گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

نخست اشک کش بد زآرش نژاد

همش نام ارزاس آرند یاد

مگر نام ارزاس و آرش یکی ست

تفاوت در این نامها اندکی ست

چو برخاست این نامور

سلفکی ازو گشت زیر و زبر

بسی جنگ ها کرد و پیروز شد

سپس طعمه تیر دل دوز شد

برادرش را جای خود برنهاد

مگر نام او بد همی تیرداد

چو بربست بر کوهه ی پیل کوس

شکسته شد از دست کالینی کوس

ولی باز برگشت و پیروز شد

ازو مرد بدخواه بد روز شد

به مازندران اندر آمد دلیر

سلوکوس از جنگ او گشت سیر

پس از وی پسرش اردوان نخست

سرگاه و دیهیم شاهی بجست

سلوکوس را راند تا سوریا

به ایران زمین گشت فرمانروا

چو او مرد پورش فریباد گرد

همه گوی مردی زمیدان ببرد

پس از وی فراهاد شد شهریار

ظفر یافت بر مارو در کارزار

چو بگذشت او مهرداد نخست

سر تخت شاهی به مردی بجست

همه سغد و آلام و مدیا گشود

به هندوستان ایلغاری نمود

به هر سو زفر خود افکند شور

زاشکانیان برتر آمد به زور

جهان بد ورا سالیان سی و هفت

سپس کرد بدرود گیتی و رفت

به جایش فراهاد شد تاجور

که او میتریدات را بد پسر

یکی جنگ با قوم سیتا بجست

درآورد کشتند او را نخست

دوم اردوان آمدش جانشین

که دستور او بود و عم گزین

هم او نیز در جنگ شد کشته باز

پسر بد مر او را یکی سرفراز

بر اورنگ شاهیش بنشاندند

دوم مهردادش همی خواندند

زتاتار بگرفت کین پدر

بتازید توران زمین سربسر

ابا رومیانش یکی جنگ خاست

همه لشکر روم از وی بکاست

شهی بود با فرو داد و سترگ

سزد گر بر او نام بنهی بزرگ

پس از وی منوچهر شد شهریار

که خواند مناسکیرسش نامدار

فزون بود سالش زهشتاد و پنج

که بر جای عم یافت او تاج و گنج

سنادرخ که بودی پس مهرداد

نبودی زشاهی او هیچ شاد

در سرکشی باز کرد از نخست

ولیکن به فرجام طاعت بجست

چنان سست شد کار ایران دیار

که برخاست هر جا یکی نامدار

به یک تن نشد کار آن ملک راست

زهر سو یکی نامداری بخاست

گهی خاست زارمینیه تیگران

گهی باختر شد به یونان قران

گهی مهرداد از نژاد تباک

زبیمش بلرزید در روم خاک

منوچهر با این همه شور و شر

همی کرد شاهی به پیرانه سر

پس از وی سینا تروکس نامدار

به جای پسر عم بشد شهریار

چو او نیز بد پیر کی سالخورد

پسر را به انباز و خود ببرد

پس از وی فراهاد جایش بجست

ابارومیان بست پیمان درست

پسر بد دلاور مر او را چهار

پدر را بکشتند با زهرخوار

مهین پور کش نام بد مهرداد

به جای پدر تاج بر سر نهاد

بسی بد ستمکار و ناپاک رای

به جورش کسی را نبد هیچ پای

برادرش کش نام بودی ارود

ازو شد گریزان و هجرت نمود

ز بس جور و استمگری پیشه کرد

دل مردم از خود پر اندیشه کرد

ز تخت آوریدند او را فرود

به شاهی بخواندند آنگه ارود

ارود آمد و تاج بر سر نهاد

ز تن دور کرد آن سر مهرداد

یکی جنگ با رومیان زد درشت

کراسوس را با سپاهش بکشت

از آن جایگه تا فلسطین بتاخت

همه یال و بزر مهی برفراخت

ولیکن به زودی شد از رزم سیر

نتابید با کاسیوس بی دلیر

دگر سال پاکور کش بد پسر

فرستاد با لشکری بی شمر

به شامات پاکور فرخ همال

همی کرد ایلغار تا چند سال

شکسته شد آخر زو آنتی نیوس

به فرجام شد کشته با صد فسوس

فراهات کش بود پور دگر

بیاورد روز پدر را بسر

همه ارمنستان به مردی گرفت

رعیت ستوهیده ازو ای شگفت

فرود آوردیدندش از تخت و گاه

ولیکن سوی سیت جست او پناه

به خود قوم اسکیت را کرد یار

دگر ره بر ایران شد او شهریار

فراهات پنجم که بودش پسر

ورا کشت تا خود شود تاجور

ارود دوم نیز او را بکشت

که تا کشور آرد به مردی به مشت

دگر ره بکشتند مردم ارود

تو گفتی که او در زمانه نبود

ونونس که فرهاد را بد پسر

به روما همی آوریدی بسر

اهالی به شاهی ورا خواستند

سرگاه از بهرش آراستند

ولیکن شدند آخر از وی بسیر

که آداب رومش بدی در ضمیر

بینداختندش زگاه شهی

ازیرا که بود رومیان را رهی

سپس اردوان سیم را به تخت

به شاهی نشاندند پیروز بخت

به سیتا همی بود پیوند او

ارود سوم بود فرزند او

چو تاریخ ایران کنی رهنمون

ارود است هاروت و بیژن و نون

همه ارمنستان سراسر گرفت

پسر را در آن جا نشاند و برفت

وز آن سوی تیبر شهنشاه روم

غمی شد زپیکار آن مرز و بوم

فرستاد ژرمانیوس دلیر

که هاروت را سازد از جنگ سیر

سپهدار روم با سپاهی فزون

زارمینه کرده مرا ورا برون

دوپور دگر داشت شاه اردوان

که بودند هر دو دلیر و جوان

مهین پور گودرز و برزین کهین

کهین پور را ساخت او جانشین

ولی گرد کوتارز نامور

ز باردانس بگرفت تاج پدر

چو جور و ستمکاری از حد فزود

زگاه آوریدند او را فرود

دگر بار برزین بشد تاجور

ولی زود روزش بیامد بسر

دوم ره به گودرز شاهی رسید

بیامد به گاه مهی آرمید

پس از وی و نون گشت فرمانروا

که بود از نژاد و تبار کیا

چو یکسال بگذشت او درگذشت

پلاش نخست آمد و شاه گشت

به ارمینیه ایلغاری نمود

پس آن گه در آشتی را گشود

چو او مرد پورش که پاکور بود

به گاه شهی شاد و مسرور بود

پس از وی برادرش بر شد به تخت

که خسرو بدی نام آن نیک بخت

تراژان که بودی شهنشاه روم

بدو جست جنگی دگر سخت شوم

چو خسرو بشد سوی دار بقا

پلاش دوم گشت فرمانروا

بسی جنگ با لشکر روم جست

ولی عاقبت گشت در رزم سست

بزرگان زشاهیش گشتند سیر

زگاه مهی ش آوریدند زیر

نشاندند مونزوس را جای او

ولیکن نبودیش یارای او

دگر باره شاهی بدو بازگشت

بسی راند فرمان و پس درگذشت

پلاش سیم کش بدی پور راد

به جای پدر تاج بر سر نهاد

سپس گشت فیروز فرمانروا

دگر نرسی نامدار کیا

چو بنشست بهرام از اشکانیان

ببخشید گنجی به ارزانیان

ورا خوانده اند اردوان بزرگ

که ازمیش بگسست چنگال گرگ

یکی جنگ با رومیان ساز کرد

که قیصر در آشتی باز کرد

همی زیست بر تخت شاهی به ناز

جهان جوی و نام آور و رزم ساز

که ناگه یکی گرد ساسان نژاد

همه تخت و دیهیم دادش به باد

سرگاه اشکانیان شد تهی

به ارمینیه لیک بدشان مهی