گنجور

 
۱۰۴۸۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » شورشنامه » بخش ۵ - خواستن دبیر و صدور حکم بحکمران عراق

 

... بدو گفت کی شخص روشن ضمیر

یکی چامه بنویس چون روی حور

که باشد در او از تف نار نور ...

... دل من ز آهش بیازاردا

چنان بر در من بنالید زار

که گفتی تو ابریست در نوبهار ...

... میفروز عود و مسوزان عبیر

مگر کین این خسته بستانیا

چگویم دگر چون تو خود دانیا ...

... کنی قصرش از پای پیلان خراب

بن خانه اش را رسانی بر آب

بگیری ز گیسوی او موکشان ...

... اگر خواهد اندر کمندش کند

گرفتار زندان و بندش کند

وگرنه بر آتش نهد چون سپند ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » رستم نامه » بخش ۴ - آوردن رستم پیغام سیمرغ را نزد بهمن شاه پور اسفندیار

 

چو دانا به پایان رساند این سخن

تهمتن نیوشید سر تا به بن

به دل برسپرد آن سخن های نغز ...

... ز فر تو گیتی ببالد همی

ز خشم تو اختر بنالد همی

بن کهکشان خاک پای تو باد

جهان زیر پر همای تو باد

به دستور شاهان یکی برشنو

که این بنده را داستانی ست نو

به روز خور و ماه اردیبهشت ...

... مر آن پارسا مرد بگزیده را

به کوه اندرون در بن غار ژرف

ز پیرش بر سر بباریده برف ...

... چو کیفر کشد چرخ جمشید کیست

بر باد بنیاد کن بید چیست

تو دیدی که جمشید را تاج و تخت ...

... برآورد دست اجل ریشه اش

برافتاد بنیادش از بیخ و بن

به ضحاک نو شد سرای کهن ...

... که رفتند و شد نامشان از میان

یکی بنگرد پند گیرد همی

ره داد و دانش پذیرد همی ...

... شهان را نشاید که رامش کنند

به گلگشت بستان خرامش کنند

بت ساده را با شهان کار نیست ...

... بدان تیغ باید سرش برگرفت

رعیت ز جور تو بسته شدند

همه جفت تیمار و انده شدند ...

... درین بوستان تخم و گاو از تو نیست

خداوند بستان ترا داده مزد

که باشی نگهبان باغش ز دزد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » رستم نامه » بخش ۵ - در خشم شدن بهمن شاه به رستم و پاسخ رستم بر وی

 

چو گفتار و اندرز پیر کهن

تهمتن فرو خواند سر تا به بن

به خشم اندر آمد دل شهریار ...

... سیه کردی از کینه رخت مرا

برآوردی از بن درخت مرا

کنون زی من آوردی این سان پیام ...

... همانا که سیمرغ پرنده نیست

به پیش خدا جز یکی بنده نیست

حکیمی است دانشور و تیزهوش ...

... بماند اندر آنجا بسی روزگار

کمر بست در پیش آموزگار

از او یافت دانش وز او یافت بهر ...

... ز سد گیس و از تندر و آذرخش

سطرلاب و تقویم و بر بست و بخش

هم از گوهر کان و بیخ گیا ...

... به قاف اندرون مر ترا راه نیست

در آنجا کسی بنده شاه نیست

تو ایدر به دامان البرز کوه ...

... ازیرا کزان کار پیشین هنوز

بگریم به سوگ و بنالم به سوز

که ای کاش مادر نزادی مرا ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » رستم نامه » بخش ۶ - بار دیگر پاسخ بهمن به رستم و پوزش از گفتار بد

 

... مرا آن جهاندیده مرد کهن

به دل پرورش داد چون سرو بن

شب و روز تیمار من داشتی ...

... ستاره مرا فال نیکو دهد

برآرم ز بن بیخ بیداد را

به گردون زنم پایه داد را ...

... من این کارها را ندارم پسند

بخواهم بن زشتی از بیخ کند

زنم ریسمان خاک هر مرز را ...

... دوم نامه در روشنی همچو ماه

که یابنده از آن در شب تیره راه

اواره نگارانم از باژ و ساو ...

... سر اشتر و کله گوسپند

هم از رود و کاریز و بستان و کشت

چو زاید به آبان و اردیبهشت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱ -در تقریظ شاهنامه حکیم فردوسی طوسی در بحر شاهنامه

 

... محمد علی شاه با فر و هنگ

ز آیینه ملک بسترد زنگ

زمین را پر از دانش و داد کرد

بداد و دهش کشور آباد کرد

چو بنشست بر تخت شاهی نخست

ز شهنامه از هر دری راز جست ...

... کنون چون شد آن باستانی طراز

که بنهفته از روزگاری دراز

امیر خردمند فرخ نژاد ...

... به شهنامه هوشم گرفتار کرد

وگرنه مرا اژدهای بنفش

بنازد بر آن کاویانی درفش

نه تیغم کم از دشنه قارن است

نه زورم کم از زور رویین تن است

دریغا که شاه از جهان رخت بست

پر و بال و کوپال من درشکست

چو زین باغ شد شهریار کهن

بخشکید شاخ مرا بیخ و بن

دلم را ز داغ آسمان رنجه کرد ...

... به دستور شاهان یکی برشنو

که این بنده را داستانی است نو

که باشد مرا مایه زندگی

یکی جان که شه را کند بندگی

دوم شاهنامه است کز نام شاه ...

... یکی زان مهان نام محمود داشت

که دل بست در کار و گردن فراشت

بفرمان میر مهین کار کرد ...

... بطبع اندر آورد و پرداختش

به پاداش آن خواجه بنواختش

چو شهنامه بر نام محمود بود ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۴ - در ۱۳۲۱ در وصف شاهنامه فردوسی هنگام طبع

 

... تو گویی که دربان مینو بباغ

زهر گلبن افروخت چندین چراغ

بتان سیه چشم بالا بلند ...

... گران شاه چندان به گیتی بزیست

که این شاه و دستور را بنگریست

بدانستی امروز بی کم و کاست ...

... به نیروی دادار پروردگار

من این پارسی چامه بستم بکار

بفرمان سالار دانش پژوه ...

... چو بازایستد از بر تخت شاه

بهشت است و گلبن سپهر است و ماه

چو دشمن ز پیکارش آید ستوه ...

... بر آنست از اندیشه نیک خواه

که بنیاد فرهنگ و پای سخن

به کیوان زند در سرای کهن

مر آن چامه نغز کاستاد طوس

فرو بست و پاداش گشتش فسوس

شده دست فرسوده روزگار ...

... پراکنده شد گوهر نابسود

بدآنسان که یک گفته سر تا به بن

نماند به گفتار مرد کهن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۵ - ترجمه اشعار تیمور

 

... غارت و قتل در آن ناحیه تا چند بماند

شاه ایران به کمند افتد و در بند بماند

پادشاهی است که شاهی نکند سالی و ماهی ...

... شهرها یکسره ویرانه و سرها همه بر دار

سر و سردار گرفتار عذابند در ایران

شهر پاتخت ملک ناصردین شه شده ویران

ناصحا منع مکن از من و تیمور که مستیم

در شیون بگشودیم و لب از زمزمه بستیم

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۶ - خطاب به ارباب کیخسرو شاهرخ بخط خودش ناتمام

 

... ز نیروی امشاسپندان پاک

بزی جاودان روشن و تابناک

نگهداردت اورمزد از گزند ...

... تواناییت بخشد اردیبهشت

ز شهریورت تازه بستان و کشت

سپندارمذ پرتو از شید ناب ...

... چه پیش آمد ای یار فرخ نژاد

که دیگر نکردی ازین بنده یاد

ازان پیش کان خواجه آید به ری ...

... ز کرمان بسی نامه ها سوی طوس

فرستادی از کلک چون آبنوس

از آن نامه ها یافتم کام و نام ...

... به کاخی که والاتر از نه سپهر

ببستم همی با تو پیوند مهر

دلم شاد از آن آتش خویش تاب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱۳ - در ضعف و پیری

 

... شاخ عمر مرا خزان شد برگ

ریخت در جویبار و گلبن خشک

برف و کافور جای سنبل و پشک

نعمت و ناز رخت بسته ز کوی

سر به چوگان تن فتاده چو گوی ...

... خون به رخساره از جگر سوده

بسته برزخ در خروج و دخول

گشته از قیل و قال خلق ملول ...

... کاندرآ سوی بوستان امید

رخت بربند ازین سرای کهن

جامه نو پوش و خانه را نو کن

برهان روح را ز محبس تن

وین پری را ز بند اهریمن

جامه نو کن که شوخکن شد و زشت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۹۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱۴

 

اندرین دیولاخ تا کی و چند

سر بچنبر درون و دل دربند

خلعت جاودان بگیر و بپوش

باده ارغوان بخواه و بنوش

تا گشایی بسوی گردون پر

ببری بند و بشکی چنبر

عزم ره کن که دیرگاهستی ...

... ز آنکه در این سراچه دلگیرم

پای در بند و تن بزنجیرم

مرغ باغم نه جغد ویرانه ...

... هوش در مغز و مهر در سینه

بسته ام در کمند و خسته ز درد

بر دم کاش آنکه باز آورد

گر ازین بند زودتر برهم

مژدگانیت جان خویش دهم ...

... هست در جای خود ز چشم تو دور

گر در ایوان نور بنشینی

همه انوار گرد خود بینی ...

... ورنه چون شمع مرد و صهبا ریخت

سقف بگسست و بند خیمه گسیخت

بلبل از باغ رفت و گل پژمرد ...

... خواستم کلک و ساختم دفتر

سمن انباشتم بنافه تر

بیش یا کم دو ساعت این ابیات ...

... که فزونی ز صد هزار کتاب

بستم این نو عروس را زیور

روز اردی ز ماه شهریور ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۹۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱۵ - خطاب بمدرسه مزینیه بنات

 

... ای روضه دلکش سنیه

ای مهد بنات فخر و عصمت

مقصوره امهات حکمت

ای گلبن هوش را گلستان

اطفال وجود را دبستان

ای ستر عرایس معانی ...

... مهر و مه و زهره و شباهنگ

الحمد که گلبنت جوان است

آب شرفت به جو روان است ...

... مهمان تو در نهار و لیلیم

در سلسله بنات حوا

در خانه امهات و آباء ...

... در نحر معارف از ولاید

بندیم وسایط الفلاید

در ذروه منتهی المدارج ...

... بر لوح فلک تو را قوایم

ای بانی این بنای محکم

کدبانوی دختران آدم ...

... دوشیزه فضل را مزین

هارون تو بسته قدس را مهد

ز اسرار مبین بقیة العهد ...

... روح القدسی به جیب مریم

بنت الشفه تو مریم آسا

آبستن گوهر مسیحا

احسنت بر این اساس زیبا ...

... از تاج قباد و تخت جمشید

بنشسته بر اوج ماه و خورشید

محبوب قلوب پیر و برنا ...

... بر ذات علی و آل پاکش

وان روی منیر تابناکش

کاین مدرسه را بدار توام ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۹۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومه‌ها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۲۱ - قطعه ناتمام

 

... مرغزی کرده پوستین مرغز

چون به تهران گشود بند جوال

کوس بیداد را بکوفت دوال ...

... آن دگر یک اساس بازیچه

گشت بالش بلند و بستر نرم

کار آجیل کوک و معرکه گرم

ادیب الممالک
 
۱۰۴۹۳

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

... درستی نیست ممکن در قلم انشای تصویرت

نبندد بسته زلفت در شادی به روی خود

که فتح الباب غم دارد همین آواز زنجیرت

صفا همچون عرض شد لازم جسم لطیف تو

مگر از جوهر خورشید بنمودند تخمیرت

ز نیرنگ عجایب خانه چشم تو حیرانم ...

طغرل احراری
 
۱۰۴۹۴

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

... کس نیست در جهان که نباشد اسیر تو

یک دل ز بند حلقه زلفت نرسته است

تا کرده ایم یاد کمان دو ابرویت ...

... مد نگه به سایه مژگان انتظار

چون عنکبوت خانه ام از موی بسته است

نبود سواد خط عذارش برات ما ...

... طغرل غلام مصرع زیبای بیدلم

آسودگی ز کشور ما بار بسته است

طغرل احراری
 
۱۰۴۹۵

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

... پهلوی عشاق باشد گرم سودای جنون

فرش مجنون است هامون بستری در کار نیست

می توان رفتن به همت از زمین در آسمان ...

... وه چه خوش گفتست طغرل بیدل بحر سخن

درد دل را بنده ام دردسری در کار نیست

طغرل احراری
 
۱۰۴۹۶

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

... بیا ای بانی قصر دل عشاق کز هجرت

ز سیلاب سرشک من بنای کعبه ویران شد

وفا ای بی وفا هرگز نمی سازی به عهد خود

فراموشت ز خاطر گوییا آن عهد و پیمان شد

ز گیسوی تو تا زنار بسته بر میان طغرل

بتا رحمی به حال او که دور از نقد ایمان شد

طغرل احراری
 
۱۰۴۹۷

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

... خامه تحریر از چوب صنوبر بایدم

بس که در وصف تو او چون قلم بستم کمر

نیست جز شهد معانی بس که سامان دلم

می برد طبعم گرو از بند بند نیشکر

آفرین طغرل برین یک مصرع بحر سخن ...

طغرل احراری
 
۱۰۴۹۸

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

بنای عشق گرت هست خانه ویران باش

نوای ساز فراقت بود نیستان باش ...

... به غیر عشق ز کار جهان پشیمان باش

نه ز اعتبار تهیست گریه شبنم

گهر شدن نتوانی اگر تو نیسان باش

کشاد و بست کرم معنی دگر دارد

مباش چشم خسان دست احسان باش ...

طغرل احراری
 
۱۰۴۹۹

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳ - شمس‌الدین‌جان

 

... ازو خواهم کشاد مشکل بخت سیاه خود

که باشد بستن و بکشادن دل ها به دستستش

لوای نازنینی از همه بالا زده حسنش ...

... نزاکت چاکر سرو قد شمشاد او گشته

پی تاراج دل ها در کمر تا بهله بستستش

چمن را باغبان زینت فزود از بهر تشریفت

فدای مقدم نیک تو سازد هر چه هستستش

اگرچه صبح زد دم از دم صبح بناگوشت

سنان نیزه خورشید او را سینه خستستش ...

طغرل احراری
 
۱۰۵۰۰

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... کلک ادب را بر صفحه دل

بنمای راهی از مستر فیض

غافل چه باشی محبوب مطلوب

در خواب نازست بر بستر فیض

خوش می توانی کردن دماغت ...

طغرل احراری
 
 
۱
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۵۲۷
۵۵۱