... عازم حمام جان روشنش

در کفش رنگی و بی رنگی فنش

گفت او را کای اخی آوازه بین ...

... مر که زینب سرفته است از هوش باز

کز کفش پرواز کرد این شاهباز

کرده روی از فرق یا بر جمع ذات ...

... ساقی داننده یی کامل عیار

در کفش معیار وجد و ابتهاج

باده خواران را شناسای مزاج ...

... لبش گشود به سایل سر سفینه در

کفش شکست به مفلس در خزینه زر

فشرد پای بمردی بسان جد و بنین ...

... آن که فیض عام او در داده هرکس را صلا

بر بساط آفرینش تا کفش گسترده خوان

قلزم توحید را عزمش مهین زورق سپار ...

... احیای روان را دمش اعجاز مسیحا

انگشتر جان را کفش انگشت سلیمان

حرفی ز رضا و غضبش دوزخ و جنت ...

... یک پرتوی از شمع رخش نور مه و مهر

یک شمه ای از بذل کفش نقد یم و کان

دستش نه ببخشد زر جز خرمن خرمن ...

... که دهم نسبت زلفین تو با مشک خطا

ترک چشمت به کفش خنجر مژگان از چیست

با من بی سر و پا بر سر جنگ است چرا ...

... عجب دارم از این شغلی که با این زحمت بی حد

کهن کفشی به پا عمامه ای بر سر نمی بینم

به این زحمت که دارم چون شود شب بهر آسایش ...

... مادر غمدیده اش گشت به اندوه جفت

طاقتش آمد به طاق شد ز کفش اختیار

عمه دل خسته اش شد ز غمش ناشکیب ...

... وز پی دیدنشان مردم بسیار حریص

رو به رو راس حسین و به کفش چوب یزید

بهر آزردن آن لعل گهربار حریص ...

... بجمله ملک و ملک لطف او ثمر بخشد

بکل شاه و گدا از کفش عطا برسد

بدون مهر وی از جمله محالات است ...

... نشد میسر آن اهرمن به آسانی

که از کفش برد آن خاتم سلیمانی

نداشت حرمت جدش رسول را منظور ...

... ز تماشایی انبوه نصارای فرنگ

برد بی طاقتی وی ز کفش صبر و عنان

به میان اسراء کرد رخ از شرم نهان ...

... یگانه شاهد من هست خاک کرب و بلا

که بر کفش شده از خون هر نگار نگار

حسین دیده چو در قتلگاه بنهاده است ...

... نی غلط گفتم باشد به سر بالینش

ساربان و به کفش خنجر بران امشب

گفتگویی بودش گر به برادر زینب ...

... آه که شد قاسمت به وقت عروسی

بر کفش از خون خود خضاب حسین جان

ناله لیلا ز رود رود ربوده است ...

... زد به یکی حمله صف لشگر عدوان به هم

تیغ کفش برق تن لشگر کفار شد

چرخ پی ابتلا کوفت به کوس بلا ...

... بلرزید زاندیشه بر خویشتن

فتاد از کفش تیغ و آمد فرود

ازآن تند بالا سوی کاخ زود ...

... دو گینی پر از پرتو نور اوست

کفش گوهر آرای شمشیر حق

سرانداز بد خواه چون شیر حق ...

... گرفتش میان هوا تیغ و چنگ

بپیچید و تیغ از کفش دورکرد

بداختر بپیچید برخود زدرد ...