گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

پس از شاه بروی درم ریختند

به مشگوی تاجی بیاویختند

چو ماهی دو بگذشت بر آن پری

یکی کودکی زاد چون مشتری

نهادند شاپور نامش مهان

ازو خرمی یافت روی جهان

نشاندند او را به گاه پدر

به گهواره اش بسته دیهیم زر

یکی موبدی بود شهروی نام

همی کرد دستوری او تمام

چنین تا برآمد بر این هفت سال

برافروخت شاپور فرخنده یال

به خردی سخن های شاهانه گفت

که موبد بماندی ازو در شگفت

یکی پل به بغداد بنیاد کرد

که جان های مردم همه شاد کرد

به خردی بیاراست کار سپاه

بیفزود بر لشکر رزم خواه

یکی جنگ کرد او بقوم عرب

به طایر سرآورد روز طرب

هر آن جا عرب یافتی ای شگفت

زدو دست او دور کردی دو کتف

از این رو ذوالاکتافش آمد لقب

که از مهره بگشاد کتف عرب

چو خاک یمن را سراسر بتاخت

یکی لشکر گشن آماده ساخت

همی کرد آهنگ قیصر بروم

کزو باژ بستاند آباد بوم