گنجور

 
۱۰۵۰۱

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

... به باغ حسن ز خوبان چه سرو ممتازی

سوی تو نسبت خوبان بود تخیل بنگ

طریق مدح تو من آنقدر نمودم طی ...

... خوشا ز مصرع دریای معرفت طغرل

حباب بست نفس بس که دید قافیه تنگ

طغرل احراری
 
۱۰۵۰۲

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

... ز نزدیکان عشقم گرچه از طرح خرد دورم

ز ویرانی بنای خویش را تعمیر می خواهم

برای خرمن محنت که خاکش بر فلک بادا ...

... که در ظلمات گیسویت یکی شبگیر می خواهم

کمر چون خامه خلقی بسته در شرح رخت لیکن

من اندر مصحف روی تو یک تفسیر می خواهم ...

طغرل احراری
 
۱۰۵۰۳

طغرل احراری » دیوان اشعار » مسدسات » شمارهٔ ۳ - بر فرد گلشنی بخارایی

 

... من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

شیوه ابن خلیل ساخته خود قربان کرد

نقد جان ساخت گرو رو به سوی جانان کرد ...

... یاد باد آنکه ز مینای طرب ساغر می

همچو خیام بنوشیدم ازآن پی در پی

بود در محفل ما چنگ و رباب و دف و نی ...

... دوش افتاد مرا جانب میخانه گذر

خواستم از کف ساقی بستانم ساغر

داد آغاز مرا هاتف ایام قدر ...

طغرل احراری
 
۱۰۵۰۴

طغرل احراری » دیوان اشعار » مثمن

 

نه این سودا به سر از نشیه افیون و بنگ آمد

کجا این ناله از نی کی چنین مطرب به چنگ آمد ...

... جراحت ها به دل دارم من از مژگان خونخوارش

طبیبا مرهم از وصلش بنه دیگر میازارش

حیات مرده صدساله بخشد لعل دربارش ...

... ز مستی قصد خونم داشت چشم نیم خواب او

منم چون میخ خیمه بسته بر گردن طناب او

سیه چشمی که می گردم من مجنون خراب او

به خود پیوسته می پیچم چو زلف تاب تاب او

غضبناک است با من آنقدر ناز و عتاب او

نمی گردد نصیب ما سیه بختان شراب او ...

... به سر وقت حیاتم آمد آن با قامت موزون

غضبناکانه گفتا هرزه گردی چیست چون گردون

وفا کم کم جفا بسیار در حق من مجنون ...

... چو ماهی در محیط عشق آن دلبر شنا کردم

طریق عشقبازی را به عالم من بنا کردم

سراپا عمر خود در جستجوی او ادا کردم ...

طغرل احراری
 
۱۰۵۰۵

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۲ - تمهید

 

... محرم از نازادهای عالم است

فکرم آن آهو سر فتراک بست 

کو هنوز از نیستی بیرون نجست ...

... بامم از خاور رسید و شب شکست

شبنم نو برگل عالم نشست

انتظار صبح خیزان می کشم ...

... طور من سوزد که می آید کلیم

قلزم یاران چو شبنم بی خروش

شبنم من مثل یم طوفان بدوش

نغمه ی من از جهان دیگر است ...

... ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد

چشم خود بر بست و چشم ما گشاد

رخت باز از نیستی بیرون کشید ...

... ذره از سوز نوایم زنده گشت

پر گشود و کرمک تابنده گشت

هیچکس رازی که من گویم نگفت ...

... باز بر خوانم ز فیض پیر روم

دفتر سر بسته اسرار علوم

جان او از شعله ها سرمایه دار ...

... از غبارم جلوه ها تعمیر کرد

ذره از خاک بیابان رخت بست

تا شعاع آفتاب آرد بدست

موجم و در بحر او منزل کنم

تا در تابنده یی حاصل کنم

من که مستی ها ز صهبایش کنم ...

... بال و پر بشکست و خر در خواب شد

روی خود بنمود پیر حق سرشت

کو بحرف پهلوی قرآن نوشت ...

... در گره هنگامه داری چون سپند

محمل خود بر سر آتش به بند

چون جرس خر ز هر جزو بدن ...

... از قم خود زنده تر کن زنده را

خیز و پا بر جاده ی دیگر بنه

جوش سودای کهن از سر بنه

آشنای لذت گفتار شو ...

... زین سخن آتش به پیراهن شدم

مثل نی هنگامه بستن شدم

چون نوا از تار خود برخاستم ...

... خرده بر مینا مگیر ای هوشمند

دل بذوق خرده ی مینا به بند

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۰۶

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۴ - دربیان اینکه حیات خودی از تخلیق و تولید مقاصد است

 

... آرزو صید مقاصد را کمند

دفتر افعال را شیرازه بند

زنده را نفی تمنا مرده کرد ...

... چیست اصل دیده بیدار ما

بست صورت لذت دیدار ما

کبک پا از شوخی رفتار یافت ...

... آرزویی کو بزور خود شکست

سر ز دل بیرون زد و صورت به بست

دست و دندان و دماغ و چشم و گوش ...

... از شراب مقصدی مستانه خیز

مقصد مثل سحر تابنده یی

ماسویٰ را آتش سوزنده یی ...

... ما ز تخلیق مقاصد زنده ایم

از شعاع آرزو تابنده ایم

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۰۷

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۵ - در بیان اینکه خودی از عشق و محبت استحکام می پذیرد

 

... از محبت می شود پاینده تر

زنده تر سوزنده تر تابنده تر

از محبت اشتعال جوهرش ...

... هست معشوقی نهان اندر دلت

چشم اگر داری بیا بنمایمت

عاشقان او ز خوبان خوب تر ...

... تاج کسری زیر پای امتش

در شبستان حرا خلوت گزید

قوم و آیین و حکومت آفرید ...

... از حجاز و چین و ایرانیم ما

شبنم یک صبح خندانیم ما

مست چشم ساقی بطحاستیم ...

... گرم تر از صبح محشر شام من

ابر آذار است و من بستان او

تاک من نمناک از باران او ...

... نسخه کونین را دیباچه اوست

جمله عالم بندگان و خواجه اوست

کیفیت ها خیزد از صبهای عشق ...

... جلوه گر شو بر سر فاران عشق

تا خدای کعبه بنوازد ترا

شرح انی جاعل سازد ترا

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۰۸

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۷ - در بیان اینکه چون خودی از عشق و محبت محکم میگردد ، قوای ظاهره و مخفیه نظام عالم را مسخر می سازد

 

... قوتش فرمانده عالم شود

پیر گردون کز کواکب نقش بست

غنچه ها از شاخسار او شکست ...

... پیشرو زد بانگ ای ناهوشمند

بر جلو داران عامل ره مبند

رفت آن درویش سر افکنده پیش ...

... از فقیری سوی سلطانی نویس

بنده ام را عاملت بر سر زده است

بر متاع جان خود اخگر زده است ...

... ورنه بخشم ملک تو با دیگری

نامه ی آن بنده ی حق دستگاه

لرزه ها انداخت در اندام شاه ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۰۹

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۸ - حکایت درین معنی که مسئلهٔ نفی خودی از مخترعات اقوام مغلوبهٔ بنی نوع انسان است که به این طریق مخفی اخلاق اقوام غالبه را ضعیف میسازند

 

... گر ز خود غافل نه یی دیوانه یی

چشم بند و گوش بند و لب به بند

تا رسد فکر تو بر چرخ بلند ...

... خیل شیر از سخت کوشی خسته بود

دل بذوق تن پرستی بسته بود

آمدش این پند خواب آور پسند ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۰

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۰ - در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه

 

... ماهی و از سینه تا سر آدم است

چون بنات آشیان اندر یم است

از نوا بر ناخدا افسون زند ...

... لعل عنابی ز کان تو برد

چون زیان پیرایه بندد سود را

می کند مذموم هر محمود را ...

... جوی برقی نیست در نیسان او

یک سراب رنگ و بو بستان او

حسن او را با صداقت کار نیست ...

... در جهان ننگ مسلمانی شدی

از رگ گل می توان بستن ترا

از نسیمی می توان خستن ترا ...

... قرنها بر لاله پا کوبیده یی

عارض از شبنم چو گل شوییده یی

خویش ر بر ریگ سوزان هم بزن ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۱

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۲ - در شرح اسرار اسمای علی مرتضی

 

... از ولای دودمانش زنده ام

در جهان مثل گهر تابنده ام

نرگسم وارفته ی نظاره ام ...

... باز گرداند ز مغرب آفتاب

هر که زین بر مرکب تن تنگ بست

چون نگین بر خاتم دولت نشست ...

... سنگ شو ای همچو گل نازک بدن

تا شوی بنیاد دیوار چمن

از گل خود آدمی تعمیر کن

آدمی را عالمی تعمیر کن

گر بنا سازی نه دیوار و دری

خشت از خاک تو بندد دیگری

ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ ...

... می شود جنگ آزما با آسمان

بر کند بنیاد موجودات را

می دهد ترکیب نو ذرات را ...

... ناتوانی زندگی را رهزن است

بطنش از خوف و دروغ آبستن است

از مکارم اندرون او تهی ست ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۲

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۳ - حکایت نوجوانی از مرو که پیش حضرت سید مخدوم علی هجویری رحمة الله علیه آمده از ستم اعدا فریاد کرد

 

... مرقد او پیر سنجر را حرم

بند های کوهسار آسان گسیخت

در زمین هند تخم سجده ریخت ...

... خاک پنجاب از دم او زنده گشت

صبح ما از مهر او تابنده گشت

عاشق و هم قاصد طیار عشق ...

... پیر دانایی که در ذاتش جمال

بسته پیمان محبت با جلال

گفت ای نامحرم از راز حیات ...

... ممکناتش را برانگیزد ز خواب

سنگ ره آبست اگر همت قویست

سیل را پست و بلند جاده چیست ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۳

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۸ - اندرز میر نجات نقشبند المعروف به بابای صحرائی که برای مسلمانان هندوستان رقم فرموده است

 

... قطره ای می باش و بحر آشام باش

تو که از نور خودی تابنده ای

گر خودی محکم کنی پاینده ای ...

... تو اگر طایر نه ای ای هوشمند

بر سر غار آشیان خود مبند

ای که باشی در پی کسب علوم ...

... از تشکک گفت و از اشراق گفت

وز حکم صد گوهر تابنده سفت

عقده های قول مشایین گشود ...

... این قیاس و وهم و استدلال چیست

مولوی فرمود نادان لب ببند

بر مقالات خردمندان مخند ...

... معنی اسلام ترک آفل است

چون ز بند آفل ابراهیم رست

در میان شعله ها نیکو نشست ...

... چون گل کاغذ سراب نکهتی

تا ز بند این گلستان رسته ام

آشیان بر شاخ طوبی بسته ام

دانش حاضر حجاب اکبر است

بت پرست و بت فروش و بتگر است

پا بزندان مظاهر بسته ای

از حدود حس برون نا جسته ای ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۴

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۴ - در معنی اینکه ملت از اختلاط افراد پیدا میشود و تکمیل تربیت او از نبوت است

 

از چه رو بر بسته ربط مردم است

رشته ی این داستان سر در گم است ...

... از تف او ملتی مثل سپند

بر جهد شور افکن و هنگامه بند

یک شرر می افکند اندر دلش ...

... هر چه غش باشد رباید از زرش

بندها از پا گشاید بنده را

از خداوندان رباید بنده را

گویدش تو بنده ی دیگر نه یی

زین بتان بی زبان کمتر نه یی ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۵

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۵ - ارکان اساسی ملیهٔ اسلامیه رکن اول: توحید

 

... در اتی الرحمن عبدا مضمر است

تا ز اسرار تو بنماید ترا

امتحانش از عمل باید ترا ...

... خاک چون اکسیر گردد ارجمند

قدرت او برگزیند بنده را

نوع دیگر آفریند بنده را

در ره حق تیز تر گردد تکش ...

... از ابیکم گیر اگر خواهی دلیل

با وطن وابسته تقدیر امم

بر نسب بنیاد تعمیر امم

اصل ملت در وطن دیدن که چه ...

... این اساس اندر دل ما مضمر است

حاضریم و دل بغایب بسته ایم

پس ز بند این و آن وارسته ایم

رشته ی این قوم مثل انجم است ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۶

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۶ - در معنی اینکه یأس و حزن و خوف ام الخبائث است و قاطع حیات و توحید ازالهٔ این امراض خبیثه می کند

 

... گرچه الوندی ز پا می آردت

ناتوانی بنده ی احسان او

نامرادی بسته ی دامان او

زندگی را یأس خواب آور بود ...

... هم نگاهش مثل خنجر می فتد

بیم چون بند است اندر پای ما

ورنه صد سیل است در دریای ما ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۷

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۹ - رکن دوم: رسالت

 

... بهر ما ویرانه یی آباد کرد

طایفان را خانه یی بنیاد کرد

تا نهال تب علینا غنچه بست

صورت کار بهار ما نشست ...

... معنی حرفم کنی تحقیق اگر

بنگری با دیده ی صدیق اگر

قوت قلب و جگر گردد نبی ...

... فرد از حق ملت از وی زنده است

از شعاع مهر او تابنده است

از رسالت هم نوا گشتیم ما ...

... پخته چون وحدت شود ملت شود

زنده هر کثرت ز بند وحدت است

وحدت مسلم ز دین فطرت است ...

... حق تعالی نقش هر دعوی شکست

تا ابد اسلام را شیرازه بست

دل ز غیر الله مسلمان بر کند ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۸

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۰ - در معنی اینکه مقصود رسالت محمدیه تشکیل و تأسیس حریت و مساوات و اخوت بنی نوع آدم است

 

... سطوت کسری و قیصر رهزنش

بند ها در دست و پا و گردنش

کاهن و پاپا و سلطان و امیر ...

... تا امینی حق بحقداران سپرد

بندگان را مسند خاقان سپرد

شعله ها از مرده خاکستر گشاد

کوهکن را پایه ی پرویز داد

اعتبار کار بندان را فزود

خواجگی از کار فرمایان ربود

قوت او هر کهن پیکر شکست

نوع انسان را حصار تازه بست

تازه جان اندر تن آدم دمید

بنده را باز از خداوندان خرید

زادن او مرگ دنیای کهن ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۱۹

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۳ - در معنی حریت اسلامیه و سر حادثهٔ کربلا

 

هر که پیمان با هوالموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست ...

... عقل گوید شاد شو آباد شو

عشق گوید بنده شو آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است ...

... آن امام عاشقان پور بتول

سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله بای بسم الله پدر ...

... بهر حق در خاک و خون غلتیده است

پس بنای لااله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر ...

... مقصد او حفظ آیین است و بس

ماسوی الله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونی سرش افکنده نیست ...

اقبال لاهوری
 
۱۰۵۲۰

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۴ - در معنی اینکه چون ملت محمدیه مؤسس بر توحید و رسالت است پس نهایت مکانی ندارد

 

جوهر ما با مقامی بسته نیست

باده ی تندش بجامی بسته نیست

هندی و چینی سفال جام ماست ...

... نکته یی پوشیده در حرف شماست

یعنی آن شمع شبستان وجود

بود در دنیا و از دنیا نبود ...

... خویش را در خاکدان گم کرده ایم

مسلم استی دل به اقلیمی مبند

گم مشو اندر جهان چون و چند ...

... معنی او از تنک آبی رم است

ترک شبنم بهر تسخیر یم است

بگذر از گل گلستان مقصود تست

این زیان پیرایه بند سود تست

مهر را آزاده رفتن آبروست ...

اقبال لاهوری
 
 
۱
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۵۲۷
۵۲۸
۵۵۱