گنجور

 
۱۱۴۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شاه ولایت علی (ع) گوید

 

... هر کراکین غلامان علی در دل بود

گر برادر باشدم گویم گناه مادر است

گر ز روی مقبلی قنبر غلام شاه بود ...

اهلی شیرازی
 
۱۱۴۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - برای سنگ مزار سروده است

 

... گر چشم اعتبار گشایی بکار من

یار و برادر و پدر از من جدا شدند

یارب تو باش از کرم خویش یار من ...

اهلی شیرازی
 
۱۱۴۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در مرثیه افضل الدین میرک گوید

 

... روحش همیشه از کرم خویش شاد کن

عمر برادر و پسرانش زیاد کن

اهلی شیرازی
 
۱۱۴۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۱۲ - بابر

 

نابرده رنج گنج میسر نمیشود

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

اهلی شیرازی
 
۱۱۴۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

... لب تو کردم ازین گونه خوش خراب از اشک

مرا بدرد چو شد بیم مرگ از او برادر

بارخش وه نیز میدیدیم زین هوش خراب ...

اهلی شیرازی
 
۱۱۴۶

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

... گرفت او را جوان مسکین باحتیاطش ببست محکم

اسیر آبی در آن عقوبت بکرد زاری که ای برادر

ز بستن من چه نفع جویی مرا رها کن روم بدریا ...

فضولی
 
۱۱۴۷

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

... جز او نیافته ز ابنای روزگار کسی

چو جبرییل برادر چو مرتضی بن عم

اگر بلوح و قلم دست بهر خط ننهد ...

فضولی
 
۱۱۴۸

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... دو مخلص متشرع دو طالب ایمان

به اصل هردو برادر دو گوهر از یک بحر

به فصل هردو برآورده گل ز یک بستان ...

... قضا رسید در اثنای ره ز ربح سفر

تن برادر مه را نماند تاب و توان

بدان رسید که جان از تن فسرده او

برون رود چو خدنگی که بگذرد کمان

گشود لب به برادر وصیتی فرمود

که ای مراد دل و کام دیده نگران ...

... ز دشت محنت غم سوی روضه رضوان

چو شد برادر مهتر اسیر دام اجل

دل برادر کهتر بسوخت در هجران

بسی ز گردش ایام بر فشاند سرشک ...

... جوان سوخته مانده بود بس خیران

که شرط دفن برادر چه سان بجای آرد

چگونه گنج جهان را کند به خاک نهان ...

... ز جای جست بنوعی که کس ز خواب گران

چو در برادر مهتر برادر کهتر

حیات دید بشد غرق بحر ذوق جنان ...

... ز لوح و ناقه و ناقه نشین نبود نشان

جوان حقیقت احوال با برادر گفت

ز مردن از اثر لوح و شخص فیض رسان ...

... حدیث یافتن درد و دیدن درمان

چو از برادر کهتر همه به عرض رسید

امیر جمله مردان علی عالی شان ...

فضولی
 
۱۱۴۹

فضولی » ساقی نامه » بخش ۱ - تمهید

 

... بساقی گل رخ اشارت نمود

که برادر بار از دل این فقیر

فتادست او را بمی دست گیر ...

فضولی
 
۱۱۵۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی

 

... ز روی درد بر آر از زبان من فریاد

بگو برادرت ای نور دیده داده پیام

که ای ممات تو بر من حیات کرده حرام ...

... ز دیده پدر ای یوسف دیار بقا

چرا به مصر فنا بی برادران رفتی

به شمع روی تو چشم قبیله روشن بود ...

... گلی به باد که در صحن هیچ گلشن نیست

چو او برادر با جان برابر من بود

مرا ز درویش زنده بودن نیست

ببین برابری او با جان که تاریخش

به جز برادر با جان برابر من نیست

خبر ز حالت ما آن برادران دارند

که جان به یکدیگر از مهر در میان دارند

برادرا ز فراق تو در جهان چه کنم

به دل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در رثاء

 

... هر پدر چون مهر تاج سروری زد بر زمین

هم برادر همچو آتش گشت خاکستر نشین

شیره جان در تن همشیره ها شد زهر ناب ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع

 

... فروغ نسل محقر چراغ دوده ما

ایا نتیجه آمال کز برادر من

تو مانده ای به من اندر امل سرای بقا ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - قصیدهٔ در مدح نظام‌شاه پادشاه دکن

 

... هم تابداده پنجه گیرای خانیان

نقد برادرم به سوی من روان کند

هم نقدی از خزانه احسان به جایزه ...

... کایام روزیش اجل ناگهان کند

آورده نقد نقد برادر ولی چه نقد

نقدی که دخل کیسه ز خرجش زیان کند ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - تجدید مطلع

 

... که منزوی شده بر روی خلق بندد در

گهی ز فوت برادر غمی برابر کوه

دل مرا ز تسلط نموده زیر و زبر

گهی ستاده مجسم به پیش دیده و دل

پسر برادرم آن کودک ندیده پدر

که در ولایت هند از عداوت گردون ...

... به لطف سوی منش کن روانکه باقی عمر

مرا به بوی برادر چه جان بود در بر

امید دیگرم اینست و ناامید نیم ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - وله ایضا فی مدح محمدخان ترکمان

 

... نمایان دری رشگ درهای کانی

مرا وارث و یادگار از برادر

ولیعهد و فرزند و دلبند جانی ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱ - ایضا فی مدح محمدخان ترکمان گفته شده

 

... بوعلی گر سخنان حسن افتاده تو را

نشنود نام برادر به حسن ترخانی

تا به عانت ز خوش آمد بعد و خوش نشوند ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - ایضا در مرثیه

 

... وزین غم به خاک مذلت نشست

برادر که بد اشرف اقربا

سرو سرور تاجران تاجری ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - وله ایضا

 

... وز دهر شد مسافر در خلد ساخت ماوا

جان پدر ز غم سوخت خون شد دل برادر

وز آه و گریه بردند آرام پیر و برنا ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۵۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۴ - در عزل گوید

 

... پیش او صد نواله ماحضری

بودی او را برادر کوچک

دادی ار عوج را خدا پسری ...

محتشم کاشانی
 
۱۱۶۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - وله ایضا

 

... یافت سید نعمت الله آگهی

با برادر همرهی کرد اختیار

وز توجه کرد قالب را تهی

فکر تاریخش چو گردم عقل گفت

کرد سید با برادر همرهی

محتشم کاشانی
 
 
۱
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۹۵