طبعم به عرضه کردن دریا و کان رسید

نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسید ...

... در عشق مال آز روان شد به سوی تو

هم در نخست گام به دریا و کان رسید

مرغ قضا چو بر در حکم تو بار یافت ...

... چه طبع او به سخن در چه بحر بی معبر

شمر ز تربیت جود او شود دریا

عرض به تقویت جاه او شود جوهر ...

... هلال نعل فلک قامت ستاره مسیر

زمین نوردی دریا گذار که پیکر

به زور چرخ و به آواز رعد و جستن برق ...

... فروغ و شعله دهد همچو اختر و اخگر

بزرگوارا دریا دلا خداوندا

ترا سپهر سریرست و آفتاب افسر ...

... بدان صفت که شود غرقه کشتی زرین

به طرف دریا چون بگسلد ازو لنگر

به گرد گنبد خضرا چنان نمود شفق ...

... وگرنه طبع او شد ابر آذر

چرا بارد به نطق آن در دریا

چرا ساید به نوک این مشک اذفر ...

... گردون بر نتایج کلکت بود عقیم

دریا بر لطافت طبعت بود شمر

بر ملک پرده کلک تو دارد همی نگاه ...

... مجلس عالی علاء الدین که از دست سخاش

زر ز کان خواهد امان و در ز دریا زینهار

عالم علم و سپهر جود محمود آنکه هست ...

... جادویی کردن جادو بچه آسان باشد

نبود بط بچه را اشنه دریا دشوار

چون به ناگاه فرود آمد از آن حجره به شیب ...

... صدف افکنده موج برکه او

همه اطراف خویش دریاوار

فضله سرخ بید او مرجان ...

... چه عجب زانکه خود مربی نیست

کلک را در جهان چو دریا بار

دهرش از انقیاد گفته بگیر ...

... باد را از خاک سم مرکبش هست افتخار

گر رسد بر آب دریا آتش شمشیر او

همچو باد از خاک دریاها برآرد او دمار

آب گردد همچو آتش در دهان آن کسی ...

... طبع اندرو هنوز دفین می نهد وقار

قهر تو گر طلایه به دریا کشد شود

در در صمیم حلق صدف دانه انار ...

... تقلیدیان مختصر از روی اختصار

گویند ابر آب ز دریا برآورد

وانگه به دست باد کند بر جهان نثار ...

... به پیش قدر تو گردون بود به پایه نژند

به جنب طبع تو دریا بود چو عشر عشیر

فتاده نور عطای تو بر وضیع و شریف ...

... صدق او در سخا بجای صداق

رغبتش رغم کان و دریا را

جار تکبیر کرده و سه طلاق ...

... باد تاثیر حوادث به اضافت با تو

آب دریا و کلیم آتش نمرود و خلیل

حاسدانت ز نوایب همه با هایاهای ...

... ای صدر آفرینش از اقبال آفرینت

با طبع پر لطیفه چو دریا و معدنم

با این همه کمال تو در هر مباحثه ...

... پیش دست و دلت چهل سالست

کابر و دریا معاتب اند و ملوم

تو شناسی دقیقهای سخا ...

... درگذر از طلایه عزمش

کوه دریا بود به عبره سلیم

با وقار و سیاستش در ملک ...

... به پیش دستش و طبعش گه سخا و سخن

دفین دریا زیف و زبان عقل الکن

از آن جدا نتوان کرد جود را به حسام

بر آن دگر نتوان بست بخل را به رسن

حکایتی است از آن طبع آب در دریا

روایتی است از آن دست ابر در بهمن ...

... آخر خدای عزوجل کرد روزیم

بوسیدن دو دست چو دریا و کان تو

تا آسمان به ماه مزین بود مباد ...

... روز کوشش بحر گردون کر و فر

وقت بخشش چرخ دریا دستگاه

شاه احمد نام موسی معرکه ...

... از تعجب هر زمان گوید سخا

اینت دریا دست و کان دل پادشاه

ای ز عدل سرخ رویت تا ابد ...