گنجور

 
ترکی شیرازی

ای همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقا!

ای خطت چون ظلمات و دهنت آب بقا!

سرو اگر دم زند از راست قدی پیش قدت

چون قدت را نگرد می شود از شرم دو تا

این نه خود رای صواب است خطاییست بزرگ

که دهم نسبت زلفین تو با مشک خطا

ترک چشمت به کفش خنجر مژگان از چیست

با من بی سر و پا بر سر جنگ است چرا؟

به دعا خواسته ام تا که مرا یار شوی

از پی وصل تو تجدید کنم باز دعا

نه مرا طاقت این تا که ببوسم دهنت

نه تو را عادت آن تا که کنی بوسه عطا

دوستی کردن «ترکی» به تو کاری عجب است

حاصلی نیست در این کار بجز رنج و عنا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما

نکند هیچ کس این بی‌ادبان را ادبی

مسعود سعد سلمان

ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا

که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

[...]

ابوالفرج رونی

شاه باز آمد برحسب مراد دل ما

ملت از رایت او ساخته عونی به سزا

خیل خیل از خدمش تعبه کرده دگر

جوق جوق از حشمش تاختنی برده جدا

سوی هر مرحله راهی (پیموده) برده یک تن

[...]

امیر معزی

هرکه آن چشم دژم بیند و آن زلف دوتا

اگر آشفته و شوریده شود هست روا

منم اینک شده آشفتهٔ آن چشم دُژَم

منم اینک شده شوریدهٔ آن زلف دو تا

هوش‌من درلب ماهی است به قده سروسهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه