جا و حسن الظن پرستند ابرار و صالحان امت بمقام ایشانند و از آسمان چهارم تا به هفتم خدای را عز و جل به استحقاق جلال وی پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را عارفان و صدیقان امت بمقام ایشانند اهل آسمان دنیا از آن روز باز که رب العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پای نشسته اند و الله را عبادت میکنند که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون الله ما امرهم و اهل آسمان دوم در رکوع اند و اهل آسمان سیم در سجود و اهل آسمان چهارم در تشهد و اهل آسمان پنجم در تسبیح و اهل آسمان ششم در تهلیل و اهل آسمان هفتم در تکبیر روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جل جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالای این هفت آسمان دریایی است که از قعر آن تا بروی آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است و عل گوسپند کوهی بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست و بالای ایشان عرش عظیم رب العالمین است جل جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه بیان ذلک فی الحدیث الصحیح الذی رواه العباس بن عبد المطلب رض قال کنت جالسا فی عصابة و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جالس اذ مرت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول الله هل تدرون ما اسم هذه قالوا نعم هذه السحاب فقال رسول الله و المزن قالوا و المزن فقال رسول الله و العنان قالوا و العنان فقال رسول الله کم بعد ما بین السماء و الارض قالوا و الله ما تدری قال فان بعد ما بینهما اما واحدة و اما اثنتان و اما ثلث و سبعون سنة

و فی روایة ابی هریرة خمس مایة سنة قال و السماء الثانیة فوقها حتی عد سبع سماوات ثم قال و فوق السابعة بحر ما بین اعلاه الی اسفله کما بین سماء الی سماء و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهن الی رکبهن کما بین سماء الی سماء و فوق ذلک العرش و الله تعالی فوق العرش ...

میبدی
 
۱۲۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴ - ۳ - النوبة الثانیة

 

... فأما الذین آمنوا فیعلمون أنه الحق من ربهم نظیر این در سورة المدثر و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون و لیقول الذین فی قلوبهم مرض

الآیة میگوید مؤمنان و گرویدگان راست می شنوند و بسزا می بینند و بیمار دلان عیب می جویند و نادریافتنی می پرسند مؤمنان میدانند که این مثلها دلها را چون آیینه است رویها را چنانک در آیینه نگرند هر چه در وی است بینند دلهای ایشان درین مثلها نگرد هر چه غیب است و بودنی بچشم دل به بینند یقین ایشان در غیب پدید آید و ایمان بیفزاید و بیمار دلان را شور دل بیفزاید پس رب العالمین خبر داد این دریافت جز دانایان و زیرکان را نیست و تلک الأمثال نضربها للناس و ما یعقلها إلا العالمون

و مثل زدن پدید کردن مانند است و الله را رسد که مثل زند بندگان را و بندگان را نیست که مثل زنند الله را چنانک گفت فلا تضربوا لله الأمثال ای الاشباه خدای را عز و جل هامتا مسازید و انباز مگویید و جز آنک الله خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وی خود را شناسد شما وی را نشناسید ...

... الله گفت بجواب ایشان هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا آن کس که هر چه در زمین چیز است از آدمی و غیر آدمی همه بیافرید قادر است که شما را پس آنکه خاک شدید باز آفریند هو الذی در قرآن بیست جایست و و هو الذی با واو نوزده جایست هو اشارة فرا موجود است اگر موجود نبودی هو معنی نداشتی و هو بآن گفت تا شنونده گوش باز دارد و جوینده بآن راه یابد و نگرنده فرا آن بیند

پس اینکلمه نه نام نه صفت اشارتست فرا هست الذی کنایتست از هست تا شنونده آشنا گردد و جوینده بینا و خواهنده دانا و گفته اند هو اشارتست به ذات الذی اشارت به صفت خلق اشارت به فعل خلق لکم ما فی الأرض جمیعا میگوید بیافرید هر چه در زمینست از کوه و دریا و هر چه در آنست از جواهر و معادن و چشمها و جویها و نبات و حیوان صامت و ناطق و پرنده و زنده و چرنده و گرما و سرما و نور و ظلمت و سکون و حرکت این همه نعمت برای شما آفریدم و شما خود شمردن آن طاقت ندارید چنانک فرمود و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و این جمله نعمت و شما را از بهر دو چیز آفریدم یکی آنکه تا به نعمت من دنیا بسر میبرید و روزگار میرانید و منفعت میگیرید دیگر آنکه منعم را بآن میشناسید و از مصنوعات به وحدانیت صانع دلیل میگیرید

و گفته اند این آیت رد است بر قدریان که علی الاطلاق بی تقیید گفت خلق لکم ما فی الأرض جمیعا و کفر و فساد و معاصی در تحت آن شود لا محالة و نه چنانست که قدری گفت آن در اجسام مخصوص است و افعال و اعراض از آن بیرونست که در آیت تغییر و تخصیص نیست و مقتضی لفظ اطلاق جز عموم و استغراق نیست بعضی متکلمان گفتند خلق لکم دلیلست که حظر نیست و هر چه در دنیاست هر کسرا مباح است جواب آنست که این لام نه لام تملیک است و نه اضافت تخصیص بکله اضافت بیان و تعریفست فکانه یعرفنا انه خلقها لاجل منافعنا و موقع حاجاتنا بعضها لانتفاع و بعضها لاعتبار فکیف که حظر و منع درین آیت نیست در نصوص اخبار و سنن هست که بعد ازین آیة نصوص اخبار و آثار بیان کرد و تفصیل داد بعضی حرام کرد و بعضی حلال و گشاده و سنت را رسد که بر کتاب حکم کند کقوله تعالی و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و لیس هذا موضع شرحه قومی گفتند این خطاب با مؤمنانست و بحکم این آیت هر چه کافرانند در زمین و مال ایشان فی مسلمانانست

ثم استوی إلی السماء استوی در قرآن نه جایست دو از آن به الی پیوسته یکی اینست و یکی در حم السجده و آن هفت دیگر به علی پیوسته یکی در سورة الاعراف دوم در یونس سوم در رعد چهارم در طه پنجم در فرقان ششم در الم تنزیل هفتم در سورة الحدید ...

میبدی
 
۱۲۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷ - ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قال هر جا که در قرآن و إذ گفت بجای آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنی ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتی ام در زمین یعنی آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وی که الله تعالی چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وی خبر دهد چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفی صلع پیش از آفریدن وی و ذلک فی قوله تعالی و إذ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة الی آخر الآیة و عیسی را فرمود تا از وی خبر دهد پیش از آفرینش وی و ذلک فی قوله إنی رسول الله إلیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد و اصحاب وی را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فی قوله تعالی ذلک مثلهم فی التوراة و مثلهم فی الإنجیل ای صفتهم و ذکرهم و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملایکة و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة کقول ابراهیم انی اری فی المنام انی اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدا للمأمور به متأهبا

و إذ قال ربک للملایکة نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته اند عرب پیغام را مألکه گویند و مألکه گویند و الوک گویند یقال الک لی و الکنی ای ارسلنی و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملایکة بر وزن مفاعله لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملایکة مفسران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان و سبب آن بود که الله تعالی آن گه که زمین را بیافرید جان را و فرزندان وی را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت و خلق الجان من مارج من نار و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومی شهوانی بودند و در راه شرع مکلف ایشان تباهکاری کردند در زمین و خونها ریختند رب العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکری از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جان را بجزیره های دریا راندند و خود بجای ایشان نشستند و الله را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل می آوردند ابلیس عجبی در خود آورد که من الله را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند ابتداء عزل وی این بود که قال ربک للملایکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جای ایشان نشست که پیش از وی بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول الله لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وی پرسیدند ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الذی یعدل فی الرعیة و یقسم بینهم بالسویة و یشفق علیهم شفقة الرجل علی اهله و یقضی بکتاب الله عز و جل و عمر خطاب روزی سلمان را گفت املک انا ام خلیفة

فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقل او اکثر و وضعته فی غیر حقه فانت ملک قال فاستعبر عمر و کان معاویة یقول علی المنبر یا ایها الناس ان الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکن الخلافة العمل بالحق و الحکم بالعدل و اخذ الناس بامر الله عز و جل و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم الخلافة بعدی ثلاثون سنة ثم یکون ملکا ...

میبدی
 
۱۲۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۳ - ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا بنی إسراییل ابتدای قصه بنی اسراییل است و سخن با ایشان پس از هجرت است در روزگار مقام مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بمدینه اول منتهای خود و نواختهای خود و ریشان یاد کرد آن گه گله ها از ایشان در پیوست و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد و بتهدید مهر کرد یا بنی إسراییل مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بنی آدم ذکر پسران و دختران در آن داخل اند و عرب بسیار گوید و اخوانی و بدین مردان و زنان خواهد و اسراییل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکی دو نام است محمد و احمد و الیاس و الیاسین و یونس و ذو النون و عیسی و مسیح و یعقوب و اسراییل و در قرآن شش جای ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب اند و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است چنانک عرب را قبایل گفت و در بنی اسراییل نبوت در یک سبط بود و ملک در یک سبط نبوت در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا وهب منبه گفت پنج تن از بنی اسراییل در زیر پوست نیم انار می شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر می توانستند گرفت و اسراییل نام عبریست و هر نام عبری که بدین لفظ آید چون جبرییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل و شمخاییل صاحب بر آنها نماز است و حزقیل که پیغامبری است از پیغامبران بنی اسراییل معنی این همه عبد الله است اسر نام بنده و ایل نام خداوند

یا بنی إسراییل ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم جهودان بنی اسراییل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلی الله علیه و آله و سلم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود رب العالمین آن نواختها و نیکوییها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذکروا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت ها که در پدران شما نهادم هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم تا ایشان را از دشمن برهانیدم زان پس جویهای روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و من و سلوی بی رنج ایشان را روزی دادم و در شب تاریک ایشان را بجای شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایی دادم این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفی را براست ندارید و او را طاعت داری نکنید پس از آنک در آن عهد با من کرده اید پیمان واشما بسته ام و ذلک فی قوله تعالی و إذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الکتاب لتبیننه للناس و لا تکتمونه میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استواری و راستگویی و پیغام رسانی وی مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف و الاختیار اوفیت و به نزل القرآن فی مواضع کثیرة میگوید باز آیید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وی را دو مزد دادند چنانک گفت أولیک یؤتون أجرهم مرتین و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وی چنانک گفت فباؤ بغضب علی غضب آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت و إیای فارهبون گفته اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است

و آمنوا بما أنزلت و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفی و ثبوت نبوت وی در توریة و انجیل همچنانست پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید مکنید این و لا تکونوا أول کافر به یعنی بمحمد و بالقرآن اول کسی مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند قال تعالی و لیحملن أثقالهم و أثقالا مع أثقالهم و قال صلی الله علیه و آله و سلم من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیمة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة ...

میبدی
 
۱۲۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۵ - ۷ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ نجیناکم و رهانیدیم شما را من آل فرعون از کسان فرعون یسومونکم می رسانیدند و می جنبانیدند شما را سوء العذاب رنج عذاب یذبحون أبناءکم میکشتند پسران شما و یستحیون نساءکم و زنده میگذاشتند زنان شما و فی ذلکم در آنچه میبود بشما بلاء من ربکم آزمونی بود از خداوند شما عظیم آزمایشی بزرگ

و إذ فرقنا بکم البحر باز شکافتیم و آب دریا از هم جدا کردیم شما را فأنجیناکم تا رهانیدیم شما را و أغرقنا آل فرعون و بآب بکشتیم کسان فرعون را و أنتم تنظرون پیش چشم شما و شما می نگرستید

و إذ واعدنا موسی و ساختیم و هنگام نهادیم موسی أربعین لیلة چهل شب ثم اتخذتم العجل پس آن گه شما گوساله بخدایی گرفتید من بعده از پس غایب شدن موسی و أنتم ظالمون و شما در آن بر خویشتن ستمکاران بودید ...

میبدی
 
۱۲۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۶ - ۷ - النوبة الثانیة

 

... موسی بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وی ششصد هزار مرد جنگی و بیست هزار بود که سن ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند چنانک یوسف از برادران در خواسته بود و آن نشان پیر زنی داد چنانک در خبر است تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پی ایشان بروند

و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد تا بوقت اسفار پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکری انبوه و جمعی عظیم گفته اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند و هامان در مقدمه ایشان تا به موسی و بنی اسراییل نزدیک شدند پس لشکر موسی چون بکناره دریا رسیدند در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان فریاد برآوردند که یا موسی أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جیتنا هذا البحر اما منا و العدو خلفنا فما الحیلة یا موسی پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان خود این رنج و عذاب ما روزی بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس موسی گفت عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض چه دانید باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند و شما را بجای ایشان بنشاند چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسی إنا لمدرکون اینک ما را دریافتند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین چون درماندگی بنی اسراییل بغایت رسید الله تعالی وحی فرستاد بموسی که أن اضرب بعصاک البحر عصا در دریا زن موسی عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد دیگر باره وحی آمد که یا موسی دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن موسی دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت انفلق یا ابا خالد باذن الله فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحی رسید بدریا که فرمان موسی را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وی افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد تا آن گه که موسی عصا بر وی زد دوازده راه در آن بریده شد آشکارا هر سبطی از اسباط بنی اسراییل یک راه پس الله تعالی باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جای است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنی اسراییل را پس چون موسی با لشکر خویش در دریا شد قومی گفتند موسی را که این اصحابنا لا نراهم قال سیروا فانهم علی طریق مثل طریقکم قالوا لا نرضی حتی نراهم فقال موسی اللهم اعنی علی اخلاقهم السییة فاوحی الله الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسی عصاه علی البحر فصار فیه کوی ینظر بعضهم الی بعض فساروا حتی خرجوا من البحر

اینست که رب العالمین گفت و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم پس فرعون را و کسان وی را با آب بکشت

چنانک گفت و أغرقنا آل فرعون گفته اند که چون فرعون بکناره دریا رسید و آن راهها بریده دید در قعر بحر کسان خود را گفت دریا از هیبت من شکافته شد فرو روید بر پی ایشان گویند اسب فرعون از دریا باز رمید و در نمیشد تا جبرییل فرود آمد بر مادیانی نشسته و آن مادیان از پیش فرعون بدریا در کشید اسب فرعون از پی آن در رفت و جمله لشکر از پی وی در شدند و میکاییل بآخر قوم بود ایشان را میراند تا جمله در دریا شدند پس بفرمان خداوند عز و جل دریا بهم باز افتاد و جمله هلاک شدند فرعون چون سلطان قهر خداوند دید و مذلت و خذلان خود گفت آمنت أنه لا إله إلا الذی آمنت به بنوا إسراییل و أنا من المسلمین او را گفتند آلآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین اکنون می گویی و سرکشی کرده پیش ازین و از تباهکاران بودی این سخن او را بدان گفتند که ایمان پس از آن آورد که بأس و بطش حق بدید و رب العزة جایی دیگر میگوید فلم یک ینفعهم إیمانهم لما رأوا بأسنا و قال تعالی یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل و میگویند آن روز روز عاشوراء بود دهم ماه محرم و موسی و بنی اسراییل آن روز روزه داشتند شکر نعمت را و دفع بلیت را

و أنتم تنظرون قیل اخرجوا لهم بعد ذلک فنظروا الیهم فغرقوهم پس از آنک غرق شدند الله تعالی دریا را فرمود تا موج زد ایشان را بیرون او کند و بنی اسراییل در ایشان مینگریستند و پس از آن دریا هیچ غریق را نپذیرفت هر که را غرق کرد بر سر افکند

و إذ واعدنا موسی قراءة ابو جعفر و بصریان وعدنا بی الف است و واعدنا بالف قراءة باقی و معنی هر دو یکسانست میگوید وعده نهادیم و هنگام ساختیم موسی را بر کوه طور چهل روز تا شما را توریة بستاند چهل روز مرادست اما چهل شب گفت از بهر آنک ابتداء ماه از شب در گیرند آن گه که ماه نو بینند و گفته اند که اربعین لیلة بآن گفت که وی را درین چهل روز روزه وصال فرمودند چنانک در شب افطار نکند و اگر اربعین یوما گفتی روزه معروف از آن مفهوم شدی امساک روز و افطار شب و الله تعالی وی را درین چهل صوم درین وصال فرمود و این لفظ بآن نزدیکتر است و بمعنی موجزتر فان معناه وعدناک اربعین یوما لتصومها و لا تفطر فیها لیلا و نهارا و هذا من جوامع الکلم الذی اختصر له صلی الله علیه و آله و سلم اختصارا ابو بکر نقاش آورده است در شفاء الصدور که موسی ع بنی اسراییل را گفته بود آن گه که در مصر بودند که اگر از اینجا بیرون شویم شما را کتابی آرم از نزدیک خداوند عز و جل کتابی که دین شما بر شما روشن کند و کردنی و ناکردنی در آن پیدا گرداند پس چون از مصر بیرون آمدند دریا را بازگذاشته و دشمن ایشان بآب کشته موسی را گفتند ما آتینا بکتاب کما وعدتنا کتاب خداوند را که وعده دادی ما را نیاوردی موسی گفت ازین پس تا چهل روز شما را کتاب آرم که خداوند عز و جل مرا این وعده نهاد گویند ماه ذی القعده بود و ده روز از ذی الحجة همانست که در سوره اعراف گفت و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر موسی هارون را بجای خود نشاند و بر بنی اسراییل گماشت و ذلک فی قوله اخلفنی فی قومی و أصلح موسی هارون را گفت خلیفه باش مرا و از پس من کارران در قوم من و نیکی کن و مهربان باش و دلها را مراعات کن و قوم فراهم دار و راه تباه کان را پی مبر موسی این بگفت و ایشان را چهل روز وعده داد و بمیعاد حق شتافت بنی اسراییل وعده خلاف کردند شبانروزی بدو روز می شمردند و پس از غیبت موسی به بیست شبانروز عاصی شدند و گوساله سامری را بخدایی گرفتند

اینست که رب العالمین گفت ثم اتخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون و ذلک تنبیه علی ان کفرهم بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم لیس با عجب من کفرهم و عبادتهم العجل فی زمن موسی ع و عن عکرمة عن ابن عباس رض قال لما هجم فرعون علی البحر و هاب ان یقتحم فیه تمثل له جبرییل علی فرس انثی فعرف السامری جبرییل و کان السامری من قوم موسی من اهل باجر و انشأ من قوم کانوا یعبدون البقر و هو ابن عم موسی و اسمه موسی بن ظفر و انما عرف جبریل لان امه حیث خافت ان یذبح جعلته فی غار و اطبقت علیه و کان جبرییل یاتیه فیغذوه باصابعه یجد فی احدی اصابعه لبنا و فی الأخری عسلا و فی الأخری سمنا فلم یزل یغذوه حتی نشأ فلما عاینه عرفه فقبض قبضة من اثر فرسه و القی فی روع السامری انک لا تلقیها علی شی ء فتقول کن کذا و کذا الا کان فلم تزل القبضة معه حتی مضی موسی لوعد ربه و کان مع بنی اسراییل حلی آل فرعون قد تعوروه بعلة العرس و کانهم تأثموا منه فاخرجوه و قذفوه فی حفرة لتنزل النار فتاکله فلما جمعوه قال السامری لهارون و کانت القبضة فی یده یا نبی الله القی ما فی یدی قال هارون نعم و ظن انه لبعض ما جاء به غیره من ذلک الحلی فقذفه فیها و قال کن عجلا جسدا له خوار فصار عجلا جسدا له خوار ای صوت قیل کان یخور و یمشی فقال هذا الهکم و اله موسی فعکفوا علی عبادته ...

میبدی
 
 
۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۳۷۳