گنجور

 
۱۰۵۴۱

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

بار غم عشق تو مرا پشت دوتا کرد

در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۲

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

... بر رخ خرقه کشان هم در رحمت باز است

بار در انجمن باده کشانم دادند

شمعها برده ام از صدق به خاک شهدا ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۳

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

... انگاره چو بد بینی هموار نباید شد

گر حق نتوانی شد یکباره مشو باطل

چون سبحه نگردیدی زنار نباید شد ...

... کردار چو نتوانی گفتار نباید شد

از عجز و تن آسایی از دوش کسی باری

برداشت چو نتوانی خود بار نباید شد

سر مستی دولت را سخت است خمار آخر ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۴

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

... این گوی سراسیمه ز چوگان گله دارد

نبود عجبی گر نکشد بار نگاهم

مژگان تو از سایه مژگان گله دارد ...

... این طوطی مست از شکرستان گله دارد

شد صرف غبار غم دل اشک روانم

سیل از عطش ریگ بیابان گله دارد ...

... خاطر هوس از چیدن دامان گله دارد

بار ستم عشق نیارست کشیدن

از جان نفس باخته جانان گله دارد ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۵

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

... حزین از ناله زحمت می دهی تاکی نمی دانی

که بر نازک مزاجان نکهت گل بار می باشد

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۶

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

... داشت اندیشهء زلفت دل سودازده ام

عقده مشکلم این بود اوا به دل بار نبود

عندلیب دل آشفته چه بود احوالش ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۷

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

... ز آلایش هستی شده ام پاک که عشقت

صد بار ز ننگ خودیم بیش برآورد

گر چشم تو بیمار بود وآن مژه فصاد ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۸

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

... عشق است گر افکنده به دل لنگر تمکین

گردون ز گران سنگی این بار شکم داد

از زهره شیر آب خورد بیشه معنی ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۴۹

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

... دیگر چه علاج دل بیمار توان کرد

من مردم و یک بار به خاکم نگذشتی

این کوه غمی نیست که هموار توان کرد ...

... بختم نه چنان خفته که بیدار توان کرد

صد عقده بود بر دلش از بار علایق

این سبحه به گرد سر زنار توان کرد

بر دوش اگر بار سر خویش کشیدیم

شادیم که خاک قدم یار توان کرد

شور تو حزین از لب شیرین سخن کیست

مصر از نی این خامه شکر بار توان کرد

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۰

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

خرامد یار من مستانه هر راهی دچار آید

مگر یک بار هم از کوچه راه انتظار آید

گوارا نیست آب زندگانی بی حریفانم

به حسرت می کشم پیمانه ای تا گل به بار آید

شرابی چون ندارم با کباب خویش می سازم ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۱

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

... از داغ حسرتیکه به دل لاله می برد

یاری که باری از دل ما کم کند کجاست

گاهی غبار خاطر ما ناله می برد

لخت جگر به بندر چشمم گشوده بار

اشک از کنار هر مژه پرگاله می برد ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۲

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

... تنها مرو ای بوی گل از طرف گلستان

یک لحظهکه این قافله هم بار نماید

در نرم زمین است بسی تعبیه دام ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۳

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

... ای کاش که از سایه تاکم گذرانند

ریزم به رهش بار دگر جان حزین را

گر آن سگ کو بر سر خاکم گذرانند

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۴

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

... روانی را به آب آن سرو خوشرفتار نگذارد

چرا بار دل نازک کنم ناز طبیبان را

که آن لعل مسیحا دم مرا بیمار نگذارد ...

... در آن محفل که بند از گریه مستانه بردارم

به شمع انجمن مژگان آتشبار نگذارد

به این آشفته حالی هر کجا راه سخن یابم ...

... نمی نالم ز درد هجرت اما این قدر گویم

که غم زین بیشتر بر ناتوانان بار نگذارد

حزین از آب حیوان سخن باقیست نام من ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۵

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

سبک از جا رود هرکس که با ما یار می گردد

نسیم گل چرا بر بی دماغان بار می گردد

برهمن زاده ای برده ست ایمانم که در عشقش ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۶

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

... ابرو به تیغ بازی مژگان به کار دیگر

صد بار اگر بریزی با تیغ غمزه خونم

بازت به معرض آرم جان فگار دیگر ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۷

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

... گل آدم کف تقدیر چهل روز سرشت

باری از تربیتم دست به یکبار مگیر

من اگر نیکم اگر بد به صفا آینه ام ...

... صد سخن گفتم و نشنیده گرفتی و گذشت

یک سخن را به دل نازک خود بار مگیر

عشق نبود عجبی گر به رگ و ریشه دود ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۸

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

ساقی به لبم باده پالیده فروبار

در پرده دلم خون کن و از دیده فروبار

مفتون نتوان بود به نیرنگ بهاران

برک و برت ای نخل خزان دیده فروبار

چون ابر سراپای خود از درد جدایی

سرمایه اشکی کن و نالیده فرو بار

از فیض تو دریا شده دامان من اکنون

ای دیده نمی بر دل تفسیده فروبار

مگذار حزین قاعد ه صفحه طرازی

از ابر قلم گوهر سنجیده فروبار

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۵۹

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

از کمال خویش نالم نی ز جور روزگار

زیر بار خود بود دستم چو شاخ میوه دار

معصیت را خرد مشمر در دیار بندگی ...

حزین لاهیجی
 
۱۰۵۶۰

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

... در پرده ی خواب غفلتی چند

ای دیده اعتبار برخیز

دوران سر فتنه بازکرده ست ...

... برخیز به رقص کف فشانان

ای سرو کرشمه بار برخیز

ماسوخته سموم هجریم ...

... ای تن دل ما گرفته از تو

زین آینه چون غبار برخیز

باید رفتن به اضطرارت ...

حزین لاهیجی
 
 
۱
۵۲۶
۵۲۷
۵۲۸
۵۲۹
۵۳۰
۶۵۵