گنجور

 
بیدل دهلوی

چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن می‌کنم

می‌زنم آتش به خویش وگل به دامن می‌کنم

محرم ناموس دردم‌گریه‌ام بیکار نیست

تا نمیرد این چراغ امداد روغن می‌کنم

قطره‌ام عمریست دریا در بغل خوابیده است

تا به یادت غنچه‌ام‌، ناز شکفتن می‌کنم

صیقل آیینه دارد ناخنم در کار دل

کز خراش هر الف یک شمع روشن می‌کنم

گر نباشد جیبم از عریان تنی منظور خاک

سینه‌ای دارم زیارتگاه کندن می‌کنم

سبحه‌وارم بیش ازین سعی امل مقدور نیست

بار صد سر زحمت یک رشته گردن می‌کنم

ساز نومیدی متاع کاروان زندگیست

چون جرس تاگرد دل باقیست شیون می‌کنم

هم رکاب لاله‌ام از بی‌دماغیها مپرس

داغ در دل پا در آتش سیر گلشن می‌کنم

ناله عذر نارساییهای پرواز است و بس

بی‌پر و بالیست یاد آن نشیمن می‌کنم

گر به این فرصت چراغ زندگی دارد فروغ

گرهمه خورشید باشم خانه روشن می‌کنم

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست

بر سلامت نوحهٔ درد شکستن می‌کنم