... نی به پاداش مدیح حجه داور دهد

سال ها خمیده پشت نیلگون چرخ بلند

تا مگر یک بوسه بر خاک در حیدر دهد ...

... ای دپغ از آن ضمیر پیر و آن طبع جوان

کزجفای چرخ خاک تیره را مسکن گزید

آن که بودی در بر نظمش زبان نطق لال ...

... این گوهرگران را با نقد جان خرید

ده گوش با نصیحت استاد ورنه چرخ

گوشت به تیغ مکر بخواهد همی برید ...

... شاخه کشید این درخت تا گه کسری

وانگاه از چرخ خواست کردن سر بر

زان پس گه گاهی این درخت برومند ...

... گشت ما را ستخوان خرد که سالی سه چهار

چرخ پیروزی بر سینه ما داشت گذر

اینک از دوستی متفقین آن خواهیم ...

... سخن زلعبت چین وبت بهار به آر

ز بی حقیقتی چرخ و بیوفایی دهر

هزاردستان زد در میان باغ هزار ...

... نشان عاطفت از دهر کینه جوی مجوی

امید راستی از چرخ کجمدار مدار

ز بحر جان اوبارش کسی ار خلاصی جست ...

... ز دو من قند و شکر لذت ایشان حاصل

به دو تا چرخ رزین همت ایشان مقصور

راست چون قحط و غلا در دل مردم مغضوب ...

... روز باران از فروغ مهرگردد آشکار

آن کمان هفت رنگ از دامن چرخ اثیر

چون حریری چند رنگین بر تن چینی عروس ...

... جواب دادم زان کم نژند شد دل و جان

یکی ز گیتی ریمن یکی ز چرخ اثیر

ز رنج سیم و زر ایدون شده است چشم و رخم ...

... روی صدارت از تو فزاید به مهر نور

صدر وزارت از تو فرازد به چرخ بال

خوی تو مهرگستر و روی تو مهرفر ...

... بادا قرین اختر جاه تو نجم سعد

بادا مطیع بخت جوان تو چرخ زال

کام تو باد با لب آن شاهدی که برد ...

... نشسته بر سر او لای لای می خوانم

چو بخت شوم مرا چرخ بیند اندر خواب

به روی غم غم دیگر نهد فراوانم ...

... عمری به هوای وصلت قانون

از چرخ برین گذشت افغانم

در عرصه گیر و دار آزادی ...

... راست چونان که گدا بر اثر مرد کریم

بلعجب تعبیه ای کرده به شب چرخ بلند

در شگفت آید زین بلعجبی مرد حکیم

نیم شب انجم افروخته بر چرخ چنانک

پاره ها زاتش جسته به یکی تیره گلیم ...

... زهی وجود تو چون قبله واجب التعظیم

زهی بلندتر اندر همم ز چرخ بلند

زهی عظیم تر اندر شرف ز عرش عظیم ...

... زمان و مکان را قلم درکشیم

قدم بر سر چرخ و اختر زنیم

از این ظلمت بیکران بگذریم ...

... خرم آن روز کاینچنین بنشینی

ای گدای در تو چرخ نشیمن

رایت دین مصطفی بفرازی ...

... سپهی کز نهیب نیزه او

بردرد چرخ پیر پیراهن

لشگری کانعطاف خنجر وی ...

... کهی گشاده کمین وگهی گشوده کمان

به چرخ برجیس از ماه روی او خیره

به باغ نرگس در چشم مست اوحیران ...

... دامغان که چون بابل داشت صد در رویین

مشت آهنین چرخ درفکندش از بنیان

تیسفون و صیدا کو کو صبا و کو تدمر ...

... آری سخن ز دل دمد و سیم و زر ز کان

فردوسی آمد و سخن از چرخ برگذاشت

بر طراز پهلوانی و بر یاد پهلوان ...