گنجور

 
ترکی شیرازی

چه زحمت‌ها که من از گردش اختر نمی‌بینم

نهال بخت خود را هیچ‌گه پربر نمی‌بینم

به تنگ آمد دلم در ملک هند از شغل نقاشی

میان شغل‌ها شغلی از این بدتر نمی‌بینم

یهود و گبر و هندو راست دایم کیسه‌ها پُر زر

منِ مسکین به جز در خواب رنگ زر نمی‌بینم

ز ناچاری برای شخص گبری می‌کشم زحمت

ولیکن بوی خیری هم، از آن کافر نمی‌بینم

نه شر از من، نه خیر از او، گذشتم از سر خیرش

که جای خیر از آن گبر، غیر از شر نمی‌بینم

معاشر با چنین گبری و شغلی با چنین زحمت

به غیر از صبر کردن، چارهٔ دیگر نمی‌بینم

عجب دارم از این شغلی که با این زحمت بی‌حد

کهن‌کفشی به پا، عمامه‌ای بر سر نمی‌بینم

به این زحمت که دارم چون شود شب بهر آسایش

به خانه جز حصیر پاره‌ای بستر نمی‌بینم

کسان را روز و شب «ترکی» بود ساغر پر از باده

به جز خون جگر، من باده در ساغر نمی‌بینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلیم تهرانی

اثر در عالم از دارا و اسکندر نمی‌بینم

سری همچون کلاه لاله در افسر نمی‌بینم

درین مجلس چراغی از که خواهد خواست پروانه

که غیر از شمع، یک سرزندهٔ دیگر نمی‌بینم

مرا ذوقی ز دانش نیست، لوح ساده در کار است

[...]

ترکی شیرازی

ز عشق و، عشق‌بازی پیشه‌ای خوش‌تر نمی‌بینم

به عالم هرچه می‌بینم از این بهتر نمی‌بینم

ز عشق و عاشقی پیوسته زاهد می‌کند منعم

میان صدهزاران خر، از این خرتر نمی‌بینم

مریض عشقم و هرروز افزون می‌شود دردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه