گنجور

 
جویای تبریزی

کو طالع و بخت آنکه باشم

در حضرت کربلا ز زوار

چینم گل بوسه بالب شوق

گاهی از درگهی ز دیوار

مالم بر خاک آستانش

هر دم روی نیاز صد بار

آنکه به زبان عجز و زاری

گویم رفیق ره که هشدار

چون در رسدم اجل بناگاه

این است وصیتم که زنهار

گرد رخ من ز خاک آنکوست

ناشسته مرا به خاک بسپار