گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

زهی ملک بخشی که از روی قدرت

سهپر از حوادث امانت فرستد

تو سلطان نشانی و هر روز دولت

به سلطان نشانی نشانت فرستد

زحل را فلک با همه شیر طاقی

به سگ داری پاسبانت فرستد

مجیرست و جانی اگر زو بخواهی

سوی بنده بندگانت فرستد

به شکرانه آنکه جان خواهی از وی

دعای عزیزان به جانت فرستد

مجیر گران از سگان که باشد؟

که تحفه سبک یا گرانت فرستد

نهاد از تو گنج درم همچو ماهی

کنون ماهی از بهرت آنت فرستد

زبانش چو عاجز شد از عذرت آن به

که هم ماهی بی زبانت فرستد

تو فرمودی ار نه که یارد که چیزی؟

که از جان سوی آستانت فرستد

خجل باشد این طارم کاسه پیکر

اگر نسر طایر به خوانت فرستد

مه اندر عرق غرق گردد چو دریا

اگر ماهی آسمانت فرستد

از آن آبدان کوست پر آب حیوان

خضر شربت جاودانت فرستد

چنان باد الطاف حق در حق تو

که ماهی از آن آبدانت فرستد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode