من که مسعود سعد سلمانم
در کف جود تو گروگانم
میزبانیست تازه روی سخات
من بر او عزیز مهمانم
به همه وقت بار شکر تو را
به نواها هزار دستانم
نازد از مدح تو همی طبعم
بالد از مهر تو همی جانم
داند ایزد که از ایادی تو
مجمل آنکه گفت نتوانم
بنده گر کسی به زر بخرد
تو چنان دان که من تو را آنم
وگر این از یقین نمی گویم
به یقین دان که نامسلمانم
ور بتابم ز خدمتت گردن
مار بادا زه گریبانم
کرده ام قصد حضرت عالی
برساند به فضل یزدانم
تا به هر محفلت دعا گویم
تا به هر مجلست ثنا خوانم
رازها دارم از مکارم تو
همه معلوم خلق گردانم
هر زمان دامنی ز گوهر طبع
بر عروس مدیحت افشانم
در و گوهر مرا نیاید کم
کز هنر بحر و از گهر کانم
در فصاحت بزرگ ناوردم
در بلاغت فراخ میدانم
در ثنا آفتاب پر نورم
در هجا ابر تند بارانم
چرخ هر چند جور کرد به من
در زیادت نکرد نقصانم
لیکن اکنون ز بهر ساز سفر
سخت بی توش و بس پریشانم
اگر آن التماس من برسد
نیک در خور عطیتی دانم
ور تهاون رسد ز خواجه عصر
من بدین روز تیره درمانم
ناتوان گشته ام ز فکرت دل
کرم طبع تست درمانم
بادی از عمر در تن آسانی
که من از عمر تو تن آسانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزومند روی جانانم
برود زار زو همی جانم
آرزو را و درد دوری را
بجز از صبر چیست درمانم
همه چیزی همی توانم کرد
[...]
من که مسعود سعد سلمانم
زانچه گفتم همه پشیمانم
زانکه خواجه مرا خداوندست
خویشتن را غلام او دانم
به همه وقت شکر او گویم
[...]
به صفت گر چه نقش بی جانم
به نگاری و عاشقی مانم
گه چو عشاق جفت صد ماتم
گه چو معشوق جفت صد جانم
به دور نگم چو روی و موی نگار
[...]
ره فراکار خود نمیدانم
غم من نیستت به غم زانم
عاشقم بر تو و همی دانی
فارغی از من و همی دانم
نکنی جز جفا که نشکیبی
[...]
منم آنکس که عقل را جانم
منم آنکس که روح را مانم
دعوی فضل را چو معنایم
معنی عقل را چو برهانم
گلشن روح را چو صد برگم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.