گنجور

 
طغرل احراری

گلشن دهر که نبود گل عیشش جاوید

هیچ در غنچه او بوی وفا کس نشمید

صبح آسایش او مطلع اندوه دمید

سحر از باد صبا صرصر بیداد وزید

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

بارها در دل من بود تمنای پسر

لطف سازد به من خسته خداوند اگر

آمد آخر ز کرم نخل مرادم به ثمر

ماند حسرت به دل و کرد ازین دار سفر

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

شیوه ابن خلیل ساخته خود قربان کرد

نقد جان ساخت گرو رو به سوی جانان کرد

اشک حسرت ز غمش بر رخ ما طوفان کرد

گلشنی را ز غمش بلبل خوش‌الحان کرد

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

موسم عیش و نشاط است و فرح شاد همه

یکسر از کلفت و اندوه و غم آزاد همه

رسته از جبر و ستم غصه و بیداد همه

کنده کوه الم و داد چو فرهاد همه!

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

یاد باد آنکه ز مینای طرب ساغر می

همچو خیام بنوشیدم ازآن پی در پی

بود در محفل ما چنگ و رباب و دف و نی

کی زدم تکیه به کاوس کی و حاتم طی؟!

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

دوش افتاد مرا جانب میخانه گذر

خواستم از کف ساقی بستانم ساغر

داد آغاز مرا هاتف ایام قدر

که نه وقت طرب است گلشن تو ماند ز بر!

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید

تا شدم دور ز شاهین معانی طغرل

ریخت در جام نشاطم بدل می حنظل

لطفی و عاصم و صهبا ز همه باد افضل

نظم هر یک بدهد نکهت عود و عنبر!

روز عید است و همه شاد و فرحمند به عید

من به غم همدم و صد مرحله از عید بعید