گنجور

 
۱۰۰۸۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۶ - قصیده

 

... هر که شد روی تو شمع محفل اندیشه اش

ریخت در جیب و کنار از دیده خونبار گل

می نماید عارضت از حلقه زلف سیاه

داده از فیض هوا یا شاخ سنبل بار گل

ساغر عیشش ز خون دل لبالب گشته است ...

... از پرپرویی دماغ دل مشوش شد مرا

کز دو زلفش بشنود بویی اگر یکبار گل

می دود همچون شرر در کاغذ آتش زده ...

... می دهد اینجا گلاب از گرمی بازار گل

عاشقان را دیده خونبار سازد سرخروی

گلبن حسنت چنان کز باده آرد بار گل

صبحدم از آتش صهبا که شد گلگشت باغ ...

... ‏ تا به کام دل توانم چید ازان رخسار گل

فی المثل گر شد غبار آلود آب جویبار

کی فتد از آب و رنگ خویش در گلزار گل ...

... بنگر از گلزار حال کاروان عمر را

سرو می بندد میان و می گشاید بار گل

وصف گلشن گوی جویا کز زبان رنگ و بوی ...

... آنکه باد گلشن خلقش چو بر دریا وزد

غنچه سان گردد گهر در قعر دریا بار گل

گر هواداری کند حفظش مزاج دهر را

چار فصل از جوش آب و رنگ گردد چار گل

تا بمالد بر غبار راهش از روی نیاز

گشته در صحن گلستان جمله تن رخسار گل ...

... بسته دل از غنچگی بر درهم و دینار گل

بر نسیمی کز غبار درگهش آرد به بام

می کند مشت زر خود هر سحر ایثار گل ...

... دشمنانش را به تن زخم از دم شمشیر او

تازه می گردد چنان کز آب دریا بار گل

غازیان را در رکابش تیغها پرخون بود ...

... تا بروید خار بر دیوار و در گلزار گل

گلبن آرد در ریاض دشمنانش خار بار

خاربن در بوستان دوستانش بار گل

این قصیده را نهم گلدسته گر نامش سزاست ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب (ع)‏

 

... خشک برجا مانده است اعداش را بر جبهه چین

آنکه در هر ضربت شمشیر آتش بار او

از لب قدسیان خیزد نوای آفرین ...

... بره را بر دوش سنگینی نماید پوستین

تیغ آتشبار او پنهان نباشد در نیام

دشمنانش را نشسته اژدهایی در کمین ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶ - در توصیف کربلا

 

... مالم بر خاک آستانش

هر دم روی نیاز صد بار

آنکه به زبان عجز و زاری ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در معذرت حفظ الله خان

 

... به عهد نور ضمیرت ز پرتو خورشید

غبار آرد هر روز دیده روزن

زبهر آنکه صفا گیرد از ضمیرت وام ...

... زنی برهنه چو شمشیر بر صف دشمن

ز بار منت جوشن همیشه آزادی

ترا که نام تو کافی است بهر حرز بدن ...

... چنین که طبع تو مایل بود به بخشیدن

غبار من که نیارد به دامنت زد دست

به حیرتم که چسان در دلت نموده وطن ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳

 

... فتاده است بر وادی کربلا

غباری از آن تربت مشکبو

نشسته است بر وادی کربلا

کنون تا بود بر رخش زان غبار

برون باشد از زمره اهل نار ...

... بریمش سوی آتش سوزناک

دگر بار آن سایه کردگار

وجودش همه لطف پروردگار ...

... ز رخسار این بنده شرمسار

به شستن زد و دید اگر آن غبار

چه سازید کافتاده چشمش ز دور ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت حاتم و سخاوت او

 

... قافله شد در پی سامان کار

جمله نهادند به جمازه بار

پهن در آن بادیه آن کاروان ...

... خیمه آن قافله تبخال وار

سایه فکن شد به لب جویبار

بود به آن جمع رفیق سفر ...

... نوحه کنان زد به سر و شد ز هوش

گفت سبک کن تنش از بار سر

تا که شود قافله را ما حضر ...

... سر زغم فکر بیفکنده پیش

گشته دلش بختی بار ملال

سینه چو دنیا شده دار ملال

بری بیچاره در اندیشه بود

کز طرف دشت غباری نمود

ناگه از آن گرد مهی مهر چهر ...

... گرم روش گشت سوی آن مزار

بیش ز حد اطعمه بار جمل

همره او نافه دیگر کتل ...

... زنگ به دست شتر راهوار

شاخ گلی غنچه آورده بار

غره پیشانی شانش سها ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - مثنوی توصیف کوه پیر پنچال و سختی راه و تعریف کشمیر مینو نظر

 

... به چشم رهروانش دهر تاریک

کسی چون جان برد از رنج باریک

اگر خواهد رود زین راه پرغم ...

... که باشد چون شرر در خواب سنگین

مسافر را ز باریکی بسیار

ره بالا شدن نبود نمودار ...

... ز لاله دیگ جوشی نذر دارد

کشیدن چون توان بار تن آسان

که مشکل باشد اینجا بردن جان ...

... در او هر لاله شمع گیتی افروز

بنفشه شد ز بار رنگ و بو قوز

دل از زلف عروسش در کمند است ...

... به یک برجسته مصرع گشته موزون

ز موزونیش صاحب اعتبار است

به یک مصرع سخنور نامدار است ...

... ز فردوس برین از نسبت دل

بود صدبار این گلزار افضل

چه گویم وصف باغ سیف آباد ...

... چراغ دودمان جاه و حشمت

به رفعت بارگاهش آسمان قدر

پرکاهی به راهش کهکشان قدر ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » در منقبت امام علی (ع)‏

 

... صورت پذیر گردد آیینه حصول

زانرو فرو به لجه ادبار شد که نیست

در طالع ستاره خصمت به جز افول ...

... بر روی آفتاب که شد زیب روزگار

باشد ز خاک درگه او رنگ اعتبار

دایم ز بیم حدت شمشیر قهر او ...

... من هم چو عندلیب خوش الحان به صد نشاط

بند از زبان گرفته بگویم هزار بار

کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » در منقبت امام رضا (ع)‏

 

... شاهنشهی که در نظر دید برتر است

قدر غبار درگهش از اوج لامکان

تا هست تشنه است به خون عدوی او ...

... بخشد سخای او ز افق چرخ را کمر

بار وقا او گسلد کوه را میان

خواهد چو دشمنش دم آبی خورد شود ...

... بر درگه تو باد نصیب ای شهید طوس

یابد ز بار حلم تو کهسار اگر فشار

چون خون مرده در دل خار شود شرار ...

... بر بسته دست قدر تو اقبال را میان

بگسسته بار حلم تو کهسار را کممر

رزمت برد دل از بر شیران روزگار ...

... کشت امید خصم تو لب تشنه بلاست

بارد بر او سحاب به جای مطر شرر

شاها بود طواف توام آرزوی دل ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۹۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

... دانسته به دل نهال غم بنشاند

غم بار دل خاک نشینان نشود

کی سایه کوه سبزه را رنجاند

جویای تبریزی
 
۱۰۰۹۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۶

 

... نرفت از جا به اشک و آه مشت استخوان من

چو شمعم بارهها در آب و آتش امتحان کردی

خدا کیفیت جام نگاهت را بیفزاید

که آزادم ز بار منت رطل گران کردی

سرت گردم چه رنگ است اینکه در چشم تماشایی ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۹۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴

 

... بر تو غم روزگار دست نیابد

تا که تو پابند اعتبار نباشی

چربی و نرمی گزین مباش گرانجان‏

تا به دل روزگار بار نباشی

تا تو به دریا نمی دهی دل خود را ...

... خاک سر کوی یار شو که چو جویا

سرمه بینش شوی غبار نباشی

جویای تبریزی
 
۱۰۰۹۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

... چشم مخمورت به خون تاک می بندد حنا

ابروی مشکینت از بار تغافل گشته خم

مانده زلف سرکشت ز اندیشه دلها دوتا ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۰۹۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

... راه عدم به سعی نفس قطع می کنیم

افکنده ایم بار خود از دوش نقش پا

رنج خمار تا نرسد در سراغ دوست ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۰۹۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

... پریشان است از بی التفاتی سبحه الفت

ز دل بستن مگر جمعیت باران شود پیدا

امان خواه از گزند خلق در گرم اختلاطی ها ...

... نگه می باید اینجا توام مژگان شود پیدا

ردیف بار دنیا رنج عقبا ساختن بیدل

ز گاو و خر نمی آید مگر انسان شود پیدا

بیدل دهلوی
 
۱۰۰۹۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

برآن سرم که ز دامن برون کشم پا را

به جیب آبله ریزم غبار صحرا را

به سعی دیده حیران دل از تپش ننشست ...

... ز خویش گم شدنم کنج عزلتی دارد

که بار نیست در آن پرده وهم عنقا را

زبان درد دل آسان نمی توان فهمید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۰۹۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

... ز خون گشتن توان در دل گرفتن جمله اعضا را

یه جای ناله می خیزد غبار خاکسارانت

صدا گردی ست یکسر ساغر نقش قدم ها را ...

... فلک تکلیف جاهت گر کند فال حماقت زن

که غیر از گاو نتواند کشیدن بار دنیا را

چرا مجنون ما را در پریشانی وطن نبود ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۰۹۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

... نه ایم شعله که خاموش کرده ای ما را

چه بار کلفتی ای زندگی که همچو حباب

تمام آبله بردوش کرده ای ما را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۰۹۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

... چوصبح هیچ کس اینجا بقا نمی خواهد

هزار بار ز بس دیده اند دنیا را

دل دو نیم چوگندم نموده اند انبار

اگر به قدر عدس دیده اند دنیا را ...

... قیامت همه کس دیده اند دنیا را

وداع قافله اعتبارکن بیدل

همین صدای جرس دیده اند دنیا را

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

ای غافل از رنج هوس آیینه پردازی چرا

چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا

نگشوده مژگان چون شرر از خویش کن قطع نظر ...

... آزادی ات ساز نفس آنگه غم دام و قفس

با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چرا

گردی به جا ننشسته ای دل در چه عالم بسته ای ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۰۳
۵۰۴
۵۰۵
۵۰۶
۵۰۷
۶۵۵