گنجور

 
۱۰۵۶۱

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

ز ترکتازی آن نازنین سوار هنوز

مرا غبار بلند است از مزار هنوز

عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزی

چنین که بسته تو را چشم اعتبار هنوز

از آن شبیکه به زلف توکرد شانه کشی ...

... اگر چه خط ز طراوت فکنده حسن تو را

کرشمه می چکد از چشم فتنه بار هنوز

نسیم سنبل زلفت وزید صبح ازل ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۲

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

... تا کی گذری از بر ما مست تغافل

یک بار ز حال دل شیدایی ما پرس

ای برق به خرمن زده از خار میندیش ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۳

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

پشتم چو تیغ خم شد از بار جوهر خویش

جز پیش خود نیارم هرگز فرو سر خویش ...

... صیاد من مگر خود آید به آشیانم

صد بار آزمودم کوتاهی پر خوبش

سیلاب گریه من زان کو نمی کشد پا ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۴

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

... برق از زمین سوخته ما چه می برد

چون نخل آه فارغم از برگ و بار خویش

گر نیست در بغل شب بخت مرا سحر

صبح جهانم از نفس بی غبار خویش

با آنکه می مکم جگراز تشنگی چو شمع

ابر بهارم از مژه اشکبار خویش

آزاده بار منت احسان نمی کشد

می دزدم از نسیم صبا شاخسار خویش

پیرایه بهار جنون است رنگ مست

بر سر زدم ز داغگل اعتبار خویش

جیبم حریف سوخته جانی نمی کشد ...

... در برگ ریز دی سخنم تازه و تر است

چون خامه خرمم زلب جوببار خویش

هرگز نیامد آیت نوری به روی کار ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۵

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

... از شهربند دلها بردم گرانی خویش

بار گران هستی از دوش خود فکندیم

جان را کجا توان برد بی یار جانی خویش ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۶

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

... گر باد فتنه عالم بر یکدگر برآرد

حاشا شود پریشان مشت غبار درویش

هم عاشق است و معشوقهم شاهد است و مشهود

عقل آگهی ندارد ازکار و بار درویش

جان حزین مسکین از فقر زندگی یافت

آب حیات باشد در جویبار درویش

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۷

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

... به دست دیده نگذاری عنان اختیار دل

غبار تن که می شد توتیای چشم آگاهی

چو خاک انباشتی غافل به چشم اعتبار دل

چو تخمی سوخت بی حاصل بود از ابر میزانی ...

... خوشا سیلی که گردد غرق بحر بی کنار دل

به امیدی که نخل عاشقی روزی به بار آید

به خون می پرورم نخل تو را در جویبار دل

حزین از ناله عاشق تسلی می شود عاشق ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۸

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

چون طوطی اگر نام به گفتار بر آرم

کام دل از آن لعل شکربار برآرم

کارم به چمن وعده دیدار تو باشد ...

... این آینه را در نظر یار برآرم

افتد اگر این بار به کف دامن وصلش

ای هجر دمار از تو ستمکار بر آرم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۹

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

چون شاخ گل از باد سحر بار فشاندم

در دامن مطرب سر و دستار فشاندم

بنیاد هوس ریخت ز پا کوفتن دل

بر هر دو جهان دست به یکبار فشاندم

فیض کرم ابر سیه کاسه چه باشد ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۰

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

به پای خم اگر یکبار طالع بار می دادم

به دست آسمان یک ساغر سرشار می دادم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۱

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

... لله الحمد که با سوزش دل خوش دارم

بار عشقی اکه از آن چرخ به زنهارآمد

کوه دردی ست که بر جان بلاکش دارم ...

... بی سبب خاطر مجموع مشوش دارم

نکند تیره غبار - ایام مرا

مشربی صاف تر از باده بی غش دارم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۲

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

 

... دل بیداری از تعبیر خواب غافلان دارم

ز پاس خود غبار خاطرم آسوده دل دارد

من آن آیینه ام کز رنگ خود آیینه دان دارم ...

... نیم بلبل که در دل خارخار منزلم باشد

نهال شعله ام کی بار خاطر آشیان دارم

به هر در سجده ای دارد سرم از جوش مستی ها ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۳

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

... ز ناله رخنه به بنیاد سنگ خاره کنم

در انتظار وصال تو ساعتی صد بار

به مصحف دل سی پاره استخاره کنم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۴

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

... این فتنه که روزگار ما راست

زان نرگس فتنه بار داریم

از جلوه حسن نو خط یار ...

... جان گشته حزین اسیر غربت

ما آینه در غبار داریم

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۵

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸

 

... عجب نبود اگر باشد ز جا جنبیدنم مشکل

که من بر دوش خود چون خاک بار عالمی دارم

نگاه از بس شهید تیغ هجران است در چشمم ...

... حزین از مردم عالم نمی بینم وفاداری

به عالم مردمی چشم از غبار مقدمی دارم

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۶

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

... اگر باشم زیان خویش و سود دیگران باشم

ز همراهان ندارم بار منت یک سر سوزن

درین وادی چه افتاده ستاز خواری کشان باشم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۷

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹

 

... تهیدستی مرا شرمنده دارد از چمن پیرا

نهال بید مجنونم خجالت بار می آرم

سپند من ندارد برگ و ساز شکوه پردازی ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۸

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

می گریزم ز جهان بار چرا بردارم

سر درین معرکه اندازم و پا بردارم

بویگل نیستم از بارگران جانیها

تا پی قافله باد صبا بردارم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۷۹

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

... یک چند می کنم گرو باده رخت خویش

تا چند بار جبه و دستار می کشم

برده ست حسن ساده آزادگی دلم

بهر چه ناز سبحه و زنار می کشم

بر دوش از خمار سرم بار می شود

تا پا ز آستانه خمار می کشم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۸۰

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

... وداع آرزو کردم که راه بیخودی طی شد

تجرد مشربم بار تمنا برنمی دارم

ندارم آگهی از جلوه های آن سهی بالا ...

... اگر در آستین خرقه مینا بر نمی دارم

حزین آزادگی را زاد ره باید سبکباری

به غیر از عبرت از اسباب دنیا برنمی دارم

حزین لاهیجی
 
 
۱
۵۲۷
۵۲۸
۵۲۹
۵۳۰
۵۳۱
۶۵۵