گنجور

 
حزین لاهیجی

ساقی به لبم بادهٔ پالیده فروبار

در پرده دلم خون کن و از دیده فروبار

مفتون نتوان بود به نیرنگ بهاران

برک و برت ای نخل خزان دیده فروبار

چون ابر سراپای خود از درد جدایی

سرمایهٔ اشکی کن و نالیده فرو بار

از فیض تو دریا شده دامانِ من اکنون

ای دیده، نمی بر دل تفسیده فروبار

مگذار حزین قاعد هٔ صفحه طرازی

از ابر قلم گوهر سنجیده فروبار