گنجور

 
۱۰۳۴۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۹

 

... هر چند موی از قدح شیر می کشم

بی خم شدن ز دوش نیفتاد بار کش

رنج شباب تا نشوم پیر می کشم

مزدوری بنای جسد بار گردن است

تا زنده ام همین گل تعمیر می کشم ...

... روزی دو انتقام ز تأثیر می کشم

بنیاد اعتبار بر این صورت است و بس

وهم ثبات دارم و تغییر می کشم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۰

 

... خار هم گر می کشم از پا به مژگان می کشم

از غبار خاطرم ای بی خبر غافل مباش

گردباد آه مجنون بیابان می کشم ...

... کز شکوهش انتقام از هر چه نتوان می کشم

در غبار خجلتم از تهمت آزادگی

من که چون صحرا هنوز از خاک دامان می کشم

کلفت مستوری ام در بی نقابی داغ کرد

بار چندین پیرهن از دوش عریان می کشم

لفظ من بیدل نقاب معنی اظهار اوست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۱

 

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم

که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم

سپند مجمر یأسم نداشت سرمه دیگر ...

... چمن طرازی ناز است سیر بیخودی امشب

صدای پای که دارد غبار رفتن هوشم

شرار نیم نگه فرصت نمود ندارد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۲

 

... که آخر چشم واکردن شود خواب فراموشم

مزاج اعتبار و عرض یکتایی خیالست این

هجوم غیر دارد اینقدر با خود هماغوشم ...

... اگر رنگ نفس کوهیست بر آیینه ام بیدل

خموشی عاقبت این بار بر می دارد از دوشم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۰

 

... حریف درد دل جز با ضعیفی بر نمی آیی

چو چنگ آخر خمیدن بست بار ناله بر دوشم

تپیدنهای ناکامیست مضراب خروش من ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۴

 

... به هرنفس که کشد صبح من قیامت خویشم

غبار هرزه دویهای آرزو که نشاند

به گل فرو نبرد گر نم خجالت خویشم ...

... به پیری ام ز حوادث چه ممکن است خمیدن

نفس اگر نکشد زیر بار منت خویشم

ز آبروی حبابم کسی عیار چه گیرد ...

... ز خاک راه قناعت کجا روم من بیدل

به این غبار که دارم سراغ عزت خویشم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۸

 

... نفس دزدیده می نالم نمی دانم چه آهنگم

به ناموس ضعیفی می کشم بار گرانجانی

ندامتگاه مینایی ست خلوتخانه سنگم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۲

 

... حق دمد آندم که کنی باطلم

بار نفس می کشم و چاره نیست

بی تو فتاده ست الم بر دلم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۴۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۲

 

... بسوزم خوبش را چون شمع تا روشن شود شامم

ز بس بار خجالت می کشم از زندگی بیدل

نگین در خود فرو رفته ست از سنگینی نامم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۳

 

... از دوش فکندم به یک انداز تغافل

بار مژه بود الفت اسباب به چشمم

بی روی توهرچند به عالم زنم آتش ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۶

 

تا کی ستم کند سر بی مغز بر تنم

زین بار عبرت آبله دوشست گردنم

طفلی گذشت و رفت جوانی هم از نظر ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۷

 

... می رسد گردم به منزل پیشتر از رفتنم

بیدل از بس مانده ام چون کوه زیر بار درد

ناله جای گرد می گردد بلند از دامنم

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۴

 

نی قابل سودم نه سزاوار زیانم

چون صبح غباری به هوا چیده دکانم

عمری ست چو گردون به کمند خم تسلیم ...

... هستی نه متاعی ست که ارزد به تکلف

دل می کشد این بار و من از شرم گرانم

موج گهر از دوری دریا به که نالد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۵

 

... در جوهر آیینه شکسته ست زبانم

بار سر دوشم نه جوانیست نه پیری

خم گشته فکر خودم از بس که گرانم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۸

 

... دست ز اسباب جهان برداشتم اما چه سود

دل اگر بردارم از خود بار حمالی کنم

کثرت آثار در ترک تماشا وحدت است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

 

... همچنان سیر حنای آن کف پا می کنم

در طربگاه حضورم بار فرصت داده اند

روزکی چند انتخاب آرزوها می کنم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۴

 

... سبحه وارم بیش ازین سعی امل مقدور نیست

بار صد سر زحمت یک رشته گردن می کنم

ساز نومیدی متاع کاروان زندگیست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۹

 

... یک نگه سیر چراغان جلوه گاهی می کنم

تا غبار من به ناز آسمانی پر زند

مشت خاکی هست نذر شاهراهی می کنم ...

... کز خیال پر به خود هم اشتباهی می کنم

هیچکس را جز حیا در جلوه گاهش بار نیست

چشم می گردد عرق تا من نگاهی می کنم ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۵۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

 

... بر درت پیشانی خجلت شفیع ما بس است

سجده ای در بار ما گر نیست نم آورده ایم

عمرها نامحرم جیب تأمل تاختیم ...

... اینقدر رقص سپند ما به امید فناست

ناله در باریم اما سرمه هم آورده ایم

سعی ما واماندگان سر منزلی دیگر نداشت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۳۶۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۸

 

... چه شوق ست اینکه یک پیشانی و صد ناز می آیم

تحیر نامه ها دارم هزار آیینه دربارم

خیال آهنگ دیدارم به چندین ساز می آیم ...

... طواف کعبه دل آمد و رفت نفس دارد

اگر صد بار ازین جا رفته باشم باز می آیم

به هر جا پاگذارم شوقت استقبال من دارد ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۱۶
۵۱۷
۵۱۸
۵۱۹
۵۲۰
۶۵۵