گنجور

 
۱۲۶۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - ستایش یکی از بزرگان

 

... بشد اشکمش همچو پشت کشف

مه از اول مه شود بار ور

به آخر برآیدش عز و شرف ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - مدح علاء الدوله مسعودشاه

 

... تا ملک را به حمله برانگیختی نماند

در دیده ملوک زمانه غبار ملک

چون روز کارگردان گردد مصاف سخت ...

... مگذار یک ملک را در مرغزار ملک

ای گشته بارور به شرف شاخ بخت تو

چیند ز شاخ بخت تو کام تو بار ملک

فردوس عدن گشت روان تا به فرخی ...

... هم با بهار سال درآمد بهار ملک

امروز شهریارا روزی مبارکست

کاین روز گشت از ملکان اختیار ملک ...

... گوید همی که ملک تو را نیست انتها

این روز ابتدا شدن کار و بار ملک

تا ملک را شرف بود از تاج و تخت تو ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - شکوه از روزگار و ناله از زندان

 

... طرفه رنگند و نادره نیرنگ

بار منت نشسته بر سر جود

زین سبب گشته هر سه حرفش تنگ ...

... هر زمان در سرایی از محنت

باره بخت تو ندارد تنگ

کار نیکو کند خدای منال ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - مدح سیف الدوله محمود و تهنیت فتح اگره

 

... زانکه انده شد و شادی سوی ما کرد آهنگ

ماه نوروز دگر بار به ما روی نمود

قلعه اگره درآورد ملک زاده به چنگ ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - ثقة الملک طاهربن علی را ستوده است

 

... نه زرد گردد برگ و نه چفته گردد نال

عدو ز بار غم ار چه خمیده چوگانست

همی چو گوی نیابد ز زخم سهم تو هال ...

... نیافت آب و همه خشک شد به استیصال

کنون ز شاخ من ار بار مدح خواهی جست

به دست خویش کن ای دوست مرمرا ز نهال ...

... چو مهر تابان تاب و چو چرخ گردان گرد

چو ابر باران بار و چو سرو بالان بال

گشاده چشم به دیدار ساقی و معشوق ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - هم در ثنای آن شهریار

 

... کرده نهال جاه تو را دست مملکت

آورده بار عدل و سخا شاخ این نهال

گوید تو را زمانه و خواند تو را فلک ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - تفاخر و شکوی

 

... عرضی گشت همچو سایه تنم

بار گشته ست پوست بر تن من

چون توانم کشید پیرهنم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - مدح یکی از خواجگان عصر

 

... من بر او عزیز مهمانم

به همه وقت بار شکر تو را

به نواها هزار دستانم ...

... در ثنا آفتاب پر نورم

در هجا ابر تند بارانم

چرخ هر چند جور کرد به من ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۶۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - ابراز خلوص نسبت به یکی از اکابر

 

... چون کوه که هر چه شنیدم صدا کنم

یک بار من به سال درون چون گیا و خار

از باغ خود تو را گل و لاله عطا کنم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - مدیح سیف الدوله محمود

 

... فلک ز هولش بیهش به روز جنگ و نبرد

جهان ز بیمش خامش به روز بار و سلام

به گاه بخشش بخشنده دست او ناهید ...

... قضا بترسد چون باز برگرفت حسام

یکی نیابد جز در سر مبارز جای

یکی نگیرد جز در دل دلیر مقام ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - هنرنمایی در مدیح سلطان مسعود

 

تنم از رنج گرانبار مکن گو نکنم

جگرم چون دلم افگار مکن گو نکنم ...

... عهد کردی که ازین پس نکنم با تو جفا

کردی این بار و دگر بار مکن گو نکنم

صعب دردیست جدایی تو به هر هفته مرا ...

... این دل خسته به اندازه تو رنج کشید

غم برین خسته دل انبار مکن گو نکنم

کم شود مهر چو بسیار شود ناز بتا

ناز با عاشق بسیار مکن گو نکنم

ای بدان وی دل افروز چو گلنار ببار

دلم آگنده تر از نار مکن گو نکنم ...

... غم آن نرگس مخمور مخور گو نخورم

هوس آن گل بر بار مکن گو نکنم

هیچ کس نیست که راز تو نگه خواهد داشت ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - داستان سیه روزی

 

... زیرا که درین تنگ آشیانم

از بس که ز چشم آب و خون ببارم

پیوسته من این بیت را بخوانم ...

... گر مرگ نگیرد دم روانم

بر سیم به خامه گهر ببارم

در سنگ به پولاد خون برانم ...

... امروز به گونه اگر خزانم

وین بار به لوهور چون درآیم

گر بگذرم از راه قلتبانم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - هم در ستایش او

 

... شادیت فزون باد و همه ساله غمت کم

ای بار خدایی که تو را یار نباشد

در حرمت و در مکرمت از تخمه آدم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - مدح علاء الدوله سلطان مسعود

 

... گردون و روزگار تو بی چشم و بی دهان

از زخم گام باره تو در صمیم دی

بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران ...

... مردان کار دیده و گردان کاردان

بر باره زمانه گذار و زمین نورد

تندر صهیل و اختر سیر و قضا توان ...

... روح الامین فریشتگان را چه گفت گفت

خشنود گشت بار خدای از خدایگان

این چاشنیست شربت تیغ تو هند را ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - ستایش سلطان ابراهیم

 

... ز گرد ایشان خورشید و ماه گشته سیاه

ز بار ایشان ماهی و گاو گشته گران

در آب جست چو ماهی از آنکه دانست او ...

... نه از فراخی پهنای او برون شده باد

نه بر بلندی بالای او زده باران

چو قصد کرد به پیکار رزم او خسرو ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۷ - مدح ثقة الملک طاهر بن علی

 

... ماه بی نور و تیغ بی آبست

شاخ بی بار و ابر بی باران

ای ضمیر تو فضل را معیار ...

... نیست بیکار سکه ضراب

هست پربار کفه وزان

بر عرض ها درت گشاده شود ...

... تخت کسری و تاج نوشروان

شد به یک بار نقش سوزن کرد

هر کجا بود صنعت کمسان ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸ - مدح سلطان ابراهیم

 

... نیست رای تو را ظلام خطا

نیست جود تو را غبار منن

مجلس تو ز تو به شب روز است ...

... تا همی گل دمد به فروردین

سوسن آید به بار در بهمن

شاد بادی به طبع همچون گل ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۱ - وصف بهار و مدح آن شهریار

 

... نه ملک زیبد بی او نه چرخ بی خورشید

نه خلق باشد بی او نه کشت بی باران

نه جور بینی ازو و نه تیرگی ز بهار ...

... در آن زمان که براندازدش به ابر شود

سنانش برق درخشنده و اجل باران

چو پشت ماهی و چون پشت سنگ پشت شود ...

... ز هیبت تو گمان افتد که جانوریست

بروز بار به پیش تو شیر شاد روان

اگر بداندی آهن که خنجر تو ازوست ...

... ز اهتزازم ماننده کشیده حسام

ز بار شکرم ماننده خمیده کمان

اگر نبودی دیدار و مدح تو بودی ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۷۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۲ - هم در ستایش او

 

... محمود شه یگانه در هر فن

آن بار خدای خاتم و خنجر

آن بار خدای یاره و گرزن

ای آنکه به گاه کوشش و بخشش ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۲۸۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳ - هم در مدح او و تفاخر به فضائل خویش

 

... که زبان مرا کند الکن

خط موهوم شد ز باریکی

اندرین حبس فکرت روشن ...

... شاه محمود شهریار زمن

پادشاهی که زیبدش گاه بار

ماه و خورشید یاره و گرزن ...

... دود عزلم برآمد از روزن

تا چو باران رضای تو بچکد

بر من و تازه داردم چو سمن ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۶۲
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۵۵