گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

هیچ کس را از زمانه حاصلی در دست نیست

هیچ کس را در جهان آسایشی پیوست نیست

نیست هشیاری که اندر بزم گیتی هر زمان

از شراب نکبت و جام حوادث مست نیست

همچو ماهی گر شود در قعر دریا آدمی

حاصلش الا تحیر در دهان شست نیست

هیچ دلی دانی به عالم کز فراق همدمی

زیر پای صد هزار اندیشه و غم پست نیست

گر کسی گوید ز بی حسی که در ملک جهان

بتر از اندوه فرقت هیچ دردی هست نیست؟

رفته اند آنها کز ایشان راحتی در دست بود

وز غم ایشان کنون جز حسرتی در دست نیست

صد ره اندر شست فرقت مانده ایم از روزگار

خود ز عالم عمر ما جز نیمه‌ای از شست نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

خدمت بی‌دوستی را قدر و قیمت هست نیست

خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست

دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است

هیچ خدمت جز محبت در جهان پیوست نیست

ور تو مستی می‌نمایی در محبت چون نه‌ای

[...]

شمس مغربی

هیچکس را اینچنین یاری که ما را هست نیست

کس ازین باده که ما مستیم او سرمست نیست

قامتش را هست میلی جانب افتاد کسان

کو بلندی در جهان کاو را نظرها پست نیست

هست با بست سر زلفش دل ما در جهان

[...]

قاسم انوار

خدمت بی دوستی را قدر و قیمت هست نیست

خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست

دوستی را در درون خدمتت پیوسته است

هیچ خدمت در جهان چون دوستی پیوست نیست

لاف مستی میزنی و خود نخور دستی شراب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه