گنجور

 
۱۰۲۸۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها

 

... ای ترک ختاخیز به طبع طرب انگیز

بر بند طرب را زین بر توسن شبدیز

کن جام جم از گوهر می مخزن پرویز ...

... بر سبزه نوخیز که شد باغچه مینو

بنهاد به سر گلبن نو اختر جمشید

تابید ز گل بر فلک باغچه ناهید ...

... دهقان سمن زار من است اختر شبرو

گلبن به سر باغ نهاد افسر خسرو

نسرین بپراکند به گل مخزن منکو ...

... مفتون سر زلف جوانت فلک پیر

مویی که توان بست بدو پنجه تقدیر

زلفی که چو پرواز گرفت از پی نخجیر ...

... روزی که در میکده عشق گشادند

بر من رقم بندگی عشق تو دادند

جان و دل سودایی ام از عشق تو زادند ...

... در باغ نبی طوبی افراخته قامت

در ساحت بستان ولی سرو لب جو

سر سند کل اثر صادر اول ...

... آن شافعه کان رایحه کز خلد مخلد

جویند نیابند جز از خاک در او

ذاتش سبب هستی بینایی و فرهنگ ...

... در دیده نشانیمت بر دیده مردم

دل بی تو به جان آمد بنمای تبسم

تا بشکفد از خاک گل و خندد خیرو ...

... زیر فلک قوسی ابروی کجت طاق

بنمود چو خورشید که از مشرق آفاق

از شرق تو خورشید الوهیت اشراق ...

... اندر فلک صورت نبود چو تو ماهی

عالم همگی بنده شرمنده تو شاهی

نه غیر تو حقی نه ملاذی نه پناهی ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

... کرد بعرش وجود خسرو وحدت جلوس

غیبت شمس سما از فلک آبنوس

گشت سوید ای دل مطلع شمس الشموس ...

... نیست بجز عشق او کیش من و کار من

عاشقم و جاذبست حسن رخ یار من

عشق بحد کمال حسن بحد نصاب ...

... پیچد دست قضا قوت بازوی فقر

باشد اگر طالبی بندگی کوی فقر

مکرمت بی زوال سلطنت مستطاب

سلطنت ار طالبست سلطان آنجا رود

خواهد دریا شود قطره بدریا رود ...

... پشت مگردان ز صبح روی بگردان ز خواب

بنده مردی چنین عنصر کل چون عروب

مرد بری از زوال زن متعال از عیوب ...

... اسم امیر وجود رسم غلام عدم

بنده دنیای دون بر عدمستش قدم

سجده بت دیده یی بین بوجوه عجم

صد بت در آستین روی بسمت حرم

از لبشان تا بناف خانه خدای صنم

از سرشان تا بپای خفتن جای دواب ...

... زود شود مستجاب دعوت اشکستگان

خواهد فیاض صرف رستگی بستگان

کرد چو شاه وجود تقویت خستگان ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

... پهلو بفر سینه سینا زند زمین

چون وادی طوی شد بستان و کرد هین

موسی گل برون ید بیضا ز آستین ...

... چون آبگینه شد ز صفای شقیق سنگ

بر سرخ گل چرد بستاک جبال رنگ

بزدای ای چو ماه دو روی تو بی درنگ ...

... غم دیو و تو تهمتن و بط گرز گاو سار

خرداد ماه داد ببستان بهشت را

هشت افسر هما شکم خاک زشت را ...

... خیز ای پسر که راه غم از باده طی کنیم

وز زور می بناخن اندوه نی کنیم

ساغر ز کاسه سر کاوس و کی کنیم ...

... در دیده یی که یار درو نیست خار به

از هر چه آیدت بنظر روی یار به

از منبری که بی دم منصور دار به ...

... ای سینه تو صاف تر از عقل هوشیار

شاه منی تو ماه گرفتار بندتست

خورشید سر نهاده بسرو بلند تست ...

... بیگانه از جمیع جهات و رفیق عشق

با آنکه سوختیم بنار حریق عشق

محکم گرفته رشته عهد عتیق عشق ...

... سر زد ز آسمان وجود آفتاب وار

ای آفتاب بنده این خاک و آب باش

وانگه ب آسمان ابد آفتاب باش ...

... بر روشنان جان شه مالک رقاب باش

با تخت آبنوسی و دیهیم زرنگار

شاهی که از میامن اقبال اوست بخت ...

... دجال شرک مرد و بمهدی کشید کار

ما بنده طریقت این آستانه ایم

در خانه فناش خداوند خانه ایم ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه فرماید

 

... عقل از کلاله تو پریشان و واله است

صد سالخورده بنده ات ای خرد ساله است

خطت نرسته نوبت خط پیاله است ...

... زلف تو مشک ناب فروهشته بر پرند

بر پای دل ز یک سر مویت هزار بند

تا شد لوای عشق تو از بام دل بلند

بنیان هستی من و ما را ز بیخ کند

ای طره تو فتنه دل های دردمند ...

... شد پست پیش سرو چمن سرو کاشمر

گلبن نهاد افسر پرویز گل به سر

از شاخ ریخت بر سر گل گنج نامور ...

... در زیر ظل رایت سلطان نوبهار

بنشست خسرو گل سوری چو شهریار

نرگس نهاد بر سر دیهیم زرنگار ...

... ساقی بیا که چون بط آهنگ شط کنیم

در شط می شنا چو شتابنده بط کنیم

ادراک سر جام جم از هفت خط کنیم ...

... آمد برون ز خلوت و شد عیسی زمان

ای دل که بنده در نفس مقیدی

آزاده مؤید و حبس مؤبدی ...

... شاهی که آسمانش بر در ستاده اوست

چون بنده در مجره کمر بسته بر میان

ختم ولایت آیت کل خسرو وجود ...

... ذات ولی هفت و چهار آشکار نیست

یک وحدتست بسته هفت و چهار نیست

رندی که بر تکاور وحدت سوار نیست ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۵

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه

 

... ختا تبه شود و چین شود چو نقش سرای

که بسته بی جان تصویر پنجه مانی

مرا به دل غمت ای آفت چگل خوش تر ...

... هوای قد تو در بوستان دل خوش تر

هزار مرتبه زین سروهای بستانی

میی که تاکش در لامکان دل شده کشت ...

... نموده حلقه ز مشک تتار و کرده به گوش

فکنده در بنه کاینات جوش و خروش

نمود جلوه و ما را نه عقل ماند و نه هوش ...

... مهی که داشت به گلبرگ تازه مشک طری

به روی لاله خودرو بنفشه طبری

به سرو ماند و رفتار او به کبک دری ...

... نهاد ساتکنی پر ز باده انوار

به دست من که بنوش این می تجلی یار

دلم که بود ز اندوه همچو بوتیمار ...

... چو در نوردد فراش امر فرش زمان

تجلی احدی کون را کند بنیان

ز سمت غرب خفا آفتاب شرق عیان ...

... قیام قامت موزون او قیامت اوست

امام ملک و ملک بنده امامت اوست

ز یک تجلی مولود با کرامت اوست ...

... به دولت علوی محو شد مهالک عدل

که بندگان در خسرو ممالک عدل

به دست گرگ سپارند چوب چوپانی ...

... کفاف ندهد صد سال زاد کیوانی

دلی که بسته تجرید پای بند خداست

سری که پوید آزاده در کمند خداست ...

... شه منا که سیهل و سماک زنده توست

تو پادشاهی و خورشید و ماه بنده توست

تویی که گریه ابراز هوای خنده توست ...

... حدیث نفس مرا گفت ترک عرفان کن

ببند طرف ز دولت ز فقر کتمان کن

چه گفت گفت که ترک وصال جانان کن ...

... مرا چه کار به دیوانگان دیوانی

ز جان چگونه دل خویش را به تن بندم

ز دوست چون دل خود را به خویشتن بندم

چرا ز یزدان خاطر به اهرمن بندم

که بست طرف ازین سلطنت که من بندم

حدیث عشق تو را بر پر سخن بندم

که عرش و فرش بگیرم به عون یزدانی ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۶

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

بنام انکه ذات اوست پیدا

وزو بر ذیل پایان دست مبدا ...

... خدا می ماند و بس جل باریک

بعیدست آنکه پندارد قریبست

دم آن کز بعد زد غرق حبیبست

که بعد و قرب از ماهیت ماست ...

... طراز دوش فقر صاحب دور

که ذات حق بنور اوست ظاهر

ازینجا گشت اول عین آخر ...

... باطوار حقیقت رهنمون باد

که دیوار بنایش زاب و گل نیست

سراپای سرایش غیر دل نیست ...

... مرا در فقر معروف و سری کن

کسی کاین سلطنت را بنده باشد

بهر عالم که باشد زنده باشد ...

... ز وحدت روغنی کن در چراغم

بنه بر طاق ایوان دماغم

که بیند چشم دل با جلوه دوست ...

... بامرماست این گردنده پیر

ز پیر ماست در تابنده تاثیر

ز ما برپاستی این دیر نه طاق ...

... گسست از همدگر زنجیر تدبیر

نشاید بستن ایدونم بزنجیر

مگر زنجیر مویی آنشین خوی

کند زنجیر دل از حلقه موی

فرو بندد بدان لاغر میانی

صور را کوه بر موی معانی

بمعنی پوشد از صورت لباسی

صور را بنهد از معنی اساسی

که ما زین صورت و معنی گذشتیم ...

... ادب را پاس کی دارم که مستم

ز دام بند هشیاری جهم من

مگر داد دل از مستی دهم من ...

... اگر گوید مگو فرمان پذیرم

کنون در گفتگویی بس عجیبست

که او هم سایلست و هم مجیبست

چو عارف دل ز دید خویش بر کند

کند با دیدن معروف پیوند

اگر بر کند بنیان تفرق

تمکن یافت بر صدر تحقق ...

... اگر زد نوبت انی انا الله

بنوبت زد گه دولت نه بیگاه

گرش بردار بینی باش ستوار ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۷

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۰ - جواب

 

... درختی شاخ و برگ و بیخ طوری

بنای کاخ علم هوست بر صدر

باو نتوان رسید از پستی قدر ...

... کمال کامل موجود اینست

چو بنیان مقاماتست بر طول

بدون علم معراجست معزول

ضرورت حاکمستی بی تغافل

بنفی طفره و نفی تداخل

وجود طفره رهرو را محالست ...

... مرا معروف در ذات و صفت کن

بنور علم جان ما بر افروز

ز اسرار لدن ما را بیاموز ...

... به ار بی علم در عالم نباشد

که بی دانش بنی آدم نباشد

دد و دیوند در جلباب مردم ...

... چو گوید قایلی ز ارباب تکمیل

بنفی علم مر آن راست تاء/ویل

که مر تحقیق را باشد دو بنیان

یکی بر جذبه و دیگر ببرهان ...

... بپیش عالم این علم مردن

سپردن جان بدان تابنده مجلس

که در آن ماه من باشد مدرس ...

... نثار پای چشم آفرینش

که از این کوی باید بار بستن

باشتر محمل دیدار بستن

ازینجا رخت بردن جانب عین ...

... تویی آن ماهی محجوب بی تاب

که در آبست و محرومست از آب

اگر همراه بودش ذره یی نور ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۸

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۲ - جواب

 

... بگنج ای در سؤالت صد معالی

بنه عقد ل آلی بر ل آلی

بگیر ای در فقیری برده بس رنج

بنه این گنج دولت بر سر گنج

سؤال از بحر علمست و جوابش ...

... ز گوهر دامن دل را کند پر

مرا بنشسته بر صدر سویدا

بچشم سر من چون روز پیدا ...

... دمید و شد پدید از جان اقطاب

که اقطابند در تعلیم وارث

قوای نفس را در بعث باعث ...

... چو گوهر در تک عمان جودند

بنه از خود سر مستکبری را

بکن از بیخ اصل منکری را ...

... بخلوتخانه او خاک در باش

بنه سر پیش پای او و سر باش

ز دنبالش بپوی این هفت وادی ...

... بدون علم در خلوت نشستن

در تعلیم را بر روی بستن

بود از کوی هادی دور بودن ...

... ولی جاهل نبیند روی مهدی

که او قطبست مرا قطاب حق را

ازو آموخت قطبیت سبق را ...

... خدای لم یزل در دل مقیمست

که این بیت از بناهای قدیمست

نگنجد در زمین ها و اسمانها ...

... ببام دل زند شاه ابد کوس

نه بر هر بام بی بنیان منکوس

مقام اسم اعظم نیست جز دل ...

... بجان اولیاء احمدیین

که سر غیب را فصل الخطابند

ظهور باطن ختمی م آبند

زدند از دولت ختم رسالت ...

... ولی الله مادامست باقی

دویی بر کند بند و بیخ خرگاه

علم زد آیت الملک لله ...

... گرفتاران تقلید نهایت

بدام افتاده بند ولایت

ز قید ما سوای یار رسته

ز خود بگسسته و با یار بسته

برون زد خیمه از آفاق و انفس ...

... بصحرای دویی صید نزارند

بنیزار احد شیر شکارند

زاثنینیت خود در حجابند

بچرخ واحدیت آفتابند

چو یکتا نیستند این هر دو هیچند ...

... که سر او نهان و آشکارست

بود پیدا ولی غیب الغیوبست

که آبسکون امکان و وجوبست

نشسته در مقام قاب قوسین ...

... گرفته دامن توحید محکم

کشیده رخت در بنگاه تجرید

که عریانیست رخت گاه تجرید ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۸۹

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

... ازین می جان او را التذاذست

ز ری بنوشت بر طیفور بسطام

که ای سرمست این میخانه وین جام ...

... فما نفد الشراب و مارویت

بنوشم گر هزاران جام دیگر

شوم من تشنه و آن می فزونتر ...

... نشینی بر هوا چون آتش پاک

گر از بند هوی جستی سمایی

جم خاک و سلیمان هوایی ...

... خدا بی پرده از هر ذره پیداست

حجاب دید ابنا دین آباست

خدا یا ترک عادت دین ما کن ...

... ولی کژ روید ار سرو خیابان

بیندازش که باشد نقص بستان

وگر کژ رست بالای صنوبر ...

... ز هر تخییل و هر تسویل خالیست

بنص قول قدسی لا ابالیست

یکی از بعد چندین سال طاعت ...

... ز دل پرسی مکان را وضع با این

جوابست اینکه لایبقی ز مانین

وگر از لا مکان بنهی بنا را

بگوید نوبت طال بقا را ...

... بگردون گر گشاید بار خود دل

ببندد آفتاب روز محمل

نباشد اعظمی از عرش داور ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۹۰

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۲ - فی المناجات

 

... عروجم ده بمعراج حقیقت

بنه بر تار کم تاج حقیقت

سویدای مرا سر قدم ده ...

... منه بر جبهه ام داغ سوایی

بکار بنده خود کن خدایی

خدایی کن بکار بنده خود

بمیران از خودی کن زنده خود ...

... من و معشوق من در دولت عشق

دوتا نبود بنازم قدرت عشق

مرا معشوق در خود کرده فانی ...

... که این گنجست در ویرانه ما

درخت عشق را بستان بود دل

نباشد آبش از سرچشمه گل ...

... همی دانم که میسوزم در آتش

چنان بنهاد پایم عشق در نار

که بند نعل آتش زد بدستار

خدایا آتش عشقم قوی کن ...

... مرا در شبروی ثابت قدم ساز

دلم روشن بنور صبحدم ساز

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۹۱

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۶ - توضیح

 

چو موسی طبل ار نی زد بنوبت

شرر زد بر ملایک نار غیرت ...

... ولی را جای در دلهاست بی شک

خدا در بنده منزلهاست بی شک

درین دل خوبرویی خانه کردست ...

... درینجا جای نامحرم نباشد

تو قشری اولیا لب لبابند

به نشناسی که در تحت قبابند

اگر در کعبه باشند و اگر دیر ...

... تو خواهی برد پی بر عالم پاک

خدا بنشسته در دلهای پاکست

نه آنکو بسته این آب و خاکست

دل وابسته بر این خاک دل نیست

خدا در دل بود در آب و گل نیست ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۹۲

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۷ - فی المناجات

 

الهی باز من را ده پر راز

که بنمایم بسمت شاه پرواز

مراده طعمه از تیهوی تقدیر ...

... همای معرفت را خسته مپسند

پر باز ولایت بسته مپسند

مکن بیگانه از خود آشنا را ...

... بدل گردند هر یک غیر خود را

ببنی گر ببندی چشم بد را

بپوشان چشم بد را و نکو باش ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۹۳

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۹ - جواب

 

... که ما را سیر فی اللهست در پیش

تو سلطان توانگر بنده درویش

الی الله را چو رهرو رهنما شد ...

... که حق متبوع مطلق خلق تابع

کنون بنیوش شرح و بسط اسفار

که خواهد گوش معنی در اسرار ...

... گروهی اندرین خلوت نشستند

در سیر سوم بر روی بستند

گروهی از خدا گشتند ماء/مور ...

... ولی الله کامل قلب عارف

نبی شد مهر ابنای معارف

بود پیغمبر تعریف اسماء

معارف را کند بر خلق ابناء

بابنای معارف شد پیمبر

ولی تشریع حق را نیست در خور ...

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۹۴

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیب بند من واردات القلبیه فی معرفه الالهیه

 

... نه خرمن آسمان کم از کاه

ما بنده پادشاه فقریم

با این همه عز و رتبه و جاه ...

... بر صدر نشسته ناخداییم

ما بنده مصطفای مطلق

سلطان سریر اصطفاییم ...

... باانکه به صورت از قفاییم

بالاتر نه بنای بالا

با آنکه فروتر بناییم

طی ظلمات کرده ایدون ...

... ما یافته ایم در معارف

این نقطه بنفی ذات عارف

افراد که همدم جلیلند ...

... گر سایه ما ز نور گوید

بنیوش که ظل آفتابیم

خود گوی ز ما متاب گردن ...

... شاهست که عارفست و معروف

ما بنده معرفت م آبیم

خمار و شرابخوار و ساقی ...

... از تارک ما ندارد افراز

بنشست به عرض وحدت دل

سلطان بدو صد هزار اعزاز ...

... مست غم عشق تست هشیار

خوابست که نیست همدم عشق

عشقست رفیق بخت بیدار ...

... گنجینه لایزال بر دست

بنشسته بچارسوق بازار

چشم دل من بیار روشن ...

... آن دل که مقید هوی بود

زین بست و سوار شد هوی را

از غیر ردای فقر بگذشت ...

... بگذشت ز اهرمن خدا شد

ای بنده ز بود خویش لا شو

بگذار ز سر منی و ما شو

بیگانه ز پادشاه کثرت

با بنده وحدت آشنا شو

حق وحدت باقی است و فانی ...

... خواهی رسی ار بسراطلاق

از بند خود ای پسر رها شو

مستغرق قلزم خدایی ...

... تا قدر وصال را بدانی

ای بسته بند هجر وا شو

معشوق تویی و عشق و عاشق ...

... ای عقل مجرد اژدها شو

قلبست زر وجود ناقص

ای گرد کمال کیمیا شو ...

... هم مسلک سیرت صفا شو

از خویش بجه ز بند هستی

خود را به مبین و بس که رستی

صفای اصفهانی
 
۱۰۲۹۵

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۲۷ - جنگ های داریوش و فتوحات او

 

... به سیتا که خوانندشان بی درفش

همه روز روشن نمود او بنفش

به مصر اندرون کشت کاموس پیر ...

... که آوردها کرد بیش از شمار

به بند اندر آورد ده شهریار

نگاریده آن پیکران را همه

به زنجیرشان بسته همچون رمه

به گاهی که رفت او به مکدونیا ...

میرزا آقاخان کرمانی
 
۱۰۲۹۶

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۲۸ - شاهنشاهی زریر بزرگ و رفتن او به یونان

 

... پلنگینه جوشن به یکبارگی

یکی بسته گردونه بر گو اسب

دگر بر شتر هم چون آذر گشسب ...

... همان قوم ساکا گرفته کمند

سواره و پیاده کشیدی ببند

به دریا فزون داشت کشتی به جنگ ...

... مگر هر که او را ز زرباج داد

همه مردم آتنه بنده وار

به زنهار رفتند زی شهریار

دو ستراپ بنهاد آن جا اساس

یکی مهرنوش و دگر ارتباس ...

میرزا آقاخان کرمانی
 
۱۰۲۹۷

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۳۶ - سرکشی مصریان و جنگ داراب با یونانیان

 

... سپهبد به همراه فرخ تژاو

زیونان زمین بستدی باژ و ساو

یکی بود ستراپ در لیدیه ...

... پریزاد نومید شد زین سخن

یکی تازه اندیشه افکند بن

همه لیدی و یونیه سر بسر ...

میرزا آقاخان کرمانی
 
۱۰۲۹۸

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۵۴ - سلاله اشکانیان

 

... مگر نام او بد همی تیرداد

چو بربست بر کوهه ی پیل کوس

شکسته شد از دست کالینی کوس ...

... پسر بد مر او را یکی سرفراز

بر اورنگ شاهیش بنشاندند

دوم مهردادش همی خواندند ...

... شهی بود با فرو داد و سترگ

سزد گر بر او نام بنهی بزرگ

پس از وی منوچهر شد شهریار ...

... پس از وی فراهاد جایش بجست

ابارومیان بست پیمان درست

پسر بد دلاور مر او را چهار ...

... دگر نرسی نامدار کیا

چو بنشست بهرام از اشکانیان

ببخشید گنجی به ارزانیان ...

میرزا آقاخان کرمانی
 
۱۰۲۹۹

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۶۳ - پادشاهی شاپور ذوالاکتاف

 

... نشاندند او را به گاه پدر

به گهواره اش بسته دیهیم زر

یکی موبدی بود شهروی نام ...

... که موبد بماندی ازو در شگفت

یکی پل به بغداد بنیاد کرد

که جان های مردم همه شاد کرد ...

... همی کرد آهنگ قیصر بروم

کزو باژ بستاند آباد بوم

میرزا آقاخان کرمانی
 
۱۰۳۰۰

میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۷۴ - جنگ پیروز با افتالیت ها و کشته شدنش

 

... به هیتال بد پادشه خوش نواز

بر شه یکی نامه بنوشت باز

چنین گفت کز عهد شاهان راد ...

... پراکنده گشتند ایران سپاه

به جایی که آن شاه بنشسته بود

گذرها و در بندها بسته بود

چو پیروز آمد سوی خویش باز ...

... عنان را بپیچید و گردید باز

گریزان همی رفت و بنمود پشت

پسش راند پیروز تیغی به مشت ...

میرزا آقاخان کرمانی
 
 
۱
۵۱۳
۵۱۴
۵۱۵
۵۱۶
۵۱۷
۵۵۱